قصه پرغصه دخترک نرگس فروش…
بار بزرگی بر شانههایشان سنگینی میکند، چشمهای معصومشان پر از غم و غصه زندگی است، قصه، قصه پر غصه و البته تکراری کودکان گلفروش سر چهارراههاست، کودکانی است که در سرمای هوامجبورند در روزهای کودکی خود، بزرگی کرده و کارهای بزرگی کنند.
به گزارش پارس به نقل از ایسنا، اینجا همه گل به دست هستند و چشم به راه، سر هر چهارراه و پشت هر چراغ قرمزی می توانیم دخترکان گل فروشی را ببینی که با موجی از التماس در نگاهشان سد راه عابرین می شوند و سعی در فروش بسته ای گل را تا لقمه نانی بدست آورند و آبرو و حیثیت انسانی خویش را به ناچیز نفروشند.
در شلوغی چهارراه راننده ها در انتظار سبز شدن چراغ راهنمایی هستند و شمارنده زمان چراغ را نظاره می کنند، غافل از اینکه سبز شدن این چراغ، غم دختر بچه کوچکی است که هراسان در بین ماشین ها حرکت می کند و گل می فروشد، دختری زیبا و معصوم که سرخی گونه هایش از سرمای بیرحم زمانه است.
سرمای جانسوز روز های سرد، دستان کوچک شان را تَرَک می اندازد، اجبار، تنها واژه تعریف شده زندگی شان است، مجبورند کار کنند، مجبورند پول در بیاورند، مجبورند با آسیب های اجتماعی رودررو قرار بگیرند.
این شب ها در حالی که بسیاری از خانه های بالا شهر گرم است، بیشتر این کودکان پایین شهر تنها در سرما به خود می لرزند، برخی از این کودکان حتی یک کبریت هم برای گرم شدن ندارند، این کودکان معصوم که معمولا یا در خانواده های فقیر زندگی می کنند یا قاچاقچیان خرید و فروش کودکان شکار شده اند، تمام طول روز و شب در سرما و گرما در خیابان ها به گدایی و فروش فال و گل و دستمال و… مشغول هستند.
کودکی کردن را فراموش کرده اند و در مقابل با گرسنگی و تغذیه ضعیف، مشکلات بهداشتی، فقدان سلامت روانی، تأخیر تحولاتی، مشکلات روان شناختی خو گرفته اند و لبخندهای معصومانه شان در زیر پوست فقر رنگ می بازد.
فصل گل نرگس است و چه بیرحم است دست چپاول گر فقر بر خرمن گیسوی دخترکان گل فروش سر چهار راه ها…
ارسال نظر