رونالدینیو، ستاره پیشین باشگاه های بارسلونا و میلان در نامه ای احساسی و خواندنی که برای خودش در سن هشت سالگی نوشته درباره مرگ پدرش، دوران کودکی دشوار، تماشای قهرمانی برزیل در جام جهانی ۱۹۹۴، بازی برای تیم گرمیو، رفتن به اروپا و نقشی که در تاریخ بارسلونا ایفا کرده صحبت کرده است.

رونالدینیو هشت ساله عزیز

فردا، زمانی که پس از فوتبال بازی کردن به خانه بازگردی، افراد زیادی در خانه ات خواهند بود. عموهایت، دوستان خانواده ات و افراد دیگری که نمی شناسی در آشپزخانه خواهند بود. در ابتدا تصور می کنی به جشن دیر رسیدی. همه جمع شدن تا تولد ۱۸ سالگی برادرت را جشن بگیرند. معمولا هر زمان که پس از فوتبال به خانه باز می گشتی، مادر مشغول خندیدن و شوخی کردن بود. اما این بار او در حال گریه کردن است. سپس روبرتو را خواهی دید. او دست هایش را دور تو می گذارد و با هم به گوشه ای می روید تا تنها باشید. سپس چیزی به تو خواهد گفت که آن را درک نمی کنی. «تصادفی رخ داد. پدر رفته است. او مرد.»

این حرف برای تو منطقی بنظر نمی رسد. این به چه معنی است؟ پدر چه زمانی به خانه باز می گردد؟ چطور ممکن است او رفته باشد؟ پدر کسی بود که به تو گفت در زمین فوتبال خلاق باش و با توپ کار کن. او بیشتر از هر کس دیگری به تو باور داشت. زمانی که روبرتو سال گذشته مشغول بازی برای تیم گرمیو شد، پدر به همه گفت«روبرتو بازیکن خوبی است اما منتظر برادرش باشید.» پدر یک ابرقهرمان بود. آنقدر عاشق فوتبال بود که حتی با اینکه در طول هفته در کارخانه کشتی سازی کار می کرد در آخر هفته ها به عنوان نگهبان ورزشگاه گرمیو کار می کرد. چطور می توانی او را دیگر نبینی؟ تو حرف روبرتو را درک نمی کنی.

غمگینی را بلافاصله احساس نمی کنی. بعدا آن را احساس خواهی کرد. چند سال پس از این ماجرا قبول خواهی کرد که پدر دیگر باز نخواهد گشت. اما می خواهم درک کنی هر بار که توپ فوتبال جلوی پاهایت وجود دارد، پدر در کنارت خواهد بود. زمانی که فوتبال بازی می کنی، خوشحال خواهی بود و احساس آزادی خواهی کرد. این احساس کاری می کند که باعث لذت بردن دیگران شوی. خوش شانسی که روبرتو را داری. با وجود اینکه ۱۰ سال از تو بزرگتر است و برای گریمو بازی می کند اما همیشه در کنارت خواهد بود. او تنها یک برادر برای تو نخواهد بود بلکه برای تو مثل یک پدر خواهد شد. بیشتر از هر چیزی، او قهرمان تو خواهد شد.

تو می خواهی مثل او بازی کنی. هر روز صبح به باشگاه گریمو می روی تا در تیم جوانان آن ها بازی کنی در حالی که روبرتو برای تیم بزرگسالان بازی می کند. به تو اجازه خواهند داد تا وارد رختکن تیم بزرگسالان شوی و در کنار برادرت که یک ستاره فوتبال است باشی. هر شب که به خواب می روی به این فکر می کنی که با قهرمان زندگی ات در یک اتاق زندگی می کنی. در اتاق شما پوستری وجود ندارد و تنها یک تلویزیون کوچک وجود دارد که اهمیتی هم ندارد چون فرصتی برای تماشای بازی ها در کنار هم ندارید. زمانی که روبرتو با گریمو به سفر نرود، تو را به بیرون می برد تا با هم فوتبال بازی کنید.

