«س»؛ پسری که میخواهد زنده بماند
«میخواهم زنده بمانم»، این تنها خواسته کسی است که اشتباه کرده و پشیمان است.
به گزارش پارس به نقل از ایسنا، سهم او اگر اشتباه بوده، سهم ما تلاش برای دادن فرصتی دوباره به اوست. او که در 16 سالگی، در یک باغ تاریک، خونی بر زمین ریخته و تاریکی و تنهایی و ترس را به میراث بُرده است.
ابتدای نام کوچکش "س" است. کوچک بود که به زندان رفت. ماجرا کودکانه تر از آن است که چوبه دار بخواهد فرجامش باشد. یک روزِ معمولی، دو دوست نوجوان، البته در محلهای نه چندان معمولی؛ محلهای که خشونت را در اتمسفرش میتوان نفس کشید؛ محلهای که به کودکان تعلیم می دهد برای محافظت از خودشان در برابر تحقیر و تهاجمی که هر روز از گوشه گوشه خیابانها و کوچههایش به سویشان میخزد و می خیزد، ناگزیرند چاقویی در جیب داشته باشند برای روز مبادا... روز مبادایی که در این محله و محلات مشابه، ماهی چند بار سر می رسد و آدمها را چون میوه از درخت زندگی میچیند.
کیست که این کوچهها را از محبت آکنده کند؟ نباید شاعرانه حرف زد. دنیای واقعی، زیر بار این کلماتِ نازنین نمیرود. باید بپرسیم چرا در محلات حاشیه نشین که مکررا شاهد ضرب و جرح و دعواها و درگیریهای کودکانه و جاهلانه است، آموزش کنترل خشم در مدارس ارائه نمیشود ؟.
اما قصه "س" حتی این هم نیست. دو دوست. یکی در باغ بوده که دیگری از راه می رسد. در شهری که باوری عامیانه به دیدنِ جنّ و پَری دارد، اویی که پیشتر در باغ بوده، صدایی ترسناک از خود درمی آورد. دیگری میترسد. چاقو می کشد و هیبتی که در تاریکی پیش می آید، با جن اشتباه می گیرد و ضربهای می زند... خون فواره میزند و مرگ سلام میکند.
دو دوست که همبازیها و هممدرسهای و هممحلهای بودند، حالا اگر دیر بجُنبیم، همسرنوشت هم میشوند... البته با 9 سال فاصله و دو ابزارِ متفاوت، یکی با چاقو، دیگری با طناب دار.
مرگ ایستاده تا بر صلح و آشتی چیره شود. آیا ما دست به دست هم خواهیم ایستاد در برابر نفرت در دنیایی که جنگ، چرخ اقتصاد را می گرداند، در دنیایی که اختلافات ریز و درشت مردم با هم، بهانه به دست جنگ افروزان می دهد؟. نجات "س" از قصاص، پیروزی کوچکی است اما از نشستن و مرثیه خواندن و پوسیدن بسیار شایستهتر است.
آن سو اگر به نامِ دین و به کامِ تاجران اسلحه، در خاورمیانه پُرآشوب، ذبح انسان می کنند، ما این سو در میهنمان، به نام دین و به نام سالار شهیدان و آزادگان دنیا، عشق را تقسیم کنیم و ارابه مرگ را حتی اگر شده از تاختن بر پیکر یک انسان بازداریم.
دو خانواده آسیب دیده داریم. هر دو از قشر زحمتکش و دردمند اجتماع؛ پدرانی که زیر بار فقر آن قدر خمیده بودند که این حادثه دیگر رمقی برایشان باقی نگذارد.
پدر آن مرحوم، امید و نیروی حیاتش را از کف داده، زندگی پیش چشمش تیره و تار شده و نایِ کارکردن برایش نمانده. پدرِ "س" نیز حال غریبی دارد. هست و انگار نیست.
پیرمرد دلشکستهای که هنوز هر روز صبح باید با استخوانهای خُرد شده از غم، از خواب برخیزد و با تاکسی فرسودهاش به دل خیابانها بزند برای اجاره خانه و یک لقمه نان که بر سفرهاش گذارد و "دلتنگ"، دلتنگ پسری که در داغِ اشتباهش هر لحظه می سوزد.
مادران این دو دوست نیز ماتمزدهاند. مادر مرحوم، چشمانی همواره پُراشک و نزار دارد. وقتی حرف می زند، دیدگانش به تُهی خیره می ماند. انگار در جایی، جایی که از آسمان نزدیکتر است و از زمین دورتر، تصویر ماتی از فرزندِ به خون نشستهاش می بیند و با او گفتگویی همیشگی دارد. گفتگویی که سلام و خداحافظی نمیشناسد اما تا ابد، آخرین سلام و آخرین خداحافظیاش پیش از آن ساعتِ شوم، تکرار میشود.
