به گزارش پارس نیوز،  ۱۰ سال پیش، برنامه رادیویی ساتردی لایو شبکه بی بی سی، با رافا بنیتز (سرمربی آن زمان لیورپول) مصاحبه ای را انجام داد. مجری برنامه که از علاقه رافا به شطرنج آگاه بود به او پیشنهاد کرد که در حین مصاحبه با یکدیگر شطرنج بازی کنند و او هم پیشنهادش را پذیرفت.

در ادامه رافا از اشتیاقش به شطرنج از دوران مدرسه و ۱۳ سالگی گفت، از نبرد قرن، بین بابی فیشر و بوریس اسپاسکی، از چه و چه و چه. آنگونه که پیداست ردپای بازی شطرنج  در تئوری و تفکرات تاکتیکی او نه تنها در بازی فوتبال، بلکه در تمام زندگی اش دیده می شود. بازی که  در آن می توان بیش از صدها میلیون حرکت مختلف انجام داد. اما آنچه که همه ما کنجکاویم بدانیم آن است که سرنوشت پادشاه این بازی پیچیده و اسرار آمیز چه خواهد شد؟ و اساسا در بازی فوتبال چه کسی نقش پادشاه شطرنج را ایفا می کند؟

« رافا به نظرت اگر فوتبال را به شطرنج تشبیه کنیم، پادشاه کیست؟» این سوالی بود که مجری برنامه در اواسط صحبت هایشان از رافا پرسید و او هم در پاسخ با خنده گفت:« پپه رینا!»

بلی، پپه رینا! البته، مقصود رافا بنیتز از پپه رینا، دروازه بان بود. پست بسیار حساسی که رافا می داند که اولین هدفش باید آن باشد که تیمش گلی را دریافت نکند. همانطور که خوزه مورینیو می گوید: «تیمی که گل می زند برنده و تیمی که گل نمی خورد قهرمان است.» پادشاه کارآمدترین مهره در بازی شطرنج نیست اما مهمترینشان است. پس، اگر می خواهید در بازی کیش و مات نشوید ابتدا می بایست لایه های دفاعی تان را مستحکم کنید و دروازه بان قابلی را در درون دروازه داشته باشید، کسی که می تواند پادشاه تیم باشد، کسی که کیش و ماتش، به منزله تنزل شما و تیمتان خواهد بود. درست مانند سقوط لوریس کاریوس و لیورپول در، فینال لیگ قهرمانان اروپا...

تقدیر دو گانه دروازه بان ها
«بهتر است که یک مهاجم باشید. اگر شما پنج موقعیت گل را از دست دهید و سپس گل پیروزی را بزنید، یک قهرمان می شوید. دروازه بان می تواند نقش یک چشم بند را بازی کند؛ بعدش اگر یک توپ وارد دروازه شود... او یک تبه کار است». ایان راش، مهاجم بزرگ لیورپول در دهه ی ۷۰ و ۸۰ رابطه دروازه بان و دروازه به مثابه رابطه سرباز و میهن است. یک رابطه عاشق و معشوقی که مالامال از فداکاری و از خودگذشتگی است.

دروازه بان مانند سرباز با تمام وجودش برای حفظ مرز و بوم خویش که دروازه اش است، می جنگد. اما جنگیدن به منزله پیروزی نیست، و شوربختانه آنچه که در فرجام این مسیر، بیشتر در اذهان ماندگار می شود نتیجه ش است، نه پیمودن مسیر و نتیجه همواره یک اتفاق خوشایند نیست.

