گفتاري از احمد غزالي [به میمنت روز عرفه و عید سعید قربان]

تمهيد: دو کس از بزرگان اهل تصوف‌اند که بيش از همه مرا به اعجاب مي‌دارند: احمد غزالي (برادر محمد غزالي) و شمس‌الدين محمد تبريزي (مراد مولانا جلال الدين بلخي). اين هر دو به معناي واقعي کلمه، «امّي»‌ بودند و «امّي» غير از «عامي» است. «امّي» يعني «نانويسا» يا کسي که بر سبيلِ عقلِ فطريِ حنيف مي‌زيد، و با «اسطوره» (همريشه با «سطر»: «نويسايي») سر و کارش نيست؛ يعني با عقل اکتسابيِ دست‌به‌دست‌شده از نسل‌هاي پيشين بيگانه است. و از همين روست که پيامبر اکرم (ص) در کلام الله مجيد مفتخر به صفت «امّي» شده است؛ يعني او از اتهام مشرکان که سخنش را «اساطير الاولين» مي‌خواندند مبري و معري است. همين امّي‌بودن است که در گفتار احمد غزالي و شمس تبريزي، جايي براي تکلف و تعقيد باقي نمي‌گذارد. انساني که اين دو بزرگ از او و با او سخن مي‌گويند، انساني است عيني، ملموس و انضمامي، نه انسان انتزاعي و بي‌گوشت و خون و پوستِ فيسلوفان و متفلسفان؛ انساني که ميل دارد، نفرت دارد، رنج مي‌برد، لذت مي‌برد و ...؛ و اين، سخنِ آنها را به سخن متفکران اگزيستانس معاصر هرچه شبيه‌تر مي‌کند و به نظر من، همين جنبه از سنت عرفاني ماست که بايد هرچه بيشتر مورد تأمل و تدقيق قرار گيرد.

متني که در ادامه خواهيد خواند، بخشي از رسالۀ «عينيه» است که احمد غزالي خطاب به عين‌القضات همداني نگاشته است. اين، رساله‌اي است سترگ؛ از حيث صورت و معنا. احمد جامي در «نفحات الانس» دربارۀ آن گفته است: [ميان وي (عين القضات) و شيخ احمد (غزالي) مکاتبات و مراسلات بسيار است، و از آن جمله رسالۀ «عينيه» است که شيخ احمد به وي نوشته، که در فصاحت و بلاغت و رواني و سلاست توان گفت آن را نظيري نيست]. زبده و چکيدۀ وصفي که احمد غزالي از سرشت سوگناک زندگي انسان در اين سپنج‌سراي کرده، اين است: «دَخَلنَا الدُّنيا مُضطَرّينَ، و بَقَينَا فيهَا مُتَحَيِّرينَ، و خَرَجنَا مِنها کارِهينَ» [: درآمديم به دنيا چون بي‌چارگان، و مانديم در آن چون سرگشتگان و بيرون شديم از آن چون ناخوش‌دارندگان]. انساني که احمد غزالي وصف کرده، انساني است که هر چه را مي‌آزمايد، بانگي به او نهيب مي‌زند و او را از دل‌بستن به آن باز مي‌دارد و درست به همين علت است که انسان رنج مي‌برد: زيستن در خوف و رجا. اينک شما و سوزِ ناي احمد غزالي.

[تذکر: ترجمۀ آيات قرآني و عبارات عربي، در متن رسالۀ «عينيه» نيامده و افزودۀ من است. تمام سعی‌ام این بوده که آهنگ ترجمه‌ها به آهنگ کلام غزالی نزدیک باشد]