مادرِ "س"، نمیتواند راحت حرف بزند. باید به چشمانش خیره شوی تا با کلماتِ بریده بریده و مقطعی که می گوید، جملاتش را در ذهنت کامل کنی.
وقتی می گوید: جانِ من... خدا... پسرم...، باید نگاهش را هم تماشا کنی تا بفهمی که منظورش چیست: "روزی هزار بار آرزو می کنم خدا جان مرا بگیرد و پسرم را بازگرداند". یا وقتی میگوید: من مادرم... حال مادرش... ، باید بفهمی منظورش چیست: " من مادرم، حال مادر او را، زجر و زار مادر او را درک میکنم ".
پسران و دختران دو خانواده نیز هر یک به اندوهی بزرگ گرفتارند. از خودت میپرسی این روزگار کی می خواهد کمی مهربان تر باشد؟ ترتیب حوادث کاش می شد جابجا شود.
کاش می شد به دی ماه 85 برگردیم، کاش می شد آن باغ نباشد، آن تاریکی محو شود، آن چاقو در خانه جا بماند، آن پسر زودتر از باغ برود، آن ترس مثل دانهای برف آب شود، کاش میشد ... اما نمی شود.
تصمیم سختی پیش رو داشتهاند؛ قصاص یا بخشش؟ تصمیمی که به اندازه داغ فرزند، برایشان سنگین و تلخ و عذاب آور بوده است... و حالا تصمیم گرفتهاند بخشش کنند البته شرطی هم گذاشتهاند و آن 200 میلیون تومان وجه المصالحه.
برای بعضیها که لبخند تحقیر بر لبشان مینشیند و می پرسند این چه جور بخششی است که پول می خواهند؟ ذکر این نکته ضروری است که
فقدان معنوی مرگ فرزند تا ابد جبران نمیشود اما در روزگاری که فشار اقتصادی سر به فلک گذاشته و خط فقر از سقف درآمد میلیون ها خانواده بالاتر است، حذف یک فرد از یک خانواده، عملا به معنای حذف یک پتانسیل اقتصادی قوی برای تأمین معاش یک خانواده است، پس نباید مانند کسانی حرف بزنیم که نفسشان از جای گرم بلند میشود.
اگر آن پسر نوجوان امروز زنده بود، درآمدی برای خانوادهاش داشت. اگر عمر متوسط افراد جامعه را داشت، یقینا تا زمانی که زنده بود، میتوانست بیش از این مبلغ تعیین شده درآمدزایی کند پس کسی که در حد و حدودِ دیه قتلهای غیرعمد، طلب دریافت کمک مالی می کند، هنوز هم نام کاری که انجام می دهد، "بخشش" است.
اگر ارقام غیرمعمولی که برخی طلب می کنند، مثل 500 میلیون و 1 میلیارد و 2 میلیارد و 5 میلیارد را خواسته بودند، بحث کمی متفاوت خواهد بود.
به گزارش ایسنا، جمعیت امام علی(ع) که طی آیین " طفلان مسلم " در ایام محرم تا اربعین حسینی برای نجات افراد محکوم به قصاص که زیر سن 18 سال مرتکب جرم شده اند میکوشد، امیدوار است با حمایت مردم، این مبلغ را تأمین کند.
از سال 1385 که طرح "طفلان مسلم" برگزار شده است تا کنون، 19 نفر از قصاص نجات داده شده و به زندگی بازگشتهاند و هیچ یک تا کنون در مسیر تکرار خطای خود یا ارتکاب بزههای دیگر گام برنداشتهاند.
برای تأمین مبلغ وجه المصالحهی یادشده، خانوادهی مقتول زمان 10 روز را در نظر گرفته اند که تا کنون 77 میلیون تومان جمع آوری شده و تنها تا 13 آبان برای تأمین کل مبلغ زمان باقی است. از هر کجای ایران و جهان که هستیم می توانیم به این حرکت زیبا بپیوندیم و سهمی در روشنی بخشیدن و توسعه صلح و دوستی در جهانمان داشته باشیم.
به گزارش ایسنا، خیران میتوانند برای اطلاع بیشتر و یا کمک با روابط عمومی مرکزی جمعیت امداد دانشجویی مردمی امام علی(ع) به شماره تلفن 88930816 تماس برقرار کنند.
ارسال نظر