آقای معلم دیگر جان ندارد/ نوشدارو بعد از مرگ سهراب
تلفن همراه در هزاره سوم آنتن ندارد، بیمارستانی نزدیک نیست، دیوار خانه ها خشت و گلی است و با گردبادی آوار می شود. این روایت زندگی برخی هموطنان ماست که حوادث، ما را متوجه شرایط سختشان می کند.
محرومیت، واژه ای تلخ است که گاهی نیز تراژدی می آفریند. مناطقی هستند که در طول زندگی نام آنها را نمی شنویم و از وضعیت این مکان و مردمانش باخبر نمی شویم مگر اینکه اتفاقی بیفتد و بعد نام آن منطقه برای همیشه به تلخی در ذهنمان می ماند.
روستای «نوکجو روتک خاش» یکی از همین مناطق است که با ایثار و فداکاری و جان دادن معلمی در اوج جوانی بر سر زبان ها افتاد.
روستایی در استان مرزی سیستان و بلوچستان. استانی که از فقر آن کم نشنیده ایم. اما این روزها بوی ناب انسانیت از این استان به مشام می رسد. خبری که این بار از سیستان و بلوچستان مخابره شد، هیچ ربطی به درگیری اشرار یا دستگیری آنها ندارد. این اتفاق، واقعیت زندگی مردمان سیستان و بلوچستان را روایت می کند.
این بار روایتی که از این استان می شنویم روایت انسان هایی است که بوی ناب انسانیت می دهند، انسان هایی که برای امنیت و ارتقای فرهنگ این استان تلاش می کنند. حمیدرضا گنگوزهی، معلمی است که بوی ناب انسانیت می دهد.
دیگر کمتر کسی است که مدرسه روستای نوکجو روتک خاش را نشناسد، مدرسه ای که زنگ تفریحش دیگر فرحبخش نیست و آخرین زنگ زندگی حمیدرضا را می نوازد.
پانزدهمین روز از اولین فصل بهار، آب و هوای روستای نوکجو، روی خوشی به مردم نشان نمی دهد، دیوار خشت و گلی کنار مدرسه که پناهگاه بازی دانش آموزان بود با یک طوفان و گردباد آوار می شود. آواری روی آرزوهای «یسنا» و «عسل». پدرشان دیگر جان ندارد. پدر جان داد تا آواری روی آرزوهای دانش آموزانش ننشیند.
بچهها کنار دیوار بازی میکردند، گردباد امان نمی دهد، دیوار درحال ریزش است، معلم فریاد می زند، صدا به صدا نمیرسد. می دود به سمتشان تا به دانش آموزان یاری دهد اما اجل امانش نمی دهد. سرش ضربه می خورد، معلم دیگری نیز که همراهیش می کند، پاهایش زیر آوار مانده است.
تلفن های همراه در هزاره سوم، آنتن ندارند، بیمارستان نزدیک نیست، دیوار خانه ها خشت و گلی است که با گردبادی آور می شوند و جان انسان ها را می گیرند. در این میان انسان هایی هستند که با چنین وضعیتی کار می کنند و البته هفت ماه است که حقوق دریافت نکرده اند و استخدام رسمی و پرداخت حقوق آنان در گرو هزاران تبصره و قانون و اعتبار است.
حمیدرضا گنگوزهی اکنون معلم فداکار و ایثارگر است، او تا پیش از مرگش جزو افرادی بود که خرید خدمات آموزشی محسوب می شوند یعنی پرداخت حقوق آنان زمان مشخصی ندارد و تنها دل به بیمه ای خوش کرده اند و حمیدرضا هفت ماه بود که حقوقی دریافت نکرده بود اما انسانیت که قانون و تبصره و اعتبار نمی شناند او جان را ایثار کرد.
این روزها رئیس جمهور از فداکاری حمیدرضا تجلیل می کند و وزیر آموزش و پرورش وعده جذب همسر حمیدرضا را در وزارت آموزش و پرورش می دهد تا راه او را ادامه دهد اما کاش ایثار جان حمیدرضا تلنگری شود تا با یک گردباد خانه ای بر سر مردمانش آوار نشود. کاش روزی برسد که تا رسیدن به بیمارستان فرسنگ ها فاصله نباشد. کاش روزی برسد که آمبولانس و تجهیزات امدادی در همه نقاط ایران پراکنده باشند و قابل دسترس. کاش روزی برسد که خانواده معلمی از عدم دریافت حقوق سرپرستشان در تنگنا نباشند. کاش روزی برسد که معلمی جان ندهد.
کاش ......
«گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار...»
ارسال نظر