عشق خریدها بخوانند
جیبها پر و دستها خالی میشوند. دستها پر و جیبها خالی... مصرف برای مصرف... همین چند کلمه، همه داستان مصرفگرایی است؛ پدیدهای که معنیاش با تفکیک از توضیحات پیچیده علم اقتصاد به زبان ساده میشود احساس خوشبختی فقط به شرط بیشتر داشتن و بیشتر خریدن.
به گزارش پارس به نقل از جام جم شاید برای آنها که ثروت بادآورده یکشبه کاخنشین شان کرده، مصرفگرایی ضرر چندانی نداشته باشد؛ اما بدیاش برای ساکنان طبقه متوسط یا فقیر این است که انگار همیشه جیبشان سوراخ است. پولشان مثل یخ روی بخاری، توی دستشان آب میشود. مات بازارند. راه میروند و دار و ندارشان را خرج میکنند. نخرند، خوش نیستند. بخرند اما تشنهاند. یک جور تشنگی عجیب، شبیه مرض استسقاء که هرچه بنوشند سیر نمیشوند.
از اینها گذشته، مصرفگرایی، پیشرفت اقتصادی کشوری در حال توسعهای مثل ایران را به خطر میاندازد، چون تناسب میان نیازهای جامعه و تولید را به هم میزند و آن وقت ناچار میشویم برای پاسخگویی به نیازهای داخلی، بر وارد کردن کالاهای خارجی متمرکز شویم که نقش حیاتی هم ندارند و بود و نبودشان چندان فرقی نمیکند، اما برای خریدشان هزینههایی کلان صرف شده است مثل خودروهای لوکس یا لوازم آرایشی.
کاری به کار سیاستهای کلانی که باید برای درمان مصرفگرایی در جامعه اعمال شوند، نداریم؛ اما برای شما پیشنهادهایی داریم که یادتان میدهند چگونه میل شدید به خرید بیشتر را در خودتان مهار کنید و از به باد دادن سرمایههای تان دست بردارید.
آنها بیمارند، شما چطور؟
خیلی وقتها خریدهای غیرعادی و زیاد ما تحت تاثیر دیگران است. فرض کنید شما با رفیقی همراه شدهاید که مثل ریگ پول خرج میکند و خرت و پرت میخرد و شما را هم مثل کیف دستی همراه خودش این طرف و آن طرف میبرد. چقدر میتوانید خودتان را کنترل کنید و چیزی نخرید؟ بالاخره احتمالا شما هم میان آن همه گشتن، هوس خرید به سرتان میزند. مگر آن که ایمان بیاورید کسانی که اهل بریز و بپاش اینچنینی هستند مشکلی روانی دارند یا برخی مهارتهای زندگی را نیاموختهاند.
نخستین گروه از مصرفگراها ـ که میل شدیدی به خرید دارند ـ آدمهای عادیای هستند که مهارت ایجاد تناسب میان دخل و خرج را از کودکی یاد نگرفتهاند. برخی از آنها حتی در بزرگسالی استقلال مالی نداشتهاند و به همین علت، خرید کردن برای آنها راهی است که آسیبهایشان را از ناتوانی در تصمیمگیری اقتصادی درباره مسائل مالی التیام میبخشد.
گروهی دیگر اما تجربیاتی کاملا برعکس داشتهاند. پول برای آنها بیارزش است، چون از کودکی پول بیحد و مرزی در اختیارشان قرار گرفته است و نیاز نمیبینند نگرانش باشند و برای خرج کردنش برنامهریزی کنند.
خرید کردن غیرعادی فقط نشانه نداشتن مهارت نیست و مبتلایان به برخی ناهنجاریهای روانی هم گرایش شدیدی به آن دارند؛ برای نمونه مبتلایان به اختلال نارسیسیسم (خودشیفتگی) میل زیادی به خرید لوازم مارکدار با قیمت گزاف دارند، چون خودشان را از مردم عادی بالاتر میدانند، پس محصولات معمولی برازنده آنها نیست.
مبتلایان به اختلال شخصیت نمایشی نیز از آنجا که مایلند مورد توجه جامعه قرار بگیرند عاشق خرید اشیای گرانقیمت هستند.این گروه سر و وضع عجیبی دارند که آنها را از دیگران متفاوت میکند؛ برای نمونه معمولا علاقه زیادی به استفاده از زیورآلات و لباسهای فاخر دارند.