جایی که در پورتو آلگره زندگی می کنی، مواد مخدر و قاچاقچی ها حضور دارند. شرایط سختی خواهد بود اما تا زمانی که در خیابان و یا پارک با سگت فوتبال بازی کنی احساس آزادی خواهی کرد. بله، من گفتم سگ. او یک مدافع خستگی ناپذیر است. تو با روبرتو و دیگر بچه ها و بزرگترها در پارک فوتبال بازی خواهی کرد اما در نهایت همه خسته می شوند اما تو باز می خواهی بازی کنی. پس همیشه سگت، بوم بوم، را با خودت خواهی برد. بوم بوم یک سگ برزیلی واقعی است و حتی سگ های برزیلی هم عاشق فوتبال هستند. تو با این سگ می توانی تمرین دریبل زنی و حرکات تکنیکی بکنی و یا برای اولین بار حرکت «الاستیکو» را روی او امتحان کنی. سال ها بعد زمانی که در اروپا بازی می کنی، تعدادی از مدافعان تو را به یاد بوم بوم خواهند انداخت.

دوران کودکی برای تو بسیار دشوار خواهد بود. زمانی که ۱۳ ساله شوی، مردم کم کم راجع به تو صحبت خواهند کرد. آن ها راجع به توانایی ات و کارهایی که می توانی با توپ بکنی صحبت خواهند کرد. در این زمان، فوتبال هنوز برای تو یک بازی خواهد بود. اما جام جهانی سال ۱۹۹۴ زمانی که ۱۴ سال داری متوجه خواهی شد فوتبال برای تو بیشتر از یک بازی است. همه برزیلی ها روز ۱۷ جولای ۱۹۹۴ را به یاد دارند. در آن روز تو با تیم جوانان گریمو در حال رفتن به بلو هوریزنته هستی در حالی که تلویزیون فینال جام جهانی بین برزیل و ایتالیا را پخش می کند. برزیل پس از ۲۴ سال به فینال جام جهانی رسیده و تمام کشور برای این بازی متوقف شده است.

پرچم های برزیل در تمام شهر بلوهوریزنته دیده می شود. رنگی به جز زرد و سبز در آن روز دیده نخواهد شد. مردم در تمامی نقاط شهر مشغول تماشای بازی خواهند بود. تو بازی را با همبازیانت خواهی دید. بازی در پایان ۹۰ دقیقه با نتیجه تساوی بدون گل به پایان می رسد و ضربات پنالتی همه چیز را مشخص خواهد کرد. ایتالیا ضربه اول را از دست می دهد و برزیل هم نمی تواند پنالتی اولش را گل کند. ایتالیا ضربه بعدی را گل می کند و سپس نوبت روماریو می شود. ضربه او به تیر می خورد و وارد دروازه می شود. همبازیانت غرق در شادی می شوند. ایتالیا گل می زند و همه ساکت می شوند. برانکو برای برزیل گل می زند، تافارل ضربه ایتالیا را می گیرد و دونگا پنالتی اش را گل می کند.

سپس نوبت لحظه ای که زندگی تو و میلیون ها برزیلی ها را تغییر می دهد فرا می رسد. باجو ضربه اش را از دست می دهد و برزیل قهرمان جهان می شود. در حین جشن قهرمانی متوجه می شوی برای ادامه زندگی ات می خواهی چه کاری انجام دهی. سرانجام متوجه می شوی فوتبال چه معنایی برای برزیلی ها دارد. قدرت ورزش را درک خواهی کرد. مهمتر از همه خوشحالی که فوتبال می تواند به زندگی مردم عادی بیاورد را خواهی دید. «من برای برزیل بازی خواهم کرد» این را آن روز به خودت خواهی گفت. کمتر کسی حرف تو را به خصوص به خاطر نحوه بازی ات در آن روزها باور خواهد کرد.

تعدادی از مربیان به خصوص یک نفر به تو خواهند گفت که باید سبک بازی ات را تغییر دهی. آن مربی به تو خواهد گفت کمتر دریبل بزنی و جدی تر بازی کنی چون در غیر این صورت به یک فوتبالیست حرفه ای تبدیل نخواهی شد. از آن حرف به عنوان منبع انگیزه استفاده کن. از آن برای تمرکز کردن استفاده کن. به بازیکنانی چون دنر، مارادونا و رونالدو که فوتبال زیبایی ارائه دادند فکر کن. به حرف پدرت در مورد ارائه فوتبال زیبا و آزادانه فکر کن. با لذت بازی کن. این چیزی است که اکثر مربی ها درک نمی کنند اما زمانی که در زمین هستی هیچ وقت محاسبه نخواهی کرد. همه چیز روند طبیعی خودش را طی خواهد کرد. قبل از آنکه فکر کنی، پایت تصمیم خودش را گرفته است. خلاقیت تو را جلوتر از محاسبات خواهد برد.

