دختر فوتبالیست روایتگر فاجعه پلدختر
تصویری است دردناک و به همان اندازه باشکوه. زنی بیل به دست، از سر ناامیدی یا شاید هم از سر خستگی به دسته بیل تکیه کرده و نگاهش انگار خیره به خلأیی مانده، بدون اینکه تصوری از آینده داشته باشد.
این زن سیاهپوش که رنگ گل گرفته، رنگ در و دیوار، رنگ خیابان، رنگ شهر، رنگ پل دختر، شهر دفن شده زیر گل را بهخود گرفته، سهیلا لرستانی است، زنی از جنس همین شهر، زنی که سال پیش بهترین بازیکن فوتبال ساحلی ایران شد. تصویر سهیلا لرستانی را خیلیها دیدهاند، این نخستین و آخرین تصویر از او در سیل پلدختر است اما او هنوز همانجاست، بیل به دست، آذوقه به دوش و امیدوار به آینده، امیدوار به آینده مردم و شهرش.
عکسی را که از شما در فضای مجازی پخش شد، دیدهاید؟
آن عکس را نمیدانم چهکسی از من گرفته. خسته شده بودم، بیل را زیر چانهام زدم که یک لحظه استراحت کنم. خدا وکیلی من اصلا حواسم نبود که کسی دارد عکس میگیرد. یک عکس ورزشی هم از من پیدا کرده بودند و کنار این عکس گذاشتند و منتشر کردند.
بابت انتشارش ناراحت که نشدید؟
از یک بابت خوشحال شدم و از یک بابت ناراحت. خوشحال بودم که به ما توجه کرده بودند اما ناراحت هم شدم، گفتم نکند که بعضیها فکر کنند من خودم ژست گرفتهام تا عکس بگیرند.
کی خبر سیل به شما رسید و به کمک رفتید؟
من با بچههای کوهنوردی لرستان، کوهنوردی هم میکنم و در برنامههای امدادرسانی استان هم هستم. چند روز قبل از سیل خبر رسید که قرار است باران شدیدی بیاید و احتمال سیل هست. به ما گفتند مردم را بیدار کنید که اتفاق جانی نیفتد و صدمه مالی هم نداشته باشد. ما هم همین کار را کردیم. به مردم میگفتیم که چه خبر است ولی بلای طبیعی بود و آمد و همهچیز را خراب کرد. ما نمیدانستیم چه خبر است، مگر شد جلوی زلزله بم و سرپل ذهاب را بگیرند، اینجا هم نشد کاری کنیم.
مردم حرف شما را گوش میکردند؟
گوش میکردند. خیلیها از خانههایشان بیرون رفتند. آنهایی که مانده بودند و به پشتبامها پناه برده بودند، برای نگهبانی از خانهها مانده بودند. اصلا فکرش را هم نمیکردیم شدت سیل در این حد باشد. چندین نسل دهان به دهان شنیده بودند که چنین سیلی سابقه نداشته. سالهای قبل سیل آمده بود و حتی پل قدیمی شهر را هم خراب کرده بود ولی آب تا مچ بالا آمده بود.
وقتی دیدند باران شدت گرفته چرا تخلیه نکردند؟
آب لحظهای بالا آمد. نمیشد به آب زد. اگر 50کیلو وزن داشتی، میشدی 150کیلو. گل و لای به لباست میچسبید. جوانی به اسم یاسین جانش را از دست داد. با پدرش مانده بودند تا مراقب دام باشند. پدر خودش را به 10متر جلوتر میرساند تا دستش به درخت برسد، او موفق میشود ولی یاسین که میآید همین کار را بکند، آب او را میبرد. در صدم ثانیه این اتفاق افتاد.
شما همه این صحنهها را از نزدیک میدیدید؟
ما کنار رود بودیم. جزو گروه امداد. آب یخچال سایدبایساید را برد، آسفالت را مثل پرده کند و برد. پل را از ریشه درآورد. وقتی آب یخچال را به بدنه پل میزد، انگار بمب بهش خورده. پودر میشد. پیش خودم میگفتم اگر یک آدم به این پل بخورد، چه میشود. زمان جنگ در یک روز شهر 14بار بمباران شد. وحشت را تجربه کرده بودیم اما این اتفاق چیز دیگری بود.
