پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- معصومه اصغری- این‌بار هم قرار نیست مشخصات را کامل بدهیم؛ هم موردمان می‌ترسد، هم کسی که به او کمک کرده. می‌ترسند که این کمک از بین برود و جلویش را بگیرند. می‌ترسند قانونی که به فکر آنها نبوده حالا با ضعفش، سقف و سرپناه آنها را بگیرد و به‌همین‌دلیل در این گزارش من راوی ماجرا می‌شوم تا بگویم دو دختربچه ١٧ساله‌ای که سال‌ها اعتیاد و کارتن‌خوابی را تجربه کرده‌اند، وقتی برای ترک مواد و داشتن سرپناهی امن به مراکز ترک اعتیاد آمدند، به در بسته خوردند، چراکه قوانین مراکز ترک اعتیاد پذیرش معتادان کارتن‌خواب زیر ٢٠ سال را منع کرده است و آنها باید به کف خیابان‌های تهران برگردند.  بخش‌های مختلفی از داستان آیسان و عاطفه شبیه همه دختران و زنانی است که به سمت اعتیاد کشیده می‌شوند و جایی برای زندگی ندارند. آنها هم در خانواده‌ای معتاد و پرآسیب بوده‌اند و مجبور به فرار از خانه شده‌اند و در ادامه در دام اعتیاد افتاده‌اند.  پدر آیسان معتاد بوده و مادرش از همان ابتدا آنها را رها می‌کند. پدر در حضور آنها زنانی را به خانه می‌آورده و با آنها مواد مصرف می‌کرده و دراین‌میان از کتک‌زدن و سوءاستفاده از او و دو برادر دیگرش روی‌گردان نبوده است. تا اینکه پدر را با مقدار زیادی مواد دستگیر کرده و به او حبس ابد می‌دهند. آیسان و برادرانش به خانه مادربزرگ و عموها می‌روند اما آنجا هم شرایط بهتری نداشته و مادربزرگ فلج و عموهای معتاد، او و برادرانش را کتک زده و گرسنگی می‌دادند و از آنها کار می‌کشیدند. آیسان در ٩ سالگی تصمیم به فرار می‌گیرد و از همان زمان با دوستی‌هایی که داشته دوران هفت‌سال کارتن‌خوابی و اعتیادش شروع می‌شود. 

