مادرم زن با اعتقادی است، درست همانقدر که من بیاعتقادم
ما با یک روایت صادقانه و واقعی روبهرو هستیم که مخاطب سطرهایش مادر است. این طور نیست که چون پای اربعین در میان است، یکی از ناشرهای مذهبی با بودجه دولتی به نویسنده سفارش داده و او هم برای پول و کار به کربلا رفته باشد. سفارش دهنده این کتاب یک مادر است..
«در این سالها، مادرم از بین سفرهایی که نمیتوانست برود، بیشتر از همه سفر به عراق در ایام اربعین را دوست داشت. مادرم زن با اعتقادی است. درست همانقدر که من بیاعتقادم.» ما با یک روایت صادقانه و واقعی روبهرو هستیم که مخاطب سطرهایش مادر است. این طور نیست که چون پای اربعین در میان است، یکی از ناشرهای مذهبی با بودجه دولتی به نویسنده سفارش داده و او هم برای پول و کار به کربلا رفته باشد. سفارش دهنده این کتاب یک مادر است؛ مادری که به علت پرستاری تماموقت از مادرش، امکان سفر به هیچ نقطهای از عالم را در هیچ زمانی ندارد. برای همین فرزندش را تشویق به سفر به عراق در ایام اربعین میکند. «به سفارش مادرم» مجموعهای از روایتهای احسان حسینینسب در پیادهروی اربعین است. این کتاب ٢٣روایت از مشاهدات نویسنده از ماموریت خانوادگیاش در عراق را شامل میشود. در «به سفارش مادرم» مجموعهای از تصاویر مستند هم از دریچه دوربین وهب رامزی، روحالله خسروی، عبدالمجید قوامی و شهره بهرامی به کوشش بهنشر منتشر شده است. در ادامه با «احسان حسینی نسب» نویسنده کتاب همراه شدهایم:
ایده اولیه «به سفارش مادرم» از کجا آمد؟
مادرم. این کتاب، کاملا به خاطر پیگیری و علاقه ایشان به سفر به عراق در ایام اربعین تولید شد. مادرم به خاطر پرستاری تماموقت از مادربزرگم که فراموشیگرفته، امکان سفر به هیچ نقطهای از عالم را در هیچ زمانی ندارد، ایشان بارها مرا به سفر به عراق در ایام اربعین تشویق کرده بود و من هربار شانه خالی کرده بودم. در نهایت، وقتی فهمید که دوستان عکاسم به من پیشنهاد دادهاند که با آنها به این سفر بروم، مشتاقتر و پیگیرتر از آنها مرا به این سفر خواند و در واقع خودش مرا راهی عراق و این سفر کرد. من هم به خاطر علاقه ایشان با این سفر مخالفت نکردم. این، خلاصه داستان شکلگیری کتاب است.
جمع و جور کردن کار چقدر طول کشید؟
تقریبا دوسال. بخشی از زمان را به علت مسائل فنی نشر از دست دادیم؛ به دلیل حساسیتها و وسواسهایی که البته به دلیل موضوع کار طبیعی است. ترس از اینکه کتاب، طوری نباشد که در نظر آنها که کتاب را میخوانند و با منشورات و نوشتههای دیگر من مقایسه میکنند این تصور به وجود بیاید که با توجه به پشتیبانی حاکمیت از همه تولیدات مربوط به موضوع اربعین و پیادهروی اربعین، من هم کتابی در این راستا نوشتهام. دیگر اینکه قالب محتوای این کتاب روایت است و داستان نیست، پس اگر بناست خلاقیتی هم چاشنی کار باشد، صرفا در فرمِ روایت است که مجال ظهور مییابد؛ و نه مثل داستان فرصت تغییر شخصیتها و بازنویسیهای متعدد چندباره مهیا باشد؛ طبیعتا با استناد به اینها دو سال زمان زیادی برای بازنویسی و مرتب کردن یک مجموعه روایت است. اما برای من روشن بود که بازنویسی چندباره بعضی از روایتها و از دست دادن زمان به بالاتر رفتن کیفیت کلی کتاب میارزد.
اگر در یک جمله بخواهی «به سفارش مادرم» را معرفی کنی...
اجازه بدهید بیش از یک جمله بگویم. طبیعی است که اصرار دارم تلقی مخاطبان «به سفارش مادرم» آن نباشد که این کتاب یک کتاب سفارشیِ سازمانی است. این کتاب، یک ادای دین شخصی است به مادرم، به سفارش خود ایشان. اساسا کارکرد ادبیات مگر چیزی جز این است که شما با اثر خودتان حالِ کسی را خوب و اسباب خوشحالی را برای او فراهم کنید و از این رهگذار امید به زندگی را در افراد بالا ببرید؟ من سعی کردهام با کشف این نمونه عملی در جهانِ پیرامون خودم، وظیفه انسانیام را نسبت به مادرم انجام دهم و از رهگذار ادبیات کاری کنم که ایشان احساس خوشحالی و سعادتمندی داشته باشد.