شاید نام اختلال دو قطبی را شنیده باشید. مبتلایان به اختلال دو قطبی یا افسردگی ـ شیدایی در دورههایی که دچار حالت شیدایی یا مانیک میشوند کارهای خطرناکی میکنند مثلا شاید بیتوجه به وضع اقتصادیشان، سرمایهگذاریهای غیرمنطقی و کلان کنند یا اشیای غیرضروری و بسیار گرانقیمت بخرند.
یکی از انواع وسواس هم، وسواس خرید کردن است. مبتلایان به اختلال وسواسـ اجباری میل به خریدهای غیرضروری برای خاطرجمعی و کاهش اضطراب دارند. برخی بیماران افسرده بخصوص زنان نیز به خیال این که شاید خرید کردن حالشان را بهتر کند، پاساژگردی میکنند و در این دور دور کردنها، سرانجام با کیسههایی پر از اجناس بیمصرف به خانه بر میگردند.
فروشندهها؛ روانشناسهای بیمدرک
تا اینجای کار شما با خبر شدهاید که خیلی از عشق خریدها، دچار ناهنجاریهای روانی هستند؛ اما فراموش نکنید فروشندههای موفق هم روانشناسهای بینظیری هستند و آنقدر حرفهای که حتی بر آدمهای سالم هم اثر میگذارند و آنها را به خرید ترغیب میکنند.
این فوت و فنها اگر چه سادهاند، اما تاثیر فراوانی در تحریک مشتریها دارند؛ مثلا هیچ فکر کردهاید چرا در برخی فروشگاهها موسیقی نشاطآور پخش میشود؟ چرا آینه شماری از مزونهای لباس مانند آیینههای عادی نیست و طوری ساخته شده است که مشتریها را در لباسهایی که به تنشان امتحان میکنند، کشیده قامت و خوشاندام نشان میدهد؟ اینها همان نکات ظریفی هستند که فروشندهها برای جذب مشتری از آنها استفاده میکنند.
قرار دادن سبدهای خرید بزرگ در فروشگاههای زنجیرهای نیز شیوهای است که مشتریها را به خرید بیشتر وادار میکند، چون از بردن سبد خالی تا صندوق فروشگاه شرم دارند. حتی جدا کردن صف مشتریهایی که کالای کمتری میخرند از آنها که بیشتر خرید کردهاند نیز راهی برای تاثیرگذاری بر ناخودآگاه خریدارهاست که به آنها میفهماند دست و دل بازها از صرفهجوها برترند.
بتازگی حتی برخی فروشگاههای بزرگ، مهدهای کودک کوچکی را در محل فروشگاه برای نگهداری از کودکان مشتریها راهانداختهاند که باعث میشود والدین، بدون شلوغ کاری بچههای کمحوصله، خرید کنند و در نتیجه فرصت بیشتری برای گشت و گذار در فروشگاه دارند.
اما راههای جذب مشتری فقط اینها نیستند. یکی از موثرترین روشها که تا حدی هم ناجوانمردانه است استفاده از یکی از بازیهای اریک برن، روانشناس کانادایی برای فریب دادن خریدارهاست. در این بازی، فروشنده به شما میگوید کالای انتخابیتان متناسب با توانایی اقتصادی شما نیست و بهتر است آن را کنار بگذارید و شک نکنید اگر از این بازی بیخبر باشید نادانسته برای بازسازی غرور آسیبدیدهتان و اثبات این که فقیر نیستید، کالا را میخرید.
در روش دیگر، شما کالایی را که مورد نیازتان بوده پیدا نکردهاید، اما فروشنده محصولی دیگر پیشنهاد میکند که کاربردی برایتان ندارد؛ برای مثال شما قصد داشتهاید یک دستگاه ضبط صدا بخرید، اما او یک دستگاه پخش صدا و تصویر گرانقیمت معرفی میکند و آن قدر از ویژگیهای خوبش میگوید که سرانجام باور میکنید بدون آن نمیتوانید زندگی کنید.