از آنجایی که این قسمت‌های داستان آیسان جالب است، عینا نقل می‌شود: «وقتی از خانه بیرون زدم، کمتر از ١٠ سالم بود و پیش دختری به نام آرزو که ١٧ سالش بود رفتم. آرزو با مادرش زندگی می‌کرد و من پیش آنها ماندم. بعد متوجه شدم که آرزو ماده سفیدی‌رو مصرف می‌کنه که همان شیشه بود و با او شیشه‌ رو شروع کردم. بعد از مدتی آرزو ماده دیگری به نام «دوا» می‌کشید و به من هم معرفی کرد اما من اول نکشیدم چون در این فاصله ترامادول می‌خوردم. یک‌بار که خیلی حالم بد بود، از آرزو خواستم برام ترامادول تهیه کنه اما نرفت و بعد اصرار کرد که از همون «دوا» استفاده کنم و دست‌آخر هم مصرف کردم. نزدیک دوسال با آرزو زندگی کردم تا اینکه مادر آرزو مرد و اون یک روز من‌رو بیرون کرد تا ازدواج کنه. تا مدت‌ها توی فضای باز پشت «چشمه‌علی» شهرری می‌خوابیدم و در این مدت پسری به اسم حسین مراقبم بود و حتی نمی‌گذاشت مواد مصرف کنم و در مدت اون یک‌سال ترک کردم تا اینکه دوستان حسین با موتور او خفت‌گیری کردند و خلاصه حسین‌رو که صاحب مال بود برای ١٠ سال حبس بردند. بعد از اینکه حسین نبود، دوباره مصرف مواد‌ رو شروع کردم و دیگر جایی هم برای ماندن نداشتم و توی پارک‌های مختلف شهر می‌خوابیدم و چند سال همین‌طور کارتن‌خواب بودم. در این مدت یک ‌بار من را به‌خاطر دزدی‌ای که دوستم از خانه یک مردی کرده بود، گرفتند و مدتی در کانون اصلاح و تربیت بودم و بعد دوباره به خیابان برگشتم. یک‌ بار سوار ماشین مردی شدم و قرار بود من را به تجریش برساند، اما من خمار بودم، توی ماشینش خوابم برد. اون مرد من‌رو به پارکینگ خانه‌اش برد و من مدتی اونجا بودم و بعد هم من‌ رو به انباری تاریک و کثیف و بدون دستشویی برد که پر از سوسک بود. به من غذا می‌داد و من برایش مواد تهیه می‌کردم. حدود یک ‌سال هم آنجا بودم، اما بعد خانواده‌اش فهمیدند و من‌ رو بیرون کرد. تو این شرایط خیلی حالم بد بود، اما همه اطرافیانم مثل خودم بودن و هر طرف می‌رفتم شرایط یه جور خراب می‌شد. یک ‌بار پلیس من ‌رو گرفت و برد دم در خونه مادربزرگم. اول من‌رو نمی‌شناختن، اما بعد باورکردن که من آیسان هستم و چون عموم نبود، قبول کردن و من ‌رو نگه دارن و سعی کردن ترکم بدن، اما چون می‌ترسیدم عموم دوباره که از سفر برگرده من ‌رو بببینه و کتکم بزنه، باز فرار کردم و بعد از اون بارها اقدام به خودزنی و خودکشی کردم (با دست روی آثار خودکشی و خودزنی که روی دستش کاملا مشهوده می‌کشه) این اواخر یه روز هم خفتم کردند و هرچه داشتم ازم گرفتند و هم شبش چند تا مرد درشت‌هیکل به‌زور و به اسم اینکه خواهر فراریمونه، می‌خوایم ببریمش آدمش کنیم، جلوی چشم مردم من ‌رو سوار ماشین کردن و بردن حوالی کرج و بعد هم بدون وسایلم توی بیابون‌های اون اطراف ولم کردند. اون موقع بود که دیگه دوست نداشتم بیرون بمونم و اومدم دم در این مرکز و اون‌قدر گریه کردم تا دلشون به رحم بیاد و گفتم من ‌رو مثل سگ جلوی در اینجا ببندید، اما نذارید بیرون برم». 

دختر ١٧ساله‌ای که هفت سال بیرون از خانه با شیشه و خیابان و گرسنگی و سرما و گرما و مردهایی که همه ‌دنبال سوءاستفاده از او بوده‌اند، دمخور بوده، می‌گوید: «تو همه این سال‌ها به این شرایط عادت نکرده و هرروز برای خودش خیلی طول می‌کشید و سخت بود. عذاب داشت که حتی یه نون‌خشکی هم به خودش اجازه می‌داد بیاد و من‌ رو اذیت کنه و... .

مردمی که زندگی عادی داشتن به یه چشم دیگه به من نگاه می‌کردن و هر مردی که می‌فهمید من دختر هستم دنبال سوءاستفاده بود و همش در حال فرار بودم. ظاهرم‌ رو شبیه پسرا می‌کردم، اما بعد از مدتی توی یه محل متوجه می‌شدن و موقعی که می‌خواستم بخوابم اذیتم می‌کردند و مجبور بودم تمام روز‌ رو راه برم. دائم مأمورها من ‌رو می‌گرفتند و ولم می‌کردند، حتی بعضی شب‌ها من‌ رو بازداشت می‌کردند تا شب اونجا باشم و صبح ولم می‌کردند». 

