به گزارش پارس به نقل از ایرنا عملیات غرور آفرین بیت المقدس از 10 اردیبهشت سال 61 آغاز و در سوم خرداد همان سال به آزادسازی شهر بندری و استراتژیک خرمشهر ختم شد.

گرچه تبلور عملیات بیت المقدس، آزادسازی خرمشهر بود اما آنچه باید مورد توجه قرار گیرد، مقاومت مردم این شهر قبل از اشغال و دوران پس از بازپس گیری است، مقاومتی که تلفات زیادی به نیروهای عراقی وارد کرد.

خرمشهر نماد مقاومت شد اما این نام مدیون ایستادگی و پایمردی زنان و مردانی است که با چنگ و دندان و بدون در اختیار داشتن سلاح های مدرن و پیشرفته، دشمن را ناکام گذاشته و نقشه های آن را نقش بر آب کردند.

جوانان و نوجوانان این دیار با دلاوری ها و نثار خون خود تا آخرین قطره اجازه ندادند، دشمن بعثی با بیش از دو لشگر نیرو، رویای تصرف خرمشهر را که در خیال خود «محمره» می خواند، عملی کند.

وقتی با مردم خونگرم این خطه سخن می گویی، بی اختیار یاد نخل های سوخته آن و زنان و کودکانی می افتم که تجاوز دشمن باعث شد خانه و کاشانه خود را رها کرده و مردان خود را برای دفاع از خاک و ناموس تنها گذارند.

 

** روز سقوط از زبان یک شاهد 

ناصر امینی صدر یکی از رزمندگان متولد خرمشهر که خاطرات فراوانی از زمان اشغال و فتح خرمشهر دارد، معتقد است، هر لحظه از ایام دفاع و اشغال پر از خاطره است.

ناصر در زمان اشغال خرمشهر 18 سال داشت و عضو بسیج بود.

وقتی تعدادی از بچه های کمیته تهران به فرماندهی مصطفی شریعتی برای دفاع از شهر وارد خرمشهر می شوند، او را به دلیل آشنایی با شهر همراه خود می کنند، از این رو ناصر شاهد بسیاری از درگیری ها در جای جای این شهر بوده است. 

وی درباره روز سقوط خرمشهر به خبرنگار اجتماعی ایرنا می گوید: به اتفاق بچه هایی که از تهران اعزام شده بودند در ساختمانی واقع در خیابان چهل متری ساکن شدیم، درست سر کوچه ای که منزل پدری در آن قرار داشت.

این خانه متعلق به خانواده ای بود که شهر را به خاطر حضور عراقی ها ترک کرده بودند.

چهارم آبان سال 59 بود که شریعتی برای خواندن نماز جماعت به مسجد جامع خرمشهر رفت اما پس از گذشت یک ربع ساعت بازگشت و گفت، شهر زیر آتش مداوم بعثی هاست، سقوط نزدیک است و بیشتر درگیری ها هم در پل خرمشهر است.

به گفته شریعتی، رزمندگان بدون در دست داشتن تجهیزات کافی زرهی و توپخانه در مقابل تجاوز مزدوران صدام سرسختانه مقاومت می کردند.

شریعتی از من خواست او و افرادش را به سمت پل خرمشهر هدایت کنم، من هم پذیرفتم اما از هر سو که می خواستیم عبور کنیم، تک تیراندازها و تانک های عراقی در آنجا حضور داشتند، بنابراین آنها را از خیابان لب شط به سمت پل خرمشهر هدایت کردم.

درگیری ها در خیابان های آرش، عشایری و فلکه فرمانداری خرمشهر شدت داشت، بعثی ها قصد داشتند پل را که مسیر ورود و خروج بود، تصرف کنند در حالیکه همه جاده ها و محورهای مواصلاتی اطراف را اشغال کرده بودند.

 

** شلیک تک تیرانداز عراقی به سمت یکی از بچه ها 

وقتی به یکی از خیابانها در نزدیکی خیابان آرش رسیدیم، مهدی یکی از بچه های کمیته تهران که قصد داشت به سرعت از عرض خیابان رد شود، توسط تک تیرانداز عراقی هدف قرار گرفت و کف خیابان افتاد.

هر یک از بچه ها که قصد داشتند به کمک مهدی بیآیند، با تیراندازی از سوی عراقی ها به عقب بازمی گشتند، این در حالی بود که بعثی ها بی وقفه به سوی مهدی شلیک می کردند.

این مساله بچه ها را از این جهت نگران کرده بود که در صورت رسیدگی نکردن، مهدی شهید شود. 

در این اثنا جانشین شریعتی تلاش کرد تا به وسیله طناب وی را از مهلکه نجات دهد اما متاسفانه او هم از سوی تک تیرانداز دشمن از فاصله دو متری هدف قرار گرفت.

شریعتی خیلی تلاش کرد فرد دوم را نجات دهد، زیرا مهدی شهید شده بود و دیگر باید برای نجات جانشین خود کاری می کرد.

شرایط روحی بدی داشتم، زیرا از نزدیک شاهد شهادت و مجروح شدن آن دو نفر بودم، این بود که به گفته شریعتی آنجا را ترک کردم.

شریعتی پس از یک ساعت تلاش برای نجات جان جانشین خود از مهلکه، ناامید بازگشت و از شهادت او خبر داد.

 

** تسلط کامل عراقی ها بر پل خرمشهر

غروب بود و تقریبا عراقی ها بر همه شهر نفوذ کرده بودند، امکان عبور و مرور از پل خرمشهر نیز وجود نداشت، دشمن با تیر بار و تک تیراندازها تسلط کامل بر پل داشت.

بیشتر قایق ها سوراخ شده بود، شنا کردن در شط نیز غیرممکن بود، عده ای از مدافعان نیز روی پل مجروح شده بودند. 

بچه ها به فرماندهی شریعتی تلاش کردند برای عقب نشینی از زیر پل گذر کنند، فاصله خرمشهر تا رودخانه حدود 150 متر بود. 

این فاصله را به سختی عبور کردیم، در حالیکه روی پل و کناره های آن زیر آتش خمپاره عراقی ها بود و ترکش های آن به اطراف اصابت می کرد.

با همه دشواری ها و پس از عبور از پل، از تیررس عراقی ها خارج شدیم، هر چند تعدادی از بچه ها به اسارت درآمدند.

سرانجام پس از 35 روز مقاومت رزمندگان و نیروهای مردمی خرمشهر سقوط کرد و به اشغال کامل ارتش بعث عراق درآمد.

یکی دو ساعت از اشغال کامل شهر گذشته بود که احساس کردم از درون به شدت شکستم.

اشک نمی ریختم اما مانند انسانی درمانده شده بودم، زادگاه و خانه و کاشانه من به دست دشمن افتاده بود، تا نزدیکی خانه می رفتم اما عراقی ها را می دیدم که در آن ساکن شده بودند.

پدر، مادر، خواهر و برادرانم قبل از سقوط، خرمشهر را ترک و به ماهشهر رفته بودند.

روزهای سختی را سپری می کردم، شهر خالی از سکنه بود، بسیاری از دوستان و آشنایان به شهادت رسیده بودند و فضای شهر غم آلود و پر از غصه بود، از خانواده تا مدتها خبر نداشتم.