در مقاله زیر که حمید رضا صدر، کارشناس شناخته شده فوتبال، بیش از یک دهه قبل و در روزهایی که بحث انتخاب "بهترین بازیکن تاریخ فوتبال" مطرح بوده، نوشته ، دلایل برتری مارادونا نسبت به پله و اقبال عمومی نسبت به این ستاره آرژانتینی را بررسی کرده است. این مقاله در شماره 71 نشریه تماشاگران در تاریخ 26 آذر 1379 چاپ شده بود:

 

 

 

 

جدی گرفتن رقابت های ژورنالیسیتی  از نوع "بهترین بازیکن قرن" نیاز به قریحه طنزآلودی دارد.ولی شاید این گونه بازار گرمی ها بهانه ای باشد برای طرح مسائلی دیگر و بازنگری قهرمان های زشت و زیبایی که برای خود ساخته ایم...در کشاکش رقابت علنی دو اسطوره فوتبال، پله برزیلی و مارادونای آرژانتینی، مسائل اخلاقی- باز هم- در حد اشاره های گذرا به اخبار خبرگزاری ها مورد اشاره قرار گرفت و خیلی ها پشت علم آن سینه زدند و پنهان شدند.

امامجامله و نادانی هم- مثل همیشه- گریبان آنها را که ظاهرا یقه شان را برای اخلاق می درند، چسبید و فراموش کردند بازی بهترین ها، خواه ناخواه، بازی بدترین ها یا متوسط هاذهم هست و ورزش حرفه ای از سوی دیگر درآمیخته به کاسبکاری و رسوایی های کوچک و بزرگ است. آنهایی که مارادونا را بچه بدی خواندند که با اعتیادش استعداد ذاتی اش را مخدوش ساخت و دل هزاران را شکست- و درست هم می گفتند- حوصله نکردند سری به آرشیوها بزنند تا دریابند پله، مروارید سیاه برزیلی، چگونه در نیمه دهه 1970 به رغم داشتن همسر و فرزندان، محبوبه دیگری گرفت و سرانجام مجبور به جدایی از همسرش شد و با چنگ و دندان برای حفظ محبوبیتش جنگید و البته موفق هم شد. او آنقدر حسابگر و مدبر بود تا اجازه ندهد به سرنوشت گارینشا، همبازی سال های دورش گرفتار آید و در دل رسوایی ها محو شود.

 

 

 

 

پله را با همین حساب گری اش، یک تاجر موفق هم شناختیم. معمولا او را با کت و شلوار و کراوات آراسته به یاد آوردیم. بازیکن دیروز و صاحب دهها کمپانی تجاری امروز و دارند هزاران سهام شرکت های کوچک و بزرگ، نماینده پپسی کولا به مدت یک دهه. همین طور ستاره سینما (با بازی در فیلم فرار به سوی پیروزی جان هیوستن)  و البته وزیر ورزش برزیل در سال 1994 هم بوده. در برزیل جمله معروف کنایه آمیزی هست که می گوید:" ...اگر برزیلی هستی و سیاهپوست و پولدار هم هستی، یقینا نامت پله است." (نقل از کتاب سفری به درون فوتبال آمریکای لاتین، نوشته کریس تیلور، انتشارات فانیکس، سال 1999، که خواندن آن را برای حصول به سایه روشن ای فوتبال این قاره و تصویر ملموس تر فوتبال برزیل توصیه می کنم.)

تفاوت پله و مارادونا، نه در اخلاق شان که فرق ماهوی ندارد، بلکه در همین نکته نهفته در تفکر کاسبکارانه و محافظه کارانه پله به عنوان جریان حاکم و اصلی و آنارشی/ هرج و مرج و ضد جریان بودن ذاتی مارادونا به عنوان وارونه ای از آن جریان. به همین دلیل پله همه جا، از مراودات سیاسی تا نمایش های تلوزیونی هست و مارادونا، به زحمت چهره مطلوبی در رسانه ها و مجامع می یابد. جام جهانی 1994 آمریکا با همراهی پله و ویتنی هیوستن، خواننده زن معروف آمریکایی، در مراسم اختتامیه به پایان رسید و مارادونا در نیمه راه همان جام اخراج شد. او بعد ها تنها به رفاقتش با فیدل کاسترو و سفرهایش به کوبا می بالید.