آیسان خودش را به یکی از مراکز ترک اعتیاد می‌رساند و مسئول مرکز در عین اطلاع از اینکه سنش زیر سن قانونی‌ پذیرش است حمایتش می‌کند، اما با شرایطی مواجه می‌شود که شاید ذکر آن هم لازم باشد: «وقتی آیسان وارد مرکز شد و غذایی خورد متوجه شدیم که تمام تن این دختربچه از سرش تا پایش شپش دارد. آن‌قدر که با شامپو ضدشپش که معمولا اینجا استفاده می‌شود هم از بین نرفت. دست آخر مجبور شدیم برای اینکه عذاب نکشد و پوست سرش را خراب‌تر نکند، موهایش را با تیغ زدیم و برای اینکه مطمئن شویم شپشی نمانده سرش را با دکولوره و رنگ، رنگ کردیم تا هم شپش‌ها بسوزد و هم با رنگ کمی روحیه‌اش برگردد». 

از آیسان پرسیدم چطور پیش مردی که نمی‌شناختی می‌ماندی، گفت: «به من جا داده بود و در خیابان نبودم و به‌جای چند نفر و اذیت و آزار مداوم، یک نفر گاهی اذیتم می‌کرد. این‌طوری بهتر بود». یعنی آیسان با تمایل خودش با مردی زندگی می‌کرد که در زیر راه پله زندگی می‌کرده و ترجیح داده بوده به‌جای در خیابان‌ماندن و سوءاستفاده تعداد زیادی از مردان، پیش آن مرد بماند و جایی برای زندگی داشته باشد. 

اما داستان عاطفه؛ دختر ١٧ساله‌ای که از بچگی در کوره‌های آجرپزی ورامین با فقر و اعتیاد و بی‌سرپرست بزرگ شده کمی فرق داشت. 

وقتی عاطفه به‌دنیا آمده مادر و پدرش معتاد بودند و در کوره‌های آجرپزی ورامین زندگی می‌کردند. او بی‌شناسنامه بوده و فرصتی برای درس‌خواندن نداشته و حالا حتی در حفظ‌کردن شماره تماس مشاورش مشکل دارد. از زمانی که در شکم مادرش بوده معتاد شده و در این ١٧ سال زندگی با اعتیاد زندگی کرده و حالا اعتیاد جزئی از زندگی‌اش شده است. عاطفه را مدتی به کانون اصلاح ‌و تربیت برده‌اند و بعد چون خانواده‌ای نداشته به ستاد بحران ورامین سپرده‌اند و بعد هم به مرکزی دیگر برای ترک اعتیاد آمده است. از خانواده‌اش خبری ندارد و فقط می‌داند مادرش الان در شهرری معتاد و کارتن‌خواب است و پدرش در همان حوالی کوره‌های آجرپزی با اعتیادش سر می‌کند. پدر عاطفه، او را برای ٤٠٠ هزار تومان به ساقی موادش می‌فروشد و دو برادر دیگر هم شرایطی مشابه داشته‌اند تا اینکه یکی از برادرها را که سه‌ساله است از دست او گرفته‌اند، اما هنوز یکی از برادرهای هفت، هشت‌ساله در کنار همان پدر است. اتفاقا عاطفه خیلی پدرش را دوست دارد و چندبار تلاش کرده با او صحبت کند. 

مسئول مرکز می‌گوید: چند بار تلاش کردم با این شماره‌ای که عاطفه داده بود تماس بگیرم، اما امکان‌پذیر نبود تا اینکه بالاخره موفق شدم. شماره متعلق به یکی از کارگران افغان آن کوره‌های آجرپزی بود که خانواده عاطفه را می‌شناخت و در جواب سراغ‌گرفتن من از پدر عاطفه گفت: «کدام پدر؟ این آدم اصلا ارزش اسم پدر ندارد. این اصلا آدمیزاد نیست! به‌دلیل اعتیاد اصلا متوجه نیست که بچه‌هایش کجا هستند، چه برسد که با آنها حرف بزند».

