معصومه حاجی‌ابوالحسن، لبخند از روی لبهایش محو نمی‌شود. خیلی آرام و شمرده صحبت می‌کند اما حتی اگر نگاهش نکنی هم می‌توانی لبخندش را بشنوی. بعد از یک جلسه سخت تمرین، صبورانه پای گفت‌وگو می‌نشیند و حتی وقتی درباره فشار تمرینات حرف می‌زند و سختی مسئولیتی که بر دوشش احساس می‌کند؛ باز هم می‌خندد. هنوز ۱۸ سالش نشده اما سهمیه شرکت در مسابقات المپیک را به دست آورده است. کیمیا علیزاده که او را  «کیمیای تکواندو» می‌نامند روز و شب را در اردوی تیم ملی می‌گذراند و فکر می‌کند المپیک ریو تازه اول راه است. از ذره‌بینی که زیرش قرار گرفته خوشش نمی‌آید؛ دلش می‌خواهد بازیگوشی کند؛ بستنی بخورد و وزن کم کردن بزرگترین عذاب زندگی‌اش است. چهار مدال تاریخی دارد و آرزوهای بزرگ. کیمیا از هفت سالگی به صورت کاملا اتفاقی ورزش تکواندو را شروع کرده و اولین طلای جهانی‌اش را در رده سنی نوجوانان در سال ۲۰۱۴ در چین تایپه به دست آورده است. زمانی که تنها ۱۵ سال داشته. حالا سه سال است که در اردوی تیم ملی زندگی می‌کند و تنها آخر هفته‌ها میهمان خانه‌شان می‌شود. همه این‌ها دلایلی است برای گفت و گو با او:

- کیمیا تو تنها ۱۷ سال داری و موفق شدی سهمیه شرکت در مسابقات المپیک را به دست بیاوری. از اینکه نامت در تاریخ ورزش زنان ایران ماندگار شده چه احساسی داری؟

احساس مسئولیت زیادی می‌کنم. شاید به نظر ساده برسد اما اصلا اینطور نیست. خب طبیعی است همه فقط مدال و خوشحالی بعد از گرفتن مدال را می‌بینند اما کسی نمی‌داند ما در طول تمرینات و اردوها چه فشاری را تحمل می‌کنیم. برای من وزن کم کردن خیلی سخت است. قد من ۱۸۳ سانتیمتر است ولی زیر ۵۷ کیلوگرم مبارزه می‌کنم. در حالی که وزن طبیعی‌ام ۶۵ کیلو است و همیشه باید حدود هشت کیلو وزن کم کنم. 

  • خوشمزه‌ترین خوراکی‌ای که دوست داری چیست؟

(می‌خندد) من عاشق بستنی‌ام! اما زمان‌هایی که رژیم می‌گیرم اصلا نمی‌توانم بستنی بخورم. 

  • یعنی چند وقت یک بار می‌توانی بستنی بخوری؟

بستگی به مسابقات دارد. این چند وقت اخیر در مسابقات زیادی شرکت کردم و همیشه رژیم داشتم. آخرین باری که بستنی خوردم یک ماه قبل بود. درست روز بعد از وزن‌کشی برای کسب سهمیه المپیک؛ که البته خیلی منتظر آن روز بودم تا وزن‌کشی انجام شود و بستنی بخورم (چشمهایش برق می‌زند) همان روز یک بستنی شکلاتی خوردم.

  • چقدر برایت مهم است که مدال طلای المپیک را به دست بیاوری؟ تا به حال این حس را داشتی که از فشار تمرینات خسته شوی و بی‌خیال گرفتن مدال المپیک شوی؟

شاید باورتان نشود اما روزهایی هست که می‌خواهی فشار بیشتری به بدنت بیاوری اما نمی‌توانی. حتی شب‌هایی بود که از فشار تمرینات گریه می‌کردم اما هرگز تسلیم نشدم. وقتی هدفی را تعیین می‌کنم هیچ چیز نمی‌تواند مرا از تلاش برای رسیدن به آن باز دارد. من در سن و سالی که می‌توانستم تفریح کنم در اردوها بودم. از ۱۴ سالگی وارد اردوهای تیم ملی شدم و قبل از آن هم که در اردو نبودم از خیلی از تفریحات و خوشگذرانی‌ها چشم‌پوشی کردم. به یاد می‌آورم شب‌هایی را که خانواده‌ام در مهمانی شرکت می‌کردند اما من می‌خواستم برای تمرین به باشگاه بروم و خب نمی‌توانستم همراه آنها باشم. در حال حاضر هم تمام مدت در اردو هستم و فقط آخر هفته‌ها را می‌توانم به خانه بروم و با خانواده‌ام باشم. دلتنگی و دوری از خانواده هم برایم سخت است. یک سال اخیر که فشار تمرینات زیاد بود من حتی از درس هم عقب افتادم. فصل امتحانات نزدیک است اما نمی‌توانم در امتحانات خردادماه شرکت کنم و باید شهریورماه امتحان بدهم. چون فرصت زیادی برای مطالعه کتاب‌های مدرسه نداشتم. 

