آتش لجبازي
به گزارش پارس به نقل از خراسانهميشه فکر مي کردم نيروهاي انتظامي فقط مجرمان را دستگير مي کنند و يا با گشت زني هاي خود از وقوع جرم پيشگيري مي کنند، اما نمي دانستم مراکزي مانند دايره مشاوره و مددکاري نيز در کلانتري ها وجود دارد که صادقانه براي استحکام زندگي زوج هاي جوان و حل مشکلات خانوادگي آن ها تلاش مي کنند امروز وقتي ماموران مرا به اتهام فرار از منزل دستگير کردند اتفاقي افتاد که ...
زن جوان در حالي که تا ساعتي قبل زندگي اش را در آستانه نابودي مي ديد به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري گلشهر مشهد گفت: همه چيز از لجبازي هاي من شروع شد. اما باور نمي کردم روزي همين لجبازي ها زندگي ام را در آستانه نابودي قرار دهد. از 7 سال قبل که با سجاد ازدواج کردم در برابر هر کاري موضع مي گرفتم و سعي مي کردم با لجبازي هاي بي جا خودنمايي کنم به همين خاطر مدام با همسرم مشاجره مي کردم جر و بحث هاي ما در حالي به ناسزاگويي مي انجاميد که در نهايت يکي از ما مجبور به ترک منزل مي شد بارها وسايلم را جمع کردم و با حالت قهر به منزل پدرم رفتم. زندگي ما اين گونه ادامه داشت تا اين که مدتي قبل دوباره خانه ام را ترک کردم اما اين بار انتظارم براي آمدن سجاد پاياني نداشت هر چه منتظر ماندم تا شايد سجاد به دنبالم بيايد و يا واسطه اي براي بازگشت من بفرستد فايده اي نداشت.
يک هفته بعد از اين ماجرا همسرم به همراه برادر بزرگ ترش به منزل پدرم آمدند و عنوان کردند که به صورت توافقي از يکديگر جدا شويم اگرچه از صميم قلب سجاد را دوست داشتم و راضي به طلاق نبودم، اما باز هم به خاطر غرور بي جا و لجبازي خوشحالي ام را از ديدن سجاد پنهان کردم و گفتم با طلاق موافقم. خانواده هاي ما نيز که از اين وضع خسته شده بودند به جدايي ما رضايت دادند طولي نکشيد که صيغه طلاق بين ما جاري شد 2 روز بعد براي تحويل گرفتن جهيزيه و ديدن فرزند خردسالم به منزل اجاره اي همسرم رفتم اما وقتي دوباره نگاهمان با يکديگر تلاقي کرد تصميم گرفتيم گذشته را فراموش کنيم و من هم دست از لجبازي بردارم و زندگي دوباره اي را آغاز کنيم اما همان لحظه خانواده هايمان از راه رسيدند و همه چيز به هم ريخت وقتي موضوع زندگي دوباره را با مادرم در ميان گذاشتم او مرا از خانه اش بيرون کرد و گفت: ديگر به اين جا بازنگرد سجاد هم شرايط مشابه مرا داشت و به تلفن هايم پاسخ نمي داد. در خيابان ها آواره و سرگردان بودم که ماموران مرا دستگير کردند و پس از تماس با همسرم او به همراه فرزندم به کلانتري آمد و پس از مشورت با مشاور و همچنين راهنمايي هاي جانشين کلانتري تصميم گرفتيم زندگي تازه اي را در کنار هم آغاز کنيم و از اين که آرامش و گذشت به زندگي ام بازگشته است خيلي خوشحالم.
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي
ارسال نظر