به طور مثال، زمانیکه باربوسا ناسیماتو (دروازه بان برزیل در جام جهانی ۱۹۵۰ ) پس از گلی که در دقایق پایانی فینال جام جهانی مقابل اروگوئه در حضور دویست هزار هوادار در ورزشگاه ماراکانا دریافت کرد ، برای همیشه تبدیل به فردی منزوی و مطرود در سرزمینش شد. مردی که بی تردید، یکی از بهترین دروازه بان های تاریخ فوتبال برزیل بود، ولیکن کسی به آن اهمیتی نمی داد، گویا برای اکثر مردم فقط بازی فینال مهم بود نه مسیر فینال. آنچه که باربوسا را تا پایان عمرش، همیشه آزار می داد« در برزیل حداکثر مجازات، ۳۰ سال است، اما من برای ۵۰ سال بهای چیزی را می پردازم که حتی مسببش هم نبودم». لیکن سوال بسیار نیش دار این است که چرا در برزیل کسی از مارکوس که (در جام جهانی ۲۰۰۲ قهرمان جهان شد) دروازه بانی معمولی بیش نبود، به بدی یاد نمی کند؟

احتمالا می توان پاسخ چرایی این مسئله را در مطالعاتی روانشناختی که اخیرا صورت گرفته، دریافت. در این مطالعات روشن شده که اساسا هیجان غم بیش از هیجان شادی و هر هیجان دیگری در حافظه باقی می ماند و تاثیرش را در روان انسان می گذارد. بنابراین همانطور که فروید(پدر علم روانکاوی) نیز به بیان نمود، انسان میل به رنج کشیدن را بیشتر از لذت بردن دارد و در بازی فوتبال نیز دروازه بان بیشتر از هرکس دیگری. پس باربوسا ( ولو اینکه دروازه بان بهتری بوده) در یاد می ماند، اما به تلخی و مارکوس کمتر در یاد می ماند چون خاطره ی شیرینی از او به جا مانده است.

گویی پست دروازه بانی بیشتر شبیه به یک قمار است، به یک رنج پرالتهاب بی انتها « در پایان، لازم است که اگر می خواهید دروازه بان شوید، کمی خود آزار باشید. خود آزار و همینطور خودخواه». و در جایی دیگر جی جی بوفون با دلخوری از فشار سنگینی که بردوش دروازه بان ها تحمیل می شود می گوید، از قضاوت های تند و برنده و دلخراش «قضاوت نقش دروازه بان کار دشواریست؛ بخصوص اینکه شما دروازه بان نبوده باشید. این مثل آن می ماند که من در مورد کار کسی نظر بدهم که در حیطه آنها هیچ تجربه ای نداشتم. به این ترتیب شما متوجه می شوید که چیزهای احمقانه ی زیادی در مورد دروازه بان ها گفته و نوشته می شود».

تقریبا در طول تاریخ بازی فوتبال، تقدیر تلخ یا شیرین تیم ها گره خورده با نمایش دروازه بان هایشان، با فراز و فرودهایشان، با دست های هنرمند یا کمتر هنرمندشان... با لِو یاشینی که بدل به یگانه دروازه بانی می شد که توپ طلا را می برد(درسال ۱۹۶۳)، مردی که ماندن در تیمش را به رفتن به تیم های پر زرق و برق غربی ترجیح می داد، مردی که در ۳۲۶ حضورش در دینامومسکو توانست ۱۶۰ کلین شیت داشته باشد. گویا قهرمان ملی شوروی، در قاموس دروازه بان نیز تبدیل به کسی شده بود که جهان فوتبال و بازی های شطرنج گونه اش را منقلب می کرد... در همین راستا میخائیل یاکوشین(اولین سرمربی یاشین در دینامو مسکو) در خاطراتش درباره ی یاشین نوشت« به دلیل اینکه آنها به او اجازه نمی دادند که به توانایی های که دارد جامه عمل بپوشاند، یاشین مانند بسیاری از بازیکنانی که برای دیگران الهام بخش می شدند، قواعد رایج در بازی را شکست؛ و این باعث شد که پتانسیل تاکتیکی تیم افزایش یابد».