در مقیاس بزرگتر، یکی از راههای ترویج مصرفگرایی، تبلیغات پرزرق و برقی است که به مخاطبان القا میکند زندگی با محصولی که تبلیغش را میکنند، رویایی، رنگی و ایدهآل است و مصرفکنندههایش شاد و سعادتمند هستند. حقیقت این است اگر ما خیلی از کالاها را در تبلیغات ندیده بودیم شاید هرگز احساس نمیکردیم به آنها نیاز داریم و با آنچه داشتیم، کنار میآمدیم.
پادزهر همه روشهای فریبکارانه فروش این است که در هر خریدی این چند پرسش را از خودتان بپرسید: میخواهم چه بخرم؟ چرا به آن احتیاج دارم؟ باید چه مقدار از آن را بخرم؟ آیا شرایط نگهداریاش را دارم؟
حراج است که حراج باشد
خبر حراجیها زود میان مردم پخش میشود، بخصوص میان کارمندها که به محض شنیدنش، کارت حقوقشان را دست میگیرند و راهی خرید میشوند. حراجی در ذهن مردم یعنی هر چه بخرید سود میکنید، چون ارزان است. غافل از این که چنین نیست. چون خیلی وقتها شما در حراجی چیزهایی میخرید که واقعا مورد نیازتان نیست و هر چند برای خریدشان هزینه کمی میپردازید، اما در حقیقت پولتان را دور ریختهاید.
معجزه قلم و کاغذ
روانشناسها میگویند یکی از راههای فعال کردن بخش منطقی مغز، نوشتن است. نوشتن برای آنها که بیبرنامه و بدون حساب و کتاب خرید میکنند هم درمانی مناسب است. در این روش درمانی شما باید فهرستی از وسایل مورد نیازتان را بنویسید و خودتان را ملزم کنید فقط همانها را بخرید.
نوشتن نه تنها بخش منطقی مغزتان را کار میاندازد، بلکه افکارتان را در زمان خرید مرتب میکند تا فقط برخرید اشیایی که واقعا به آنها احتیاج دارید، تمرکز کنید.
رهگذری مهربان که مراقب پول شماست
چیزی درباره تکنیک رهگذر مهربان شنیدهاید؟ این تکنیک بسیاری از کسانی را که بیماری خرت و پرت خریدن داشتهاند، نجات داده است. در این روش هر بار کالایی برای خرید بر میدارید از خودتان میپرسید «اگر همین حالا رهگذری مهربان حاضر میشد به اندازه قیمت کالا، پول نقد به من بدهد فقط به شرطی که آن شیء را سر جایش بگذارم و نخرم، قبول میکردم؟»
اگر پاسختان به این پرسش منفی باشد یعنی شما به آن کالا نیاز دارید، اما اگر پاسختان مثبت است یعنی حاضرید در ازای پرداخت قیمت کالا، آن را نخرید. پس واقعا به آن نیاز ندارید و اگر آن را نخرید به اندازه قیمتی که میخواهید صرف خریدش کنید، سود کردهاید.
یک تقسیمبندی آسان برای حقوق
کسی که برنامهای برای حقوقش دارد آن را صرف خرید کالاهای غیرضروری نمیکند. یکی از روشهای برنامهریزی منطقی برای در آمد، تقسیم کردن آن به چهار بخش است. بخش اول حقوق، هزینههای واجب است. این بخش سهم عمده حقوق شما را دارد که شامل هزینههای خوراک، پوشاک، حمل و نقل، تحصیل و پرداخت قبوض ماهانه است.
بخش دوم از در آمدتان باید صرف پسانداز شود. این بخش نسبت به بخش قبلی کوچکتر است، اما باید حتما آن را در برنامهریزی اقتصادیتان بگنجانید.
بخش سوم مربوط به فراغتگذرانی است. هرگز تصور نکنید تفریحکردن گزینهای انتخابی در زندگیتان است، بلکه فعالیتی واجب است که نبودش در برنامههای زندگی، ضرر بزرگی به سلامت جسم و روانتان میزند.
آخرین بخش از درآمدتان سهم فقراست و به عبارت دیگر شما هر ماه موظفید بخشی از ثروتتان را هرچند کوچک صرف نیازمندان کنید. اگر سهم هر یک از این چهار بخش در زندگی افراد روشن و تعیینشده باشد، بعید است فرصتی برای خرید خنزرپنزر پیدا کنید و ترجیح میدهید از برنامه چهاربخشیتان تبعیت کنید.
ارسال نظر