چند ماه پس از اینکه روماریو جام جهانی ۹۴ را بالای سر برد، مربی ات در گرمیو تو را به دفترش خواهد برد. او به تو خواهد گفت که به تیم ملی زیر ۱۷ ساله های برزیل دعوت شدی. زمانی که به محل اردوی تیم ملی خواهی رفت چیزی را خواهی دید که هیچ وقت فراموش نخواهی کرد. عکس قاب شده پله، زیکو و ببتو را در دیوار محل اردو خواهی دید. در همان راهروهایی که آن اسطوره ها حضور داشتند راه خواهی رفت. به همان کافه ای که رونالدو، روماریو و ریوالدو رفتند خواهی رفت. زمانی که می خواهی بخوابی به اینکه کدام یک از اسطوره هایت سرشان را روی این بالش گذاشتند فکر خواهی کرد. در طی ۴ سال بعد هیچ کاری به جز فوتبال بازی کردن انجام نخواهی داد. زندگی ات را در اتوبوس ها و زمین های تمرین خواهی گذراند. در واقع، بین سال های ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۳ هیچ وقت به تعطیلات نخواهی رفت.

اما زمانی که ۱۸ ساله شدی به چیزی که پدرت خیلی افتخار می کرد دست خواهی یافت. نخستین بازی خودت برای تیم بزرگسالات گرمیو را انجام خواهی داد. تنها نکته غم انگیز این خواهد بود که روبرتو آنجا نخواهد بود. مصدومیت باعث می شود او گرمیو را ترک کند به سوئیس برود. نمی توانی با قهرمان ات در یک زمین بازی کنی اما انقدر بازی های او را دیدی که می دانی چه کاری انجام دهی و چگونه رفتار کنی. در روزهای بازی، از همان پارکینگی که پدرت در آخر هفته ها مسئول آن بود عبور خواهی کرد. به همان رختکنی خواهی رفت که برادرت تو را به آنجا می برد. پیراهن آبی و مشکی رنگ گرمیو را بر تن خواهی کرد. با خودت فکر خواهی کرد که زندگی دیگر بهتر از این نخواهد شد. فکر خواهی کرد که سرانجام موفق شدی و برای باشگاه محل زندگی ات بازی خواهی کرد. اما داستان تو اینجا تمام نخواهد شد.

سال بعد نخستین بازی خودت برای تیم ملی بزرگسالان برزیل را انجام خواهی داد. یک اتفاق جالب رخ خواهد داد. یک روز دیرتر از بقیه به اردوی تیم ملی ملحق خواهی شد چون باید با گرمیو در فینال لیگ ایالت ریو گرانده جنوبی بازی کنی. دونگا، کاپیتان تیم ملی برزیل در جام جهانی ۱۹۹۴ در تیم حریف بازی خواهد کرد. در این بازی خیلی خوب کار خواهی کرد تا زمانی که به اردوی تیم ملی می روی، آن بازیکنانی که در جام جهانی ۹۴ بازی شان را تماشا کردی درباره یک بازیکن صحبت خواهند کرد: بازیکن کوچک اندامی که شماره ۱۰ را می پوشد.

آن ها درباره دریبلی که به دونگا زدی صحبت خواهند کرد. آن ها راجع به گل پیروزی بخش تو در فینال صحبت خواهند کرد اما خیلی مغرور نشو چون قرار نیست کار تو را آسان کنند. این مهمترین لحظه دوران زندگی تو خواهد شد. زمانی که به این سطح می رسی، مردم انتظارات زیادی از تو دارند. آیا به بازی کردن با سبک خودت ادامه خواهی داد یا اینکه مشغول محاسبه کردن خواهی شد؟ آیا دیگر آزادانه بازی نخواهی کرد؟ تنها توصیه ای که می توانم بکنم این است: با روش خودت بازی کن. آزاد باش. موزیک را بشنو. تنها با این روش می توانی زندگی کنی.