چند ماهی می‌شود که عاطفه اعتیاد را کنار گذاشته، اما به‌دلیل شرایطی که داشته سرشار از وسوسه مصرف دوباره است و هنوز وقتی از مواد حرف می‌زند در چشمش برقی وجود دارد. وقتی کودکی از بارداری مادر با اعتیاد متولد شده و از هفت‌سالگی علاوه‌بر فروش مواد، در کنار اعضای خانواده‌اش مصرف آن را شروع کرده، این مواد جزئی از سبک زندگی‌اش شده و حالا ما می‌خواهیم سبک زندگی او را تغییر دهیم و این کار بسیار سختی است. 

مسئله مهم درباره این کودکان معتاد و کارتن‌خواب‌شده این است که نباید یک دختربچه معتاد با این شرایط را به مرکزی انتقال داد که دختران دیگری فقط با اشتراک سنی و بی‌خانواده‌بودن حضور دارند و بعد از او خواست که اعتیادش را ترک کند. قطعا این اقدام موفق نخواهد بود. این کار برای او و همه دختران آن مرکز خطرناک خواهد بود، چون کسی او را درک نمی‌کند. 

به‌طور قطع می‌توان گفت بردن این دختران بین دختران دیگری که تنها در یک یا دو وجه مثل کارتن‌خوابی مشترک است، اشتباه خواهد بود و باید درباره بلاتکلیفی این دختران بیشتر نگران بود. متأسفانه شرایط اعتیاد در جامعه ما به سمتی می‌رود که سن اعتیاد و کارتن‌خوابی مدت‌هاست  پایین آمده و حداقل در یک‌سال بیش از ١٠ تا ١٥ مورد از این دختران به مراکز ترک اعتیاد مراجعه می‌کنند. ممکن است حتی این کودکان معتاد نباشند اما نداشتن جایی برای ماندن آنها را به دام اعتیاد بکشاند و همه می‌دانند در خیابان‌های تهران چه چیزهایی انتظار آنها را می‌کشد. متأسفانه در‌حال‌حاضر نه‌تنها جایی برای امثال آیسان‌ها و عاطفه‌ها نیست، بلکه جایی هم برای مادران کارتن‌خواب زیر ٢٠ سال نداریم و از آنجایی که این افراد معمولا شناسنامه ندارند امکان کمک‌های قانونی وجود ندارد و بسیاری از مسئولان مراکز ترک اعتیاد حوصله دردسر و اعلام تخلف را ندارند و حمایت قانونی هم وجود ندارد.  بنا بر گفته مسئولان مراکز ترک اعتیاد زنان، یکی از اولین موارد تقاضاشده افراد مراجعه‌کننده «امنیت» است، یعنی داشتن جایی تا با خیال راحت بخوابند و مجبور نباشند شب‌ها برای دوری از آزار و اذیت زیرپل‌ها  یا زیرماشین‌ها بخوابند.  ماجرای آیسان، دختری که در ١٧ سالگی برای ترک اعتیاد به یکی از مراکز ترک اعتیاد مراجعه کرد اما به دلیل سن او را طرد کردند، به همین داستان کوتاه خلاصه نمی‌شود. شاید مرور داستان او و عاطفه که خیلی شبیه هم هستند، بتواند روزنه‌ای باشد تا قانون در مورد دختران کارتن‌خواب و معتاد زیر٢٠سال چاره‌ای بیندیشد و این دختران این‌گونه بدون چاره در خیابان رها نشوند. طبق قانون، این مراکز موظف به پذیرش زنان و مردان ٢٠ تا ٥٠ سال هستند و قانون تعیین‌تکلیفی در مورد بیماران خارج از این محدوده سنی نکرده است.  عاطفه و آیسان، حالا ١٧ سال دارند و با پیگیری بسیار یکی از مراکز ترک اعتیاد و با دستور قاضی و نامه بهزیستی، برای ترک اعتیاد و برگشتن به زندگی تلاش می‌کنند.