هارای هارای تیراختور/ فوتبال کجای این بازی است؟
دو شکست پیاپی تراکتور و دور شدن این تیم از کورس قهرمانی باعث ایجاد حواشی در تبریز شده است.
صدا به صدا نمیرسد. حتی حالا که قهوهچی بیاعصاب قهوهخانهای در تبریز، تلویزیون ۳۲ اینچ روی دیوار را خاموش کرده و مشتریها بعد از دو ساعتی تماشای بازی تراکتور و پیکان، سرشان را پایین آوردهاند. در گفتگوی آنها، حرفی از باخت یک هیچ در خانه نمیشنوی. قل قل قلیانهای خوانسار و چک چک استکانها و نعلبکیها. جوانترها گوشیهایشان را اسکرول و فیلمهای رسیده از ورزشگاه را پلی میکنند. هیاهو. پیرمردی جلوی شیشه و پشت به خیابان نشسته، پک آخر را عمیق میزند و همینطور که دارد دود را از زیر سیبیلهای کمی زردش بیرون میدهد، نی چرمی را دور قلیان میپیچد. چشمش به صفحه گوشی پسر کناری است. صدای شیپور و فحش میآید و در تصویر لایو اینستاگرام، ماشین آبپاش پلیس ضدشورش، فواره میکند سمت تماشاگرانی که دارند هرولهکنان از ورزشگاه بیرون میآیند. کسی هدفون توی گوشش نیست.
چهار هفته به پایان لیگ و در حالیکه تراکتورسازی هنوز و دستکم روی کاغذ شانس قهرمانی دارد، خبرهای خوبی از تبریز مخابره نمیشود. در بازی آخر در خانه، کاپیتانهای تیم کتک و فحش خوردهاند و سکوهای ملتهب یادگار، هیچ نشانهای از تیم مدعی نداشتهاند. ریشههای این بدرفتاری و التهاب اما عمیق است و آب از فرسنگها پایینتر از سطح میخورد. انگار که زخمی کهنه سر باز کرده و یکی دارد از ترس مرگ، خودکشی میکند. شور، صفتی که همواره نماد هواداران تراکتور بوده، دایرهاش چنان تنگ آمده که مرکزش بیرون افتاده؛ فوتبال! انگار کسی یادش نیست که همهی این ماجراها بر سر چیزی است که سالها بوده و بعد از این هم خواهد بود. بازی، غریب و مهجور، فراموش شده و نفرت و بدگمانی به خودی و غیرخودی (این تقسیمبندی آشنای حقیر) بلندترین صدایی است که از تبریز به گوش میرسد.
بررسی موردی، شاید بهتر نشان دهد که کجای ماجرا هستیم. ساعتی بعد از بازی آخر تراکتور و پیکان، آقای زنوزی مالک تیم روی خط برنامه چهار چهار دو رادیو است. طبیعی است که در چنان شرایطی بحث فنی چندانی شکل نگیرد و آقای مالک هم نگاه تحلیلی به بازی نداشته باشد؛ نداند که تیمش با ۶۲ درصد مالکیت توپ، ۵۵۰ پاس (دقیقاً دو برابر حریف) با دقت ۸۲ درصدی، ۱۷ ضربه به سمت دروازه و... بازی خوبی انجام داده و اگر باخته، دلیل سادهای دارد: در فوتبال همیشه تیم بهتر برنده نیست. این اما تنها فقدان اطلاعات و نگاه فنی نیست که ذهنیت ایشان را شکل داده است؛ تحلیل محتوای این گفتگوی ۲۷ دقیقهای، به ما میگوید آنچه در میانه غایب است، فوتبال، و آنچه مسیر این گفتگو را پیش میبرد، مصداق بارز پوپولیسم و تلاش برای اثبات حقانیتی موهوم برای مخاطبانی هیجانزده و خشمگین است. زنوزی بسیار میپرسد و اندک حرف میزند. مخاطب پرسشهای او مجموعهای از افراد مرتبط و غیر مرتبط را در بر میگیرد: از مجری کماطلاع و نهچندان پرسشگر آن سوی خط گرفته تا وزیر ورزش و رییس فدراسیون و حتی محسن فروزان؛ این دروازهبان مغضوب تیم خودش که به خاطر اشتباهی که در بازی با سپیدرود مرتکب شده، آماج حملههاست. نکته اما اینکه پرسشهای آقای مالک برای پاسخ گرفتن بر زبان نمیآیند.این پرسشها مصرفی داخلی دارند تا در همراهی با موجی که در بین هواداران ایجاد شده، توپ را به زمین دیگرانی بیندازند که آن ور بازی ایستادهاند. رفتاری که به شدت مورد استقبال کانالها و پیجهای از قضا پرمخاطب هواداری در تلگرام و اینستاگرام قرار میگیرد و همصدایی بیثمری را رقم میزند که مصرف داخلی آن هم راه به جایی نخواهد برد. آقای مالک آشکارا از اینکه همین کانالها او را «آتا زنوزی» - زنوزیِ پدر - خطاب میکنند، لذت میبرد و این وسط گویی نسیانی عمومی اتفاق افتاده است؛ انگار که یادمان رفته پیش از این یک سال و چند ماه تصدیگری ایشان هم تبریز فوتبال داشته و بعدها هم خواهد داشت و انگار دوست داریم فراموش کنیم که مالک یک باشگاه و ادمین یک کانال باید در مسئولیتپذیری و نگاه تحلیلی، تفاوت داشته باشند. دستکم آنقدری که یکیشان بداند نوشتنِ آذربایجان با ز، غلط و جعلی است و به آن یکی هم بگوید که این جعل ریشه در موهوماتی خارج از ایران عزیز ما دارد.
مه فروردین، تبریز را بغل کرده و آخر شب، در قهوهخانه طالقانی در دروازه تهران، تلویزیون روی سریالی از شبکه آیفیلم دوباره روشن است. مشتریها تک و توک و تُنُک نشستهاند و گفتگویی نیست. تو به این فکر میکنی که همین، همیشه روال طبیعی زندگی در این گوشه از گوش گربه بوده؛ همیشه دیگرانی بودهاند که بخواهند حقخواهیِ بهحق مردم این خطه را مصادره به مطلوب ناحقشان کنند و حالا فوتبال، زمین بازیشان شده. از خودت میپرسی چه کسی باید این سیل را به مسیر طبیعی برگرداند؟ پاسخ، سهل و ممتنع است اما در فوتبال، روشن.
ما داریم از یک بازی حرف میزنیم. بازی روی چمن. ناجی احتمالی تراکتور، باید این را بداند و فوتبال را فوتبال بیند. شوقی کودکانه، که فرصت لذت را از مخاطب دریغ نمیکند و نفرت نمیپراکند. قهرمانی، امسال یا سالهای بعد، اتفاق بیفتد یا نه، روی سبزی چمن باید دنبالش گشت نه در مانیتور گوشیها و لپتاپها و نه در بازیهای سیاسی و مالی پشت و روی پرده. پیرمردهای تبریز، آنها که تراکتور و ماشین و باغشمال و عشقعلی و تابوتش را یادشان میآید، این را بهتر میدانند.
ارسال نظر