 

 

 

این تفاوت در نوع فوتبال آنها مستتر است. پله جوهره فوتبال از رکورد درآمده بعد از جنگ جهانی دوم به شمار می رود. عصری که اعجوبه های برزیلی خون تازه ای به رگ های فوتبال دمیدند و با درخشش برابر اروپایی ها، استعداد آمریکای جنوبی استعمار زده را برابر استعمارچی های سابق به نمایش گذاشتند. پله (متولد 1940) با همراهی برزیل طی سال ها 70-1958، که برزیل سه جام جهانی را به چنگ آورد و جام ژول ریمه را برای همیشه به خانه برد، نماینده درخشش برزیلی های جادوگر بود. او در شانزده سالگی وارد تیم ملی برزیل شدو در فینال جام جهانی 1958، دو گل از پنج گل تیمش را وارد دروازه سوئد کرد. اما فراموش کردند واوا، همبازی پله، در این دیدار ذپدو گل به ثمر رساند و درخشش برزیل برتافته از حضور بازیکنانی مثل گیلمار، گارینشا، دی دی و زاگالو بود. سر زدن به آرشیوها- باز هم- کارساز است (محض نمونه رجوع کنید به کتاب حقایق فوتبال و آمار، نوشته کایر ردنج، انتشارات کارلین، سال 1998)

حدیث حضور پله در چهار جام جهانی تکرار شد و قصه ها دهان به دهان گشت و کمتر کسی اشاره کرد پله در جام جهانی 1962 به دلیل جراحت زانویش غایب بود و باز هم واوا، گیلمار، گارینشا و زاگالو با درخشش فراوان دومین جام جهانی را به خانه بردند. پله و برزیل در جام جهانی 1966 نیز حضور داشتند اما تنها در کسوت تیم حذف شده دور اول. اوزه بیو، پلنگ موزامبیکی پرتغال و یارانش سه بر یک برزیل را خرد کردند و پله این بار لنگان از میدان خارج شد. پله در 1970 با شایستگی کنار همراهانش جام جهانی را به دست آورد. پیروزی بزرگ، این بار نه به مدد پله بلکه به همت بهترین و کاملترین تیم برزیل- و بهترین تیم جام جهانی همه دوران ها به زعم کارشناسان- به دست آمد. نقش پله در پیروزی برزیل 70 هرگز بیشتر از کارلوس آلبرتو، توستائو و جرزینیو نبود.

 

 

پله در سال 1970 با تیم ملی برزیل خداحافظی کرد و چهار سال بعد خود را بازنشسته تمام عیار می خواند. فقط پیشنهاد وسوسه انگیز کاسموس بود که او را روانه نیویورک کرد تا باز هم توپ بزند. در حقیقت دوران بازیگری او زمانی به پایان رسید که عصر نوین فوتبال- فوتبالی که امروز می شناسیم- با درخشش آژاکس هلند طی سال های 73-1971، بایرن مونیخ آلمان در سال های 76-1974 و سپس تیم های انگلیسی خصوصا لیورپول طی سال های 85-1977 آغاز شده بود. ارزش تاریخی فوتبال در رونق فوتبال دو دهه پس از جنگ محفوظ ماند اما او با هر معیار تکنیکی و تاکتیکی- آنچه که ظاهرا باید معیار انتخاب بهترین ها باشد- به فوتبالی کهنه و قدیمی تعلق داشت.

انتخاب دیه گو مارادونا از سوی نسل جوان تر به عنوان بازیکن برتر قرن قابل درک بود. او فرزند فوتبال مدرن و امروزی دو دهه پایانی قرن بود. عصری که او قابلیت های حیرت انگیز فردی اش را با قدرت بدنی در هم آمیخت و در جام های جهانی این دوران و لیگ های دشوار اسپانیا و ایتالیا حضور یافت. دیه گو مارادونا (متولد 1960) نیز مثل پله در شانزده سالگی پیراهن تیم ملی کشورش را به تن کرد.

