پائیزها باید...
چند نما از نمایش "تا باران چند پائیز مانده"
متنِ اثر که از یک فرم مناسب و اصولی شکل یافته است، نگاه مخاطب را به خود مشغول می کند. متن به درستی ساختار روایت سه پرده ای از یک برداشت مشخص در یک بازیِ زندگی را از ابتدا تا انتها رعایت نموده است
از دیرباز و از آن لحظه که آدمی آموخت که باید آدمیت را همواره مشق کند، نزاع و اختلاف و جنگ و خونریزی پست بوده است و زبون و خار... و صد البته تلخ. اما جدای از دید کلی درباره این پدیده، همواره نگاه به پدیده ها، نگاه نسبی می طلبد و متعادل.
نمایش تا باران چند پائیز مانده با متنی از عرفان پورمحمدی و به کارگردانی آرمان شهبازی که این روزها در تماشاخانه نوفل لوشاتو روی صحنه است، رنگ و طرحی از این جنس دارد که تلاش می کند تا ابعاد تلخ و سیاه از عوارض جانبی پدیده خشونت از نوع جنگ را در یک بستر داستانی در یک خانواده معمولی ایرانی در زمانه حاضر روایت کند. به رسم امانت داری در خصوص موضوع این اثر و بدون پرداخت به جزئیات بیشتر درباره آن، صرفاً می توان گفت نیک است تا پدیده ها، هرقدر تلخ و پست، از چند منظر دیده و روایت شود و از این طریق، هرچه بهتر و با فراهم سازی مناسب تر بستر، مخاطب در خلوت جهان فردیِ قضاوت و ارزیابی، تنها گذاشته شود.
متنِ اثر که از یک فرم مناسب و اصولی شکل یافته است، نگاه مخاطب را به خود مشغول می کند. متن به درستی ساختار روایت سه پرده ای از یک برداشت مشخص در یک بازیِ زندگی را از ابتدا تا انتها رعایت نموده است و نویسنده تلاش کرده تا در حد توان هرچیز را در جای خود به شکل یک پازل ساختارمند، کنار هم نظم و نظام دهد. نویسنده با لطافت و طنازی های موقعیتی و فضایی، تلاش می کند تا هرچه بهتر جریان طبیعی در یک خانواده برونگرا و صمیمی ایرانی که زیر فشارها و بی مهری های زمانه به سختی کمر راست می کند را نمایش دهد که از این منظر، تشابه فضاها و روح صحنه با انگاره های مخاطب، حس هم ذات پنداری و همراهی با قصه را در او بیشتر و بیشتر می کند.
نویسنده تلاش کرده است تا با کلی گویی هدفمند و بیان غیرمستقیم و سریع، اِلمان هایی را در طول روایت خود از قصه برجا بگذارد تا علی رغم ریتم بخشی به جریان داستانی، هرچه بیشتر مخاطب را از سطح به عمق مطلب و مسئله هدایت کند تا بدان جا که با برجسته سازی عوامل و متغیرهای مدنظرش در طول خط روایت، در نهایت با خلق یک فضای سورئال از جنس یک وهم، مخاطب را در نقطه اوج داستان اش غافلگیر می سازد و سپس او را با هدفی خاص برای نتیجه گیری به حال خود رها می کند. از این منظر یک چالش درونی در عمق داستان، برعکس روایت ساده ی آن در ظاهر، کاملاً مشهود و خودنماست. کشش ها جذاب و در عین حال واقعی و ملموس است و این مسئله وقتی بهتر نمایان است که مخاطب خود را در میانه ی یک بازیِ زندگی ملموس و قابل فهم از جنس امروزی، می یابد و این مسئله ضریب هم سُرایی حسیِ مخاطب با اثر را چندین برابر می کند. خط درام؛ پستی و بلندی ها، غافلگیری ها و کشش ها را به درستی و به اندازه رعایت می کند و در عین حال همه ی این موقعیت ها صرفاً نقش یک ابزار کاربردی و هدفمند را برای تلنگر پایانی در اوج داستان ایفا می کند. جریان بازیِ زندگی نمایش به گونه ای طراحی شده است که بتوان آن را با حداقل عوامل صحنه و همچنین حداقل فضا ارائه کرد و این از نقاط مثبت متن به شمار می رود که با حداقل ها تلاش می کند تا کثیر و گسترده و عمیق سخن بگوید و روایت شهودی در لایه های زیرین را در روح صحنه به جریان بیاندازد.
