چو مرغ شب خواندی و رفتی؛ به بهانه ی سالمرگِ منصور پورحیدری
یکسال از درگذشت منصور پورحیدری میگذرد، اما یاد او، تعصب او و عشق او به استقلال و رنگ آبی هنوز مثل قبل زنده است.
حمید رستمی؛ منصورخان تمام حجتِ من بود برای سی سال آبی بودن، یک آبی سیبیلو و موفرفری که در دوران سلطنت "علی زاغی" در قامت سکاندار قرمزها در فوتبال ایران خوش درخشید و نقطه پایانی بر اقتدار این سلطان بی تاج و تخت گذاشت.
منصورخان را تقریباً 67-66 کشف کردم و همان سالها بود که مقدمات تشکیل یک استقلال رویایی آماده شد و بعدها با قهرمانی در مسابقات باشگاههای تهران و ایران و آسیا ادامه یافت. تیمی رویایی و تکرار نشدنی که ذخیره هایش هم ستاره بودند. در آن برهه کنترل کردن ستاره هایی همچون عابدزاده، حسن زاده، زرینچه، ورمزیار، فنونی زاده، شاهین، شاهرخ، نامجو، قلعه نوعی، مختاریفر، احدی، نعلچگر، چنگیز، مرفاوی، سرخاب، بابازاده و ... کار چندان آسانی نبود که منصورخان به خوبی از عهده اش برآمد و نامش را جاودانه تاریخ آبی ها کرد.
تنها کسی بود که بازی زیبا و نتیجه گیری را یک جا داشت و با کمک دستیارش بونژاک مجاری نخستین بار سیستم 3-5-2 را به ایران آورد و تمام انتقادات این ریسک بزرگ را به جان خرید و در آسیا آقایی کرد تا در دفترچه خاطرات هواداران آبی صفحات زیادی را به خود اختصاص دهد و بتواند تا روز آخر هم روی نیمکت تیمش وفادارانه بنشیند.
نیمکتی که بیش از ده سال است از علی زاغی قرمزها دریغ شده و مجبور است از منزل و با تکیه بر بالِش بازیهای تیم محبوبش را دنبال کند.
ناجی همیشگی تاجی ها همیشه برای بازگشت به نیمکت تیم محبوبش دلایلی فرا زمینی داشت که اوجش بر می گشت به ترک نیمکت مربیگری تیم ملی در سال 78 - در حالیکه بعد از قهرمانی در مسابقات آسیایی و نتایج قابل قبول در دیدارهای دوستانه با حریفان درجه اول از جمله دانمارک و آمریکا و مکزیک و.... جایگاه محکمی داشت - تیم از هم پاشیده سکومورخوف - مرد یخی - را تحویل گرفت. آنهم چند روز مانده به دربی پایتخت که احتمال شکست از رقیب سنتی بالای نود درصد بود و شد آن چه انتظار می رفت و او بزرگترین ریسک عمرش را کرد تا سال بعد با خانه تکانی اساسی تیمی جوان و با طراوت درست کند و از همان آغاز به هر تیمی سه تا چهار تا بزند و شاهد قهرمانی را در آغوش کشد . درست مثل قهرمانی اش در سال 69 که در فینال رویایی پرسپولیسِ پروین را با نتیجه دو بر یک شکست دهد . درست مثل یک سال بعدش که آن تیم چشم بادامی را در فینال باشگاههای آسیا مغلوب کرد و آقای آسیا شد . یا سال بعدش که با دست خالی نائب قهرمان آسیا شد و آن قدر روی نیمکت سیگار پک زد و سبیل اش را جویید و حرص خورد که کبابمان کرد البته در این ایام فراق دلمان جور دیگری کباب شد و انگار زاده شدهایم برای کباب شدن ، برای سوختن، برای جزغاله شدن . ولی اگر آب بشویم برویم زیر زمین ، بخار شویم برویم هوا و لای ابرها مگر می شود آن تابستان داغ 74 را از یاد برد و تیم تا بن دندان مسلح عابدینی و یورگن گده آلمانی که برای تجدید بازی شش تایی آمده بودند و همان نیمه اول سه تا گل در کیسه اشان دیدند و در نیمه دوم هم تلاش های پیوس و دایی و کرمانی فقط منجر به جبران یکی از آنها شد. او متعلق به صفحات خوب و به یاد ماندنی آلبوم رنگ و رو رفته خاطراتمان بود.
حیف که آخر عمری باهاش خوب تا نکردند. در حالیکه یک تساوی هم در مرداب انزلی او را به بهشت می برد بازیکنانش کردند آنچه نباید می کردند و دروازه های خالی را باز نکردند تا تیم بی انگیزه ملوان تک فرصت باد آورده را به تور بچسباند و قهرمانی را به تیم رقیب در تهران حِبه کند و منصورخان برای همیشه عطا ی نیمکت مربیگری آبی را به لقایش ببخشد و هنوز که هنوز است جعبه سیاه آن فاجعه ساختگی باز نشود که نشود که نشود. آن روز دیو سیاه فوتبال برای مرد فرشته سیرت آبی ها داستان غم انگیزی نوشت که تا دنیا دنیاست حتی از یاد فریده خانم هم نخواهد رفت!
آقای منصورخان! جناب پورحیدری، مرد دوست داشتنی، مرد مؤدب، ما را دست چه کسانی سپردی و رفتی. شاگردانت که یکی پس از دیگری رفوزه شدند و امید چندانی هم به آینده هیچکدامشان نیست.
آقای پدر !آقای سبیلو! آقای بی قراول! جنابِ بی یساول ! دست کم به چشمهایمان رحم می کردی که الان نرگسی شده اند! یکی اشک شده و یکی خون!
چه می شد اگر این سفر را کمی به تاخیر می انداختی و جایت را هم در نیمکت استقلال و هم در دل و هم در قاب چشمانمان حفظ می کردی؟
انگار خیلی دوست داشتی که یتیممان کنی
ارسال نظر