شاید قرار دادن نام هایی چون یاشین و باربوسا، پژواک کوچکی از سناریوی دوگانه ی دروازه بان ها در این سیاهه باشد. چیزی شبیه به قرار دادن نور و تاریکی در کنار هم. بلی، شما برای لحظاتی درخشیدن می توانید مبدل به قهرمانی جاودانه شوید و برای لحظاتی تنزل، در جرگه نفرین شدگان قرار گیرید. می توانید دخیایی باشید که در فصل پیش با ۱۴ سیو نمایش کم نظیر و خارق العاده ای را برابر آرسنال از خود نشان داد و همگان را به تحسین واداشت اما چندماه بعد در اولین بازی جام جهانی برابر پرتغال عملکرد بسیار ضعیفی را از خود به جا گذاشت تا به باد انتقادات گرفته شود. یا می توانید دودک پر اشتباهی باشید که با سیوهای فوق العاده اش (در فینال چمپیونز لیگ در سال ۲۰۰۵) یک شبِ قهرمان تیمش می شد یا تولدویی که به تنهایی ایتالیای دینوزوف را (در نیمه نهایی یورو ۲۰۰۰ مقابل هلند) راهی فینال می کرد و در ثانیه های پایانی بازی فینال، ناظر توپی می شد که به آرامی از زیر دست هایش عبور می کرد تا مقدمه ای برای شکست لاجوردی ها (در فینال همان سال برابر فرانسه در وقت ها اضافه) شود و خودش نیز برای همیشه به زیرسایه بوفون برود. اما سوال بسیار مهم دیگر این است، چرا دروازه بان ها؟  شاید بهترین پاسخ را گری اسپید فقید(هافبک ولزی سابق تیم های لیدزیونایتد، نیوکاسل و اورتون) داده بود که گفت «هرکسی اشتباه می کند، اما زمانیکه دروازه بانها آن را انجام می دهند، بهایش سنگین است. این طبیعت دروازه بانی است.» حق با او بود. این، طبیعت و تقدیر ذات دروازه بانی است و آنها، ناچار به پذیرفتنش هستند.

از کاریوس تا بیکر
تقریبا ۱۰ سال پس از صحبت های رافا بنیتز، لیورپول یورگن کلوپ راهی فینال چمپیونز لیگ شد. فینالی تلخ برای قرمزها که با مصدومیت زودهنگام مو صلاح، اشکهایش و اشتباهات غیرمترقبه لوریس کاریوس که به شکست قرمزها می انجامید، در هم آمیخته شد. به این ترتیب، بار دیگر برای قرمزها خلا یک دروازه بان شایسته بیشتر از هر زمان دیگری عیان گردید. دوماه از فینال گذشت تا که پس از کشمکش های فراوان مسئولین باشگاه تصمیم گرفتند که گران قیمت ترین دروازه بان تاریخ فوتبال را به خدمت بگیرند.

آلیسون بکر برزیلی که با ۶۷ میلیون پوند از رم راهی لیورپول شد، در حال حاضر یکی از بهترین ها در پست خویش است و می تواند برای سال ها خیال قرمزها را از این پست سرنوشت ساز آسوده کند اما، اما لوریس کاریوس سیاه بخت همچنان باید با روان از هم گسیخته ی خویش و توهین ها و تمسخرهایی که بی رحمانه به سویش روانه می شوند، مبارزه کند. گرچه کلوپ تصمیم داشت که یک فرصت دیگر به او دهد تا دوباره نگهبان دروازه ی تیمش باشد اما روند ادامه دار اشتباهات فاحش کاریوس در بازی های پیش فصل سرانجام آن ها را مجاب کرد که می بایست پادشاه بازیشان را تغییر دهند تا بیشتر از این، کیش و مات نشوند... گویا این روزهای سرد و وحشتناک لوریس کاریوس یادآور دیالوگ راست کُهل( با بازی متیو مک کانهی) در سریال کارآگاه حقیقی است که می گفت« زمان برای آدم ها تکرار می شود». و احتمالا برای دروازه بان ها، بیشتر.