روایتی از آخرین لحظه مرگ سیمین دانشور
در حالی که خانم دانشور در حال احتضار بود، ناگهان به ذهنم خطور کرد که آب زمزمی که از خانه خدا آوردهام را به سیمین خانم بنوشانم. بعد از اینکه وی دو قاشق چایخوری آب زمزم خورد، چند نفس بلند کشید و از دنیا رفت.
به گزارش پارس به نقل از فارس، جمعی از علاقمندان به سیمین دانشور در سالروز درگذشت این داستان نویس معاصر که در منزل شخصی آنان برگزار شد، یاد این بانوی نویسنده را گرامی داشتند و در ضمن کتاب « دو برادر» که تقریر ناگفته هایی از زندگی و زمانه جلال و شمس آل احمد که خاطرات محمدحسین دانایی است. نیز رونمایی شد.
مهدی حسینی نقاش و استاد دانشگاه در این جمع صمیمی گفت: سیمین دانشور ابعاد متکثری داشت ولی من با توجه به حرفه ام که نقاشی است می خواهم از بُعد یک نقاش به سیمین دانشور بپردازم.
وی در ادامه افزود: با توجه به سنّم، خانم دانشور استاد من محسوب می شد و سیمین مقاله ای راجع به حسین بهزاد نوشتند که آن زمان استاد هنرستان های تهران بود.
حسینی با بیان اینکه ما با وجه هنری بهزاد آشنا بودیم، اما با درونیات این هنرمند سرشناس آشنا نبودیم، گفت: سیمین دانشور مقاله ای نوشتند و از نگاه یک نویسنده حرفه ای به درونیات حسین بهزاد پرداختند.
وی گفت: نخستین نقدها در مورد هنر نقاشی را سیمین دانشور به جامعه ما معرفی کردند از جمله نقدی که راجع به سهراب سپهری، بعد از اینکه سهراب آثارش را در گالری فرهنگ به نمایش گذاشت، نوشت. این مقاله در خور توجه ای بود به این خاطر که افراد کمی در آن زمان بودند که درباره هنر معاصر و نقاشی مدرن بنویسند.
این نقاش با بیان اینکه حسین زنده رودی یکی از چهره های بین المللی هنر معاصر ایران در زمینه خط و نقاشی است، گفت: سیمین با آنکه آن زمان حسین زنده رودی دانشجوی سال آخر نقاشی بود، او را کشف کرد و آسیب هایی که ممکن بود سبک وی داشته باشد را نیز به او گوشزد کرد.
*خاطره سیمین یاوری از این بانوی نویسنده
سیمین یاوری از دیگر سخنرانان این مراسم بود که در آخرین لحظه های حیات این بانوی نویسنده حضور داشت و به بیان خاطرات خود از آخرین لحظات سیمین دانشور پرداخت و گفت: در آخرین لحظه عمر این بانوی نویسنده در کنارش بودم، درحالی که خانم دانشور در حال احتضار بود، ناگهان به ذهنم خطور کرد که آب زمزمی که از خانه خدا آورده ام را به سیمین خانم بنوشانم.
وی افزود: بعد از اینکه سیمین خانم دو قاشق چایخوری آب زمزم را خورد، چند نفس بلند کشید و از دنیا رفت.
*بانوی نخستین ها تصمیم گرفت نزد جلال رفت
این دوست خانم دانشور گفت: من در آن لحظه خواهری مهربان و دوستی حکیم را از دست دادم و با پیکر زنی روبرو بودم که هنوز حلقه جلال در انگشتش بود و بانوی نخستین ها تصمیمش را گرفت که نزد جلال برود.
*سیمین دانشور به من زندگی کردن آموخت
زهره نامدار یکی از شاگردان سیمین دانشور از دیگر سخنرانان مراسم بود که اظهار داشت: من در سال ۴۴ دانشجوی سیمین دانشور بودم و با او درس تاریخ هنر را گذراندم، اما من درس های زیادی علاوه بر تاریخ هنر از او گرفتم و از ایشان چگونه زیستن را آموختم.
وی گفت: هر کس در زندگی با این تیپ آدم ها که معیار و شاخص هستند، آشنا شوند که منحنی صداقت و مهربانی را می شکنند و بالاتر می آورند، سعادتمند است و من نیز سعادتمند هستم. خانم دانشور به ما آموخت که مسئله کلی زندگی توجه داشته باشیم و نگذاریم جزئیات به کلیات زندگی ضربه بزند و کدام معلم است که ۴۰ سال به دانش آموز توجه داشته باشد؟
محمد متوسلانی هنرپیشه و کارگردان از دیگر علاقمندان به سیمین دانشور بود که به ذکر خاطراتی از سیمین دانشور پرداخت و گفت: از افتخارات من این است که با سیمین دانشور زیاد ملاقات می کردم و او در قله نویسندگی و ادبیات جای دارد و ذات معلمی در وجودش بود.