  • با این همه مشغله تمرین، وقتی هم برای بودن با دوستان همسن و سالت داری؟ اصلا دوست صمیمی ‌داری؟

بهترین دوستم استادم است. خانم مهرو کامرانی همیشه مثل یک دوست کنارم است و همین همراهی او باعث شد من به اینجا برسم. روزهایی بود که واقعا احساس خستگی می‌کردم اما صحبت‌های او و دلگرمی‌هایش باعث می‌شد انگیزه بیشتری برای ادامه داشته باشم. زمانی که تمرینات به اوج خود می‌رسد زیر فشار غیرقابل تصوری هستم.

  • چند ساعت در روز تمرین می‌کنی؟

بعضی وقت‌ها دو جلسه تمرین در روز داریم و بعضی اوقات سه جلسه. هر جلسه هم حدود ۲ ساعت طول می‌کشد. البته الان به خاطر آسیب‌دیدگی‌هایی که دارم فشار تمریناتم کم شده است. 

  • با این همه سختی‌هایی که می‌کشی تصمیم داری چند سال دیگر به ورزش حرفه‌ای ادامه بدهی؟

در حال حاضر به یک روز بعد از المپیک هم فکر نمی‌کنم و تمام تمرکزم روی مسابقات المپیک است.

  • یعنی فکر می‌کنی چهار سال دیگر کجا هستی و چه کار می‌کنی؟

(لبخند تمام صورتش را می‌گیرد) قطعا در حال آماده شدن برای مسابقات المپیک توکیو هستم. 

 

  • پس احتمالا با سن و سالی که داری می‌توانی در چندین مسابقه المپیک شرکت کنی.

ببینیم قسمت چیست.

  • خودت به چند المپیک فکر کرده‌ای؟

تا جایی که بتوانم. اگر خدا بخواهد سه المپیک و یا شاید چهار دوره المپیک شرکت کنم؛ اما می‌دانم این کار ساده نیست.

  • با این حساب تصمیم گرفته‌ای سال‌های آینده را در اردو باشی و بدنت را همیشه آماده نگه داری؟

قطعا راهی که من انتخاب کردم راه ساده‌ای نیست. اما لذتی که بعد از پیروزی در مسابقات احساس می‌کنم وصف‌ناپذیر است. البته من دلم نمی‌خواهد مثل کسانی باشم که حتی مدال طلای المپیک را به دست آورده‌اند اما از یادها رفته‌اند.

  •  چطور می‌خواهی در یاد مردم ماندگار شوی؟

فکر می‌کنم مهم‌تر از به دست آوردن مدال داشتن اخلاق قهرمانی است. من این سختی‌ها را تحمل می‌کنم و یک هدف بزرگ دارم. المپیک برای من پله‌ای است برای رسیدن به یک هدف بزرگتر. می‌خواهم کسانی که برای من زحمت کشیدند را واقعا خوشحال کنم. خیلی‌ها به خاطر من سختی کشیدند؛ پدر و مادرم و استادم که همیشه در کنارم بودند. من می‌توانم با قهرمانی، مردم ایران را خوشحال کنم و این بهترین لحظه زندگی من است.

  • فکر می‌کنی بعد از گرفتن اولین طلای المپیک چه موقعیتی داری؟

وقتی به این فکر می‌کنم که احتمالا بعد از مسابقات المپیک آدم‌های زیادی چهره من را می‌شناسند غصه‌ام می‌گیرد. این مسئولیت ساده‌ای نیست. همین حالا هم احساس مسئولیت زیادی می‌کنم. وقتی یک نفر مشهور می‌شود انتظارات مردم تغییر می‌کند. بعضی‌ها فکر می‌کنند ما زندگی عادی نداریم و باید همه چیزمان متفاوت باشد. 

(خنده مانع از ادامه صحبتش می‌شود)

  • چرا می‌خندی؟ 

یاد خاطره‌ای افتادم. یک روز سوار اتوبوس شده بودم و توی اتوبوس خانم‌ها مرا شناختند. البته این اتفاق کم‌وبیش در خیابان برایم می‌افتد اما آن دفعه عکس‌العمل بعضی‌ها خیلی بامزه بود. به من می‌گفتند: «خانم علیزاده! شما چرا؟ شما چرا سوار اتوبوس می‌شوید؟» نمی‌دانستم چه جوابی بدهم. خب من هم در این شهر زندگی می‌کنم و این طرف و آن طرف می‌روم. اما مردم انتظار دارند یک قهرمان رفتار و زندگی متفاوتی داشته باشد. تک تک رفتارهای ما زیر ذره‌بین است و این خیلی سخت است.