 

رکوردشکنی های او در بازار نقل و انتقالات – که یکی از ویژگی های فوتبال این عصر است- سه بار پیاپی تکرار شد. او در 1978 با رقم یک میلیون پوند به بوکا جونیورز پیوست که برای یک بازیکن تین ایجر رکوردی به شمار می رفت. انتقال او با سه میلیون پوند در 1982 به بارسلونا رکوردی جهانی بود و وقتی دو سال بعد با رقم 5 میلیون پوند به ناپل پیوست، رکورد جهانی دیگری به جای گذاشت.

 

 

 

 

درخشش مارادونا در جام جهانی 1982، مقدمه ای بر حضور حیرت انگیزش در جام جهانی 1986 مهیا ساخت. او برخلاف پله که همیشه متکی به یک تیم منسجم و ستارگان پرشمار اطرافش بود، یک تنه جام جهانی را برای آرژانتین به ارمغان آورد. همبازی های او والدانو و بوروچاگا تا چه حد ستاره به شمار می رفتند؟ گل مارادونا به ایتالیا، در یک چهارم با دو گل تاریخی برابر انگستان ادامه یافت. این دیدار که درست پس از درگیری های انگلیس و آرژانتین در فالکلند به وقوع پیوست، نه یک مسابقه صرف که یک رویایی سیاسی بود. جایی که آرژانتینی ها فرصت یافتند پاسخ لشکرکشی بریتانیایی ها به جزایر مالویناس را با دو گل غریب مارادونا بدهند. گل اول مارادونا که با ضربه دست به ثمر رسید، نه تنها حکایت از سرعت خارق العاده او داشت و فقط به مدد تصاویر آهسته تلویزیونی و عکس ها قابل تشخیص بود، بلکه به انگلیسی های متکبری که سربازان شان را از آن سوی دریاها به فالکلند گسیل داشته بودند، دهن کجی می کرد. ضربه ای که وارد فرهنگ عامه انگلیس شد و همه از آرژانتینی کوچک اندامی گفتند که توانسته بود بالای سر دروازه بان و کاپیتان شان، پیتر شیلتن، پرواز کند و او را مغلوب سازد.

گل دوم مارادونا که از میانه میدان همه انگلیسی ها را دریبل کرد و توپ را به تور دروازه چسباند نه تنها پاسخی به خرده گیران بود، بلکه غریب ترین گل همه ادوار جام های جهانی باقی ماند. دوگلی که مارادونا- باز هم یک تنه- در نیمه نهایی برابر بلژیک به ثمر رساند، همه داستان نبود. او در دیدار نهایی برابر آلمان که قیصر بکن باوئر رهبری اش را به عهده داشت، در شرایطی که آلمانی ها بازی دو بر صفر باخته را با دو گل پیاپی به تساوی کشیدند و قدرت روحی خود را به رخ کشیدند، معجزه کرد. در شرایطی که همه آرژانتین را تمام شده می دانستند، پاس دقیق مارادونا از میانه میدان رو به جلو دفاع آلمان را شکافت و بوروچاگا را در موقعیت گل سوم قرار داد. لحظاتی بعد بازیکنان آلمان می گریستند.

 

 

انتقال مارادونا از بارسلون به ناپل فصل متفاوتی در فوتبال ایتالیا و جریان فرهنگی این شهر قرار گرفته در جنوبی ترین نقطه ایتالیا گشود. [ رجوع شود به مستند بسیار تماشایی Napoli’s Corner در 1988] باشگاه ناپل در طول حیات خویش هرگز نتوانسته جام قهرمانی ایتالیا را به چنگ آورد و همیشه مقهور میلیونرهای شمالی، از دو باشگاه میلانی گرفته تا یوونتوس، بود. مغلوب کسانی که از بالا به ناپل می نگریستند و آنها را خرافاتی و عقب مانده می خواندند. مارادونا زمانی به ناپل پا گذاشت- 1984- که عصر نوین باشگاه آث میلان به مدد و رهبری آریگو ساکی و حضور بزرگانی مثل مارکو فن باستن،، رود گولیت و فرانک رایکارد، نه فقط در ایتالیا بلکه در اروپا، آغاز شده بود.