میترسیدید؟
خیلی وحشتناک بود. حال مردم در آن دقایق را نمیتوانید تصور کنید. میترسیدم اما خدا شاهد است که این ترس برای خودم نبود. خداخدا میکردم که این سیل آسیب جانی نداشته باشد. مال مهم نبود. میشود یخچال و تلویزیون خرید، خانه ساخت اما جان که برود رفته.
از خانواده شما هم کسی در این شهر بود؟
همه شهر خانواده من هستند. خانه خودم آنجاست، خواهرم، برادرم، برادرزادههایم، عمه، عمو، همه شهر یا از خون من هستند یا از جنس من. از جنس و خون من هم نباشند، خانواده من هستند. در آن دقایق خواهرم را ندیدم. یک لحظه فکر کردم خانه مانده و میخواستم به آب بزنم.
خانههایتان؟
خانه من که خانه پدریام است، سرپا ست و زیر آب نرفت. اما خانه خواهرم و برادرزادههایم همه زیر آب بود. در خیابانها که راه میرفتی، نمیدانستی خانهات کدام است. الان خانهها تمیز شده ولی هنوز نمیشود در این خانهها زندگی کرد. خواهر و برادرزادههای من خانه ما هستند.
هنوز مردم به کمکهای اولیه نیاز دارند؟
بله. من امروز با گروه امداد 13کیلومتر رفتیم تا به یکی از روستاها بستههای بهداشتی برسانیم. پل خراب شده و فاصله15-10 متری را با کولههایی که پشتمان داشتیم، با سیم بوکسل رفتیم.
فکر میکنید چقدر زمان میبرد تا شهر و مردم به حالت عادی برگردند؟
الان وضعیت بهتر است. خانهها هستند. سقف دارند. فقط خواست من و همه مردم شهر این است که ما را فراموش نکنید. عواقب سیل بعد از این خودش را نشان میدهد. روان مردم به هم ریخته و زمان میبرد که خوب شود. نخستین و مهمترین چیزی که شهر میخواهد درست شدن جاده خرمآباد-پلدختر است. این جاده که درست شود، زندگی مردم درست میشود. همهچیز درست شدنی است به جز مردن.
بعد از سیل همتیمیهایتان در فوتبال ساحلی هم به کمک شما آمدند؟
ما تا دو روز تلفن نداشتیم. آنتن که آمد، کلی پیام داشتم، یا تماس گرفته بودند یا پیام داده بودند. چه همتیمیهای خودم، چه بازیکنان شهرهای دیگر. بچهها لطف کردند و شماره حساب گرفتند. خدا را شکر خانه ما سالم است. من پولی را که جمع شده، هزینه کسانی میکنم که نیاز دارند.
با این شرایط میتوانید امسال برای تیم شهرداری بندرعباس بازی کنید؟
نمیدانم. من الان عضو تیم هستم اما نمیدانم از نظر روحی میتوانم برای تیم بازی کنم یا نه. همهچیز بستگی به روزهای آینده دارد. گلولای خیابانها تقریبا تمیز شده. خانهها شسته شود، حال و روز مردم را ببینم چطور است. اگر قسمت باشد و بتوانم بازی میکند اگر نه خداحافظی میکنم. بچههای شهرداری برای من کمپین راه انداخته بودند. آنها و مردم خیلی کمک کردند. جا دارد از آنها و از همه ایران تشکر کنم. دم همهتان گرم!
روز اول فکر میکردید مردم این جوری به کمک بیایند؟
نه. روز اول فکر کردیم تنهاییم اما راه که باز شد، همه آمدند و هر چقدر که میتوانستند کمک کردند، حتی طلاب و روحانیون، بیل بهدست گرفتند و کمک کردند. ما مثلی داریم که میگوییم طرف اینقدر بیل زد که بیل سر رانش شکست. آنها واقعا بیل را سر رانشان شکستند.
ارسال نظر