  • حق داری؛ ساده نیست اما می‌توانی از این موقعیت برای رسیدن به اهداف خوب استفاده کنی.

بله این را وقتی متوجه شدم که مدال طلای جهان را گرفتم و ناگهان دیدم حتی شرایط تمرین هم برایم عوض شده است. یکباره برای هم‌باشگاهی‌هایم الگو شده بودم. سن و سال زیادی نداشتم ولی حتی نمی‌توانستم مثل سابق بازیگوشی کنم. توی باشگاه اگر وسط تمرینات می‌ایستادم همه بچه‌ها به پیروی از من می‌ایستادند و من متوجه مسئولیت سنگینم شدم. دیدم من الگوی دیگر ورزشکاران هستم و باید بهترین عملکرد و رفتار را داشته باشم؛ باید مراقب همه رفتارهایم باشم. بعد از آن روز فهمیدم که شاید می‌توانم از این موقعیت استفاده بهتری ببرم و به مردم کشورم کمک کنم. 

  • پس دوست داری سر تمرین بازیگوشی کنی؟

نه آنقدرها هم؛ من خیلی آرام هستم.

  • اینطور به نظر نمی‌رسد. حداقل چشم‌هایت که این را نشان نمی‌دهد!

(می‌خندد) شاید در مدرسه با همکلاسی‌هایم بازیگوشی کنیم اما هیچ‌کس نمی‌تواند مچم را بگیرد. همه معلم‌هایم فکر می‌کنند من شاگرد ساکتی هستم. دوست دارم جلوی کلاس بشینم و زنگ‌های ورزش از دیوار بالا بروم. توی مدرسه‌مان جاهایی بود که وارد شدن به آن ممنوع بود اما ما نقشه می‌کشیدیم که چطور دور از چشم ناظم و مدیر سری به زیرزمین مدرسه بزنیم. البته از وقتی وارد اردوهای تیم ملی شده‌ام این بازیگوشی‌ها خیلی کم شده. آدم توی اردوها بزرگ می‌شود. وقتی در شرایط سخت قرار می‌گیری مجبور می‌شوی بزرگ شوی و حرفه‌ای رفتار کنی. دیگر خبری از شیطنت‌های کودکی نیست. حالا روی مسابقات تمرکز می‌کنم تا بازیگوشی.

  • خانواده‌ات درباره سبک زندگی تو چه نظری دارند؟ زندگی در اردوی تیم ملی و تحمل سختی‌های تمرینات.

من یک برادر کوچکتر دارم که خیلی کم می‌بینمش. کیان چهار سال از من کوچکتر است و توی سه سال اخیر که من بیشتر در اردو بودم کمتر همدیگر را می‌بینیم. مادرم خانه‌دار است و شغل پدرم آزاد است. خانواده‌ام همه چیز را به‌عهده خودم گذاشتند و اجازه دادند راهی که دوست دارم را انتخاب کنم. من برای انتخاب این سبک زندگی خیلی حرف شنیدم؛ از معلم‌هایم، بعضی افراد فامیل و حتی دوست و آشنا حرف شنیدم. خیلی‌ها پدر و مادرم را سرزنش می‌کردند و می‌گفتند اجازه ندهید این بچه تمام وقتش را به ورزش بگذراند. مخصوصا وقتی آسیب می‌دیدم. اما خودم می‌خواستم این راه را ادامه دهم. خیلی‌ها همه‌چیز را در درس خواندن می‌بینند اما من به حرف‌هایی که می‌زنند اهمیت ندادم و پدر و مادرم هم خیلی حمایتم کردند. 

  • صمیمی‌ترین دوستت کیست؟ کسی که همه حرف‌هایت را به او می‌زنی.

با استادم خیلی صمیمی ‌هستم. با او بزرگ شده‌ام و همه حرف‌هایم را به او می‌زنم. 

  • مربی‌ات را چطور صدا می‌کنی؟

استاد!