وقتی ناپل به رهبری کاپیتان مارادونا و گل های دیدنی و کلیدی اش طی رقابت فشرده فصل 1987 آث میلان را پشت سر گذاشت، سیسیل همیشه تحقیر شده برای نخستین بار به روی ایتالیا خندید و دامنه گسترده جشن حیرت انگیز شب پیروزی زخم عقده های چند دهه ای را گشود. تک گل مارادونا در دیدار معروف آث میلان و ناپل که همه بزرگان میلانی در میدان بودند، یکی از فصول به یادماندنی تاریخ باشگاهی ایتالیا را رقم زد. در این فصل ناپل جام حذفی ایتالیا را نیز به چنگ آورد. ناپل در فصل 1989 به مدد مارادونا جام یوفا را هم به دست آورد و میان قهرمانان اروپا ایستاد.

اگر پله با سانتوس، بهترین باشگاه برزیلی دهه 1960، تعداد گلهایش را از هزار گذراند، مارادونا پس از بوکا جونیورز در بارسلونا و ناپل، دو لیگ دشوار اروپایی را تجربه کرد و با هر دو باشگاه به پیروزی دست یافت. مقام دومی جام جهانی 1990 برای آرژانتین که با شکست مصیبت بازی مقابل کامرون آغاز شده بود، با دو پیروزی حیرت انگیز برابر برزیل که امید تصاحب جام بود و ایتالیا که صاحب خانه بی شکست به شمار می رفت، به دست آمد. آلمانی ها برابر همان تیم نصفه ونیمه آرژانتین که ده نفره شده بود، خوش اقبال بودند که با یک پنالتی مشکوک به پیروزی رسیدند.

 

 

 

این پایان راه بود و مارادونا قربانی بی پروایی اش، از قبیل دهن کجی به فیفا و ژائو هاوه لانژ و خواندن او به عنوان یک مافیایی از یک سو و ساده انگاری اش در باب ارزش های ورزشی می شد. در حالیکه همتایانش از قبیل پله، پلاتینی و بکن باوئر از خود معبودهایی دست نیافتنی می ساختند، او نتوانست معبود آسمانی در حر یک ابرقهرمان ورزشی بماند. مشتاقانش بازی های او و حرکاتش را دوره کردند و افسوس خوردند، برقامت مخدوش شده ای که ای کاش قهرمان اخلاق هم می ماند.

تراژدی زندگی مارادونا، تراژدی دنیای فوتبال بود. ولی واقعیت اصلی تر ورزش دورو برمان را که همیشه بر آن چشم می بستیم و می بندیم، عریان ساخت. مارادونا نشان می داد قهرمان ها هم سقوط می کنند، در حالی که پله اصرار داشت و دارد تا با ترکیبی خیالی به ما بقبولاند قهرمان همیشه قهرمان است و دور از دسترس همه ما باقی می ماند...اگر که هنوز بارقه های خوش بینی در ما به جای مانده باشد.

امروز به حرکات پله در فیلم های به جا مانده از او نگاه می کنیم و آن را در مقایسه مقایسه با کورس های ساده مارادونا شبیه حرکات اسلو موشن می یابیم که گاه مضحک هم به نظر می رسند. پله هرگز به قدرت جسمی مارادونا، توانایی شوت های ناگهانی، پاس های بی نقص و ضربه های آزاد او  نرسید و هرگز با تیم های ناتوانی مثل ناپل، نتایج دیدارهای حساس و کلیدی را تغییر نداد. حقیقت این است که  او نه تنها در سطح بسیار پایین تری از مارادونا قرار دارد و یقینا در قواره یوهان کرویف- یکی از بزرگان فوتبال مدرن- هم نیست بلکه در مرتبت پایین تری در مقایسه با رونالدو، ریوالدو و حتی زیکو می ایستد. پله نماینده یک عصر طلایی به شمار می رود و اعتبارش نه صرفا برتافته از خود او بلکه ویژگی های فراوان آن عصر است.

و مارادونا تبلور نبوغی بود که در کشاکش ورزشی لبالب از مادیات و حضور گسترده در رسانه ها، سوی گزنده جریان اصلی ورزش حرفه ای را نشان مان داد. به راستی کدام یک از این دو نفر نماینده واقعی فوتبال هستند؟