با تماشای بازی ها به نظر می رسد که شاید فرصتِ بیشتر نیاز بوده است تا بازیگرها با درک درست از متن، بازی ها را به سطحی از پختگی و باورپذیری نزدیک کنند تا توان کافی برای بیان بجای محتوای متن خوب اثر، کسب شود.
قالب بازیِ زندگی برعکس آنچه از ظاهر آن به نظر می رسد، قالبی است بسیار فشرده و دشوار و پرچالش برای بازیگر. چرا که ابتداً بازیگر باید خود را در نقش پیدا کند و با آن احساس یکرنگی کند و سپس با پذیرش آن، به یک واقعیت ملموس و منطقی نزدیک شود و تلاش کند تا آنچه از یک باور در حد فقط یک انتزاع در ذهن اش وجود دارد را طراحی و خلق کند و به آن صورت عینی ببخشد؛ در واقع به آنچه نیست، رنگ هستی ببخشد تا بدان جا که مخاطب نیز در قاب و آینه دید خود، وجود آن پدیده را باور کند تا با آن ارتباط بگیرد یا حتی تاثیر بپذیرد... و ضرورت تحقق این فرآیند در درجه اول به توانایی های اولیه و ذاتی بازیگر مربوط می شود. از سوی دیگر در قالب بازیِ زندگی، از آنجا که بازی ها به طور رفت و برگشت صورت می گیرد، نوعی از پیوند و همپوشانی حسی و هماهنگی میان بازیگران در یک رابطه پیچیده و نه خطی ضروری است تا بازی ها هرچه طبیعی تر جلوه کند. علی رغم آنکه متن از ریتم و فراز و فرود منطقی برخوردار است، به نظر می رسد که بازی های گاهاً پرشتاب و عجولانه، ریتم و سرعت و شدت و حدت مستتر در روایت متن را کمتر مورد همراهی قرار می دهد و بدین ترتیب اینطور استنباط می شود که گاهی بازیگر صرفاً روی صحنه است تا دیالوگی بگوید و تمام. همچنین در برخی بازی ها، باورنکردن نقش و تاثیر منفی آن بر سیر روایت مشهود است. علی رغم آن که انتخاب های درستی برای نقش ها صورت گرفته است اما به نظر می رسد در این بین، سطح میزان کیفیت اثرگذاری کارگردان بر بازی ها کاملاً گویای شرایط است.
آرمان شهبازی که در کارنامه هنری خود تجربه ساخت دو اثر فیلم کوتاه را نیز دارد، براساس آنچه منتشر شده است، اولین تجربه کارگردانیِ حرفه ای تئاتر را پشت سر می گذارد که اگر این چنین است، نیک تر بود تا جسارت خود را برای آغاز هنرنمایی در قامت و جایگاه کارگردانی تئاتر حرفه ای، در اثری ساده تر از یک بازیِ زندگی پرفشار و پرتلاطم با موضوع و متنی دشوار و چالشی که همگی نیازمند ملزومات بیشتر، خصوصاً بازی گرفتن جدی تر از بازیگر است، محک بزند. زیرا کم و بیش و با نسبت های متفاوت از هم، اینگونه به نظر می رسد که بازیگر در جریان تاثیرگذاری منحصر به فرد خود بر صحنه ی این نمایش، هنوز با این مسئله ی کلیدی دراماتیک به طور دقیق و کافی کنار نیامده است که می خواهد چه کار کند و چرا نمی تواند...!؟
نمایش کمدی-اجتماعی تا باران چند پائیز مانده با متنی از عرفان پورمحمدی و به کارگردانی آرمان شهبازی تا دهم آبان ماه در سالن شماره 2 تماشاخانه نوفل لوشاتو روی صحنه است.
نویسنده : پوریا فرجی
ارسال نظر