  • چطور با او آشنا شدی؟

من خیلی اتفاقی استادم را دیدم. کلاس اول را تمام کرده بودم و تعطیلات تابستان بود. مادرم برای تعطیلات تابستان مرا به باشگاهی نزدیک خانه‌مان برد تا تعطیلات را سرگرم باشم. آنجا فقط کلاس ایروبیک؛ ژیمناستیک و تکواندو داشت. ایروبیک و ژیمناستیک را دوست نداشتم و کلاس تکواندو را انتخاب کردم. خانم کامرانی مربی تکواندوی باشگاه بود و از همان زمان دوستی ما شروع شد. از تکواندو خیلی خوشم آمد و همان موقع با مربی‌ام رفیق شدم. راستش آن موقع‌ها از اینکه مهارتی را یاد می‌گرفتم که می‌توانستم با دیگران مبارزه کنم خیلی لذت می‌بردم. استادم هم همیشه تشویقم می‌کرد. همان زمان حتی وقتی کمربند سفید داشتم استادم می‌گفت تو طلای جهانی و المپیک را می‌گیری. من هیچ ذهنیتی درباره موضوعی که حرف می‌زد، نداشتم. اما استادم این هدف را تعیین کرده بود که مرا تا سطح اول دنیا بالا بکشد. 

  • چند ساله بودی که باور کردی می‌توانی روی سکوی اول دنیا بایستی؟

بعد از اینکه وارد مسابقات کشوری شدم و اولین طلای کشوری را در ۸ سالگی در رده سنی خردسالان گرفتم نگاهم به مبارزه تغییر کرد. اما حتی تا سال قبل از مسابقات جهانی این تصویر برایم آنقدر روشن نبود. آرزو داشتم در مسابقات جهانی شرکت کنم اما به خاطر رنکینگ بانوان، ما به این مسابقات اعزام نمی‌شدیم و فقط پسرها می‌توانستند به این مسابقات بروند. یک بنر از چهره پسرهایی که در این مسابقات مدال گرفته بودند همین جا توی سالن تمرین زده بودند و من عکسم را تصور می‌کردم که توی این بنر کنار دیگر مدال‌آوران است. این تصور خیلی زود به واقعیت پیوست و در اولین مسابقات جهانی که شرکت کردم در مسکو مدال طلا گرفتم. آن زمان ۱۶ ساله بودم و مسابقات المپیک برایم خیلی بزرگ بود. تصور گرفتن سهمیه المپیک اوایل برایم سخت بود. همینطور که در تمرینات شرکت می‌کردم خودم را می‌دیدم که سهمیه گرفته‌ام ولی بعد از مسابقات جهانی خودم را روی سکوی المپیک دیدم. به این باور رسیدم که می‌توانم پنجمین مدال تاریخ‌سازم را در المپیک بگیرم. حالا هم پرچم کشورم را می‌بینم که بالا می‌رود و فکر می‌کنم این هدف اصلا دور از دسترس نیست.

  • وقتی روی زمین مسابقه هستی دقیقا چه احساسی داری؟ صدای تماشاگران را می‌شنوی؟

نه! تنها صدایی که می‌شنوم صدای مربی‌ام و راهنمایی‌های اوست. تا قبل از مسابقه به تمریناتم و تلاش‌هایی که کرده‌ام فکر می‌کنم اما وقتی داور اجازه شروع مسابقه را می‌دهد، فقط می‌خواهم بهترین بازی‌ام را انجام بدهم و از بازی لذت ببرم. سعی می‌کنم بهترین عملکردم را به نمایش بگذارم و همین باعث می‌شود راحت‌تر بازی کنم. یکی دو بار هم این اتفاق برایم افتاده که تنها به نتیجه بازی فکر کرده‌ام و برای لحظاتی از ذهنم گذشته که اگر برنده نشوم چه اتفاقی می‌افتد و دقیقا در همان رقابت، بازی را واگذار کردم چون فقط به نتیجه فکر می‌کردم. بعد از این تجربه، سعی می‌کنم فقط از بازی لذت ببرم و از تمام توانایی‌ام استفاده کنم.

  • برای آخرین سوال؛ ۱۹ تیرماه روز تولد تو است، ۱۸ ساله می‌شوی و معمولا تولد ۱۸ سالگی برای دخترها روز مهمی ‌است. چه برنامه‌ای برای این روز داری؟ 

فکر کنم تمرین داریم و قطعا آن روز هم در اردو هستم.

  • حتما یک بستنی می‌خوری به مناسبت تولدت؟

نه قطعا نمی‌خورم. خیلی نزدیک مسابقه است. تولد ۱۸ سالگی ‌اما چندان با روزهای دیگر برای من تفاوت ندارد. الان فقط به المپیک فکر می‌کنم.

  • امیدوارم جواب تمام زحماتت را در المپیک بگیری.

من هم همینطور. امیدوارم بتوانم همه مردم ایران را شاد کنم. 

منبع: مجله زنان و زندگی