***

مردي را روي در عالم داده‌اند. اگر سير خورد مست است، و اگر گرسنه باشد ديوانه. و اگر خفته است مردار است، و اگر بيدار است متحير. عجز قرين او شده، و ضعف صفت لازمۀ او گشته. اگر گرد معرفت گردد، گويند: «و ما قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ» [: خداي را نشناختند سزاي شناختنِ وي؛ انعام-91]. و اگر به عبادت مشغول شود، گويند: «و ما أُمِرُوا إلّا لِيعبُدوا اللهَ مُخلِصينَ لَهُ الدِّينَ» [: و فرموده نشدند مگر که بپرستند خداي را، در حالي‌که دين را ناب از براي او کنند؛ بينه-5]. و اگر از هر دو کناره گيرد، گويند: «و ما خَلَقتُ الجِنَّ و الاِنسَ إلّا لِيَعبُدُونَ» [: و نيافريدم پري و آدمي را، مگر که مرا پرستند؛ ذاريات-56]. اگر غافل نشيند، گويند: «إنَّ رَبَّکَ لَشَديدُ العِقابِ» [: و پروردگار تو سخت‌کيفر است؛ رعد-6]. و اگر شفيعي طلبد، گويند: «لا يَتَکَلَّمونَ إلّا مَن أذِنَ لَهُ الرَّحمنُ» [: سخن نگويند مگر آن کس که خداي بخشايشگر به او دستوري دهد؛ نبأ-38]. و اگر به خود يا به ديگري نگرشي کند، گويند: «لَئن أشرَکتَ لَيَحبطَنَّ عَمَلک» [: اگر انباز گيري، هرآينه نيست شود کردار تو؛ زمر-65]. و اگر خواهد که تجارتي کند، گويند: «إنَّ عَلَيکُم لَحافِظينَ» [: به‌درستي که بر شما هرآينه نگاهبانان‌اند؛ انفطار-10]. و اگر خواهد که در درون بازاري سازد، گويند: «يَعلَمُ السِّرَّ و أخفي» [: نهان و نهان‌تر از نهان را مي‌داند؛ طه-7]. و اگر زوايه جايي برد، گويند: «و إلَيهِ المَصيرُ» [: و به سوي اوست بازگشت؛ مائده-18]. و اگر گريزجايي طلبد، گويند: «أينَ المَفَرُّ» [: کجاست گريزجايي؟؛ قيامه-10]. و اگر فارغ شود، گويند: «وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا» [: و آنان که از بهر ما کوشيدند؛ عنکبوت-69]. و اگر جهد کند، گويند: «يختَصُّ بِرَحمَتِهِ مَن يشاءُ» [: هر که را خواهد به بخشايش خود ويژه سازد؛ بقره-105]. و اگر نوميد شود، گويند: «لا تَقنطُوا مِن رَحمَهِ الله» [: از بخشايش خدا نوميد مباشيد؛ زمر-53]. و اگر اميدوار گردد، گويند: «أفَأمِنُوا مَکرَالله» [: آيا ايمن گشته‌اند از ساز نهاني خدا؛ اعراف-99]. و اگر فرياد کند، گويند: «لا يُسئلُ عَمّا يفعَلُ» [: پرسيده نشود از آنچه کند؛ انبياء-23].

... «دَخَلنَا الدُّنيا مُضطَرّينَ، و بَقَينَا فيهَا مُتَحَيِّرينَ، و خَرَجنَا مِنها کارِهينَ» [: درآمديم به دنيا چون بي‌چارگان، و مانديم در آن چون سرگشتگان و بيرون شديم از آن چون ناخوش‌دارندگان]... راه ناايمن است و منزل دور و دلربا غيور. قالب ضعيف و دل بي‌چاره و جان عاشق و ارادت به کمال... مِهترِ عالم- صلوات الله عليه- شبي بخفت، يک تار موي سفيد ديد. شبي ديگر برخاست، هفده تار موي سفيد گشته بود. پرسيدند که اين چه حالت است؟ گفت: دوش سورۀ «هود» بر ما عرض کردند، اين اثر زخم آن خطاب است که: «فَاستَقِم کَما اُمِرتَ» [: پس راست ايست، چنان‌که فرموده شده‌اي؛ هود-112]. نه کاري است که اگر فوت شود تدارک توان کرد. اگر گويي «فَارجِعنا نَعمَل صالِحاً» [: ما را باز بر تا کار نيک کنيم؛ سجده-12] گويند: خود از آنجا مي‌آيي. هر که مست «ألَست» نيست، او را خُمارشکن «بَلي» سود ندارد. ظَهَرَ بِالله و خَفِي بِالله [: به خدا آشکار شد و به خدا نهان]. به وقت صبح، خوش‌خفتن نه شرط است. «ألَم يَأن لِلَّذينَ آمَنوا» [: آيا گاهِ آن نيامد مر آناني را که بگرويدند؟؛ حديد-16].


[منبع: مجموعه آثار فارسي احمد غزالي. به اهتمام احمد مجاهد. تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1376، ص 203-205].