از صفحه اجتماعي عمار ذابحی
مادرش را بیشتر دوست دارم
قبل از تولد بچه بود.
پرسید : ناراحت می شی برم جبهه
گفتم : آره اما نمی خوام مزاحمت بشم
رفت و دو روز بعد بچه به دتیا آمد بعد که برگشت بوسیدش
و اسمش را گذاشت هادی
پرسیدم : دوستش داری
گفت : مادرش را بیشتر دوست دارم ....
شهید عبدالله میثمی
ارسال نظر