بازی برای برزیل رندگی تو را عوض خواهد کرد. ناگهان درهایی که هیچ وقت فکر نمی کردی برای تو در دسترس باشند باز خواهند شد. به بازی در اروپا فکر خواهی کرد. جایی که خیلی از اسطوره هایت برای اثبات خودشان رفتند. رونالدو درباره زندگی در بارسلونا به تو خواهد گرفت. تو جوایز، توپ طلا و جام باشگاهی او را خواهی دید. ناگهان می خواهی که تاریخ ساز شوی. شروع به رویابافی فراتر از گرمیو خواهی کرد. در سال ۲۰۰۱ به پاریسن ژرمن خواهی رفت. چطور می توانم به بچه ای که در یک خانه در محل فقیر نشین زندگی می کند درباره زندگی در اروپا بگویم؟ غیرممکن است. حتی اگر به تو بگویم باز درک نخواهی کرد. زمانی که به پاریس سپس به بارسلونا و سپس به میلان خواهی رفت همه چیز به سرعت خواهد گذشت. بعضی از رسانه های اروپا روش بازی تو را درک نخواهند کرد. آن ها درک نمی کنند که چرا همیشه با لبخند بازی می کنی.

تو لبخند می زنی چون فوتبال لذت بخش است. چرا باید جدی باشی؟ هدف تو این است که همه از تماشای فوتبال لذت ببرند. بار دیگر می گویم، خلاقیت را به جای محاسبه کردن انتخاب کن. آزاد باش تا جام جهانی را برای برزیل ببری. آزاد باش تا لیگ قهرمانان، لالیگا و سری آ را ببری. آزاد باش تا توپ طلا را ببری. چیزی که به آن افتخار خواهی کرد، نقشی است که در تغییر فوتبال در بارسلونا با روش بازی ات ایفا خواهی کرد. زمانی که به بارسلونا وارد می شوی، رئال مادرید قدرت اول فوتبال اسپانیا است. زمانی که بارسلونا را ترک می کنی، بچه ها رویای بازی با روش بارسلونا را دارند. به من گوش کن. نقش تو در این موضوع خیلی بیشتر از چیزی که در زمین انجام خواهی داد است.

در بارسلونا درباره بچه ای در تیم جوانان خواهی شنید. او مثل تو پیراهن شماره ۱۰ را می پوشد. او هم مثل تو کوچک اندام است. او هم با توپ بازی می کند. تو و همبازیانت به تماشای بازی او در تیم جوانان خواهید رفت و در همان زمان متوجه خواهی شد که آن پسر به چیزی بیشتر از یک بازیکن بزرگ تبدیل خواهد شد. این بچه متفاوت است. نام او لئو مسی است. به مربی ها خواهی گفت که او را به تمرین تیم بزرگسالان بیاورند. زمانی که وارد شود، همبازیانت همان چیزهایی را خواهند گفت که بازیکنان برزیل درباره تو می گفتند. می خواهم به او توصیه ای بکنی. به او بگو «با خوشحالی بازی کن. آزادانه بازی کن. فقط با توپ بازی کن»

حتی پس از تو هم روش بازی آزادانه توسط مسی در بارسلونا ادامه خواهد یافت. اتفاقات خوب و بد زیادی در زندگی ات رخ خواهد داد. اما به یاد داشته باش که هر اتفاقی رخ دهد، تو به فوتبال بدهکار هستی. زمانی که مردم روش بازی ات را زیر سوال می برند و یا پس از شکست لبخند می زنی می خواهم به یک خاطره مشخص فکر کنی. زمانی که پدرت از این دنیا برود، تو هیچ ویدیویی از او نخواهی داشت. خانواده ات پول چندانی نداشتند پس نمی توانستند دوربین بخرند. نمی توانی صدای پدرت را دوباره بشنوی یا خندیدنش را بشنوی. اما در میان دارایی های او یک چیز است که باید همیشه تو را به یاد او بیندازد. آن عکسی است که در آن تو و پدرت مشغول فوتبال بازی کردن هستید. توپ در اختیار تو است و خوشحال و خندان هستی و او هم از تماشای تو خوشحال است.

زمانی که پول، فشار و انتقادها از راه رسیدند، آزاد باش. همانطوری که پدرت گفت فوتبال بازی کن. با توپ بازی کن.