*سیمین دانشور بدون تکبر جایگاه خود را در ادبیات می دانست
وی افزود: سیمین دانشور هیچگونه تکبری نداشتند، با اینکه نویسنده اولین ها بود، اما بدون اینکه فخری بفروشند، جایگاه خودش را می دانست.
این هنرمند با بیان اینکه جلال شخصیت کاریزماتیک داشت، گفت: سیمین با اینکه عاشقانه جلال را دوست داشت، اما استقلال خودش را حفظ کرد.
کائینی: سیمین در آخر عمر به درک دیگری از جلال رسید
محمدرضا کائینی روزنامه نگار و نویسنده کتاب « دو برادر» از دیگر سخنرانان این برنامه بود، وی عنوان کرد: افتخار این را داشتم که اواخر عمر سیمین دانشور با او ملاقات هایی داشته باشم و گاهی به او زنگ می زدم. دانشور متأثر از فضای زمانه و مراوداتی که داشت، نظریاتش در ذهن او شکل گرفته بود و هر زمان از آل احمد صحبت می کردیم، با بی میلی می گفت به سراغ سوژه های دیگر بروید.
وی افزود: سیمین دانشور چند سال قبل از درگذشتش بیماری بدی را به صورت معجزه آسا از سر گذرانده بود، البته سیمین با توجه به امید و حالت های روحی عجیبی که داشت، توانست این بیماری را به سلامت پشت سر بگذارد و عجیب تر آنکه تمام حافظه ایشان نیز برگشته بود.
این روزنامه نگار ادامه داد: در سال ۱۳۸۷ در کسوت سردبیر یادآور خواستم با او مصاحبه کنم از طرف دیگر تصور می کردم ایشان در رابطه با جلال صحبت نمی کند و همیشه مردد بودم که چگونه بتوانم با او در رابطه با آل احمد صحبت کنم. به طریقی توانستم وقت ملاقات با ایشان بگیرم.
وی افزود: اما با کمال تعجب در آخرین دیدارمان او خودش شروع به صحبت در رابطه با جلال کرد و این اتفاق به زمانی برمی گردد که خواهرش ویکتوریا و آقای فرجام به منزل او آمدند و از او پرستاری می کردند و او به دور از القائات شبه روشنفکران به تصور ملایمتری از جلال رسیده بود با توجه به اینکه روشنفکران می خواستند حتی همسری سیمین با جلال را انکار کنند.
*افراط و تفریط نسبت به جلال حقیت جلال را غبارآلود کرده است
محمدحسین دانایی خواهر زاده جلال از دیگر سخنرانان این برنامه بود، اظهار داشت: افراط و تفریط دو تیغه یک قیچی هستند که ظاهراً مخالف یکدیگر هستند اما کارکرد آنها یکی است و آن هم از بین بردن حقیقت بود.
وی افزود: مدت ها بود که بسیاری از حقایق نسبت به سه گانه جلال، سیمین و شمس واژگونه نشان داده می شد. تا زمانی که سیمین و شمس آل احمد زنده بودند به دلیل اینکه آن دو وارث جلال بودند با خود می گفتم اگر دفاعی می خواهد صورت بگیرد از جانب آن دو بزرگوار است. بعد از درگذشت این دو عزیز وظیفه خود دیدم که افکار غیر واقعی از شخصیت این سه نفر را تصحیح کنم.
وی گفت: به فکر افتادم که گزارش های عینی خود را با این دو نفر به رشته تحریر در بیاورم و زمانی که با محمدرضا کائینی آشنا شدم که به نوعی جلال پژوه بود و در حوزه تفکر مدافع این بزرگان و اهل رسانه نیز بود، گفتم به صورت مصاحبه به موضوع جلال بپردازیم.
وی گفت: من در این کتاب که به صورت مصاحبه خاطراتم را با جلال داشتم بازگو کردم، سعی کردم بی طرفانه خاطراتم را بازگو کنم و آقای کائینی در نقش یک مدافع بود و این تضاد به نوعی کتاب را به واقعیت نزدیک تر کرد.
دانایی گفت: اسم ۵۴۱ نفر در این کتاب آمده است که سه نفر اسمشان در تمام این صفحه وجود داشت و به نوعی ساختار این کتاب بر پایه سه ستون بنا شده است. ستون جلال و شمس ستونی بتونی است که مشخص است اما ستون سوم، ستون بلوری است که به خانم دانشور تعلق دارد.
وی افزود: سعی کردم در این کتاب خاطرات را با جزئیات بیان کنم، چون معتقدم حقایق در جزئیات است، به این دلیل ما به حقایق بزرگ دست پیدا می کنیم که جزئیات ما را به حقایق می برد، کافیست حشر و زوائد بزدائیم تا حقیقت آشکار شود.
ارسال نظر