عکسها مجزا از متن است یا عکسنوشت هم داریم؟
عکسها دو دستهاند. عکسهایی که در راستای متنها گرفته شدهاند و عکسهایی که بهصورت آزاد، فرمگرایانه و با نگاه هنری و نه مستندنگارانه ثبت شدهاند. عکسنوشت نداریم. متن اصالت دارد و تقریبا بیشتر عکسها در خدمت متن قرار دارند.
در سفر با عکاسان همراه بودی یا الزامی برای این همراهی نبود؟
در این سفر، چهار نفر عکاس حضور داشتند. هر کدام از این عکاسها مطابق برنامه از پیش تعریف شده توسط مدیرهنری تیم، وهب رامزی، کار خودشان را میکردند. اما به تناوب، همواره یکی از آنها در دسترس بود تا اگر برای ثبت تصویرِ مستند خاصی در گفتوگو با فرد خاصی از پیادهروندگان نیاز به عکاس بود، عکاس در دسترس باشد تا عکس را ثبت کند. در واقع، عکاسها ملزم بودند که همیشه یکی از بچههای تیمشان با من و محمد الیاسری، مترجم در آن سفر، باشند.
روایتها دنبالهدار است؟
نه. روایتها منحصربهفردند. هر روایت داستان خودش را دارد.
و یک کاراکتر؟
راستش نه. هر روایت شخصیتهای مختلفی دارد. مثلا در بعضی از روایتها سوژه روایت دارد از گذشتهاش یا از خانوادهاش حرف میزند و مرا -بهعنوان ناظر و راوی- به قصه خودش میبرد. در بعضی از روایتها، از آنجا که مادرم را مخاطب قرار دادهام، بخشهایی از زندگیمان را برای او مرور میکنم و از رهگذار عواطف مشترک که در بزنگاههای خاص در زیست و زندگی مادرم و مثلا سوژه یک روایت معلوم میشود، یعنی کشف عواطف مشترک انسانی، رنجهای مشترک انسانی، امیدها و یاسهای مشترک انسانی، آنچه دیدهام را برای او شرح میدهم. در بعضی روایتها ناخواسته و در بعضی روایتها هم خواسته و آگاهانه شخصیتهای فرعی را به داستان سوژه روایت وارد کردهام.
این شخصیتها چطور انتخاب شدهاند؟
توی راه گیر کردهاند به قلاب من. غریزه راه و همراهی، من را وارد دنیای آنها کرده است. تعداد کسانی که با آنها گفتوگو کردم زیاد بود اما در نهایت با توجه به دو عنصر انتخاب کردم که چه کسانی توی کتاب باشند: آنها که قصههای منحصربهفردی داشتند و آنها که شخصیت منحصربه فردی داشتند.
خودت کدام روایت را بیشتر دوست داری؟
من روز هشتم سفر زنی از اهالی بصره را دیدم که فرزندش را در حلب از دست داده بود. زن مثل سنگ محکم بود. وقتی از پسرش حرف میزد، خم به ابرو نمیآورد. کوه بود. من در تمام طول سفر کوشیدم که مرعوب فضا و جمعیت نشوم و نگاهم، نگاهِ انسانِ ناظر بر واقعه باشد؛ صرفنظر از هر وجه ایدئولوژیک و اعتقادی. اما آن روز و در گفتوگو با آن زن، بارها در خودم فروریختم. وسطهای گفتوگو دیدم مثل آدمی که برادرش را از دست داده، پریشان شدهام. هم من، هم محمد الیاسری، مترجم ما و هم یکی از بچهها که عکاسی میکرد، داشتیم مثل ابر بهار گریه میکردیم و عجیب بود که زن به جای آنکه همراه ما سوگواری کند، داشت ما را تسلی میداد. این روایت، برای من مواجهه با عمیقترین احساسات انسانی بود.
دیگر اینکه در این سفر، روایت همین آقای محمدالیاسری، مترجم ما، جزو روایتهای منحصربهفرد بود. یک جوان دهه هفتادی که فارسی را با لهجه مشهدی حرف میزد؛ چون مادرش مشهدی و پدرش عراقی بود و تجربه جنگیدن علیه داعش را داشت. در تمام طول ١٠روز سفر به عراق تنفس در هوای زندگی محمد، دیدن حمیت او در دفاع از وطن، شرافتمندی او در تهیه معاش زن و دختران کوچکش و همراهی او در گفتوگو با مردمِ عربزبان حاضر در این راه تجربه گرانبهایی بود.
مادرتان روایتها را خواندهاند؟ چه نظری دارند؟
مادرم روایتها را بعد از آنکه کتاب منتشر شد، خواندند. درون جهان بعضیهاشان راه رفتهاند و با بعضیهاشان همراه شدهاند. صرفنظر از موضوع، پرداخت روایتها را دوست داشتهاند. امیدوارم به دلیل نسبت مادر و فرزندی نباشد و واقعا روایتها را دوست داشته باشند.
جایی از «سود سفر» و «لبخند مادر» گفته بودی؛ به دست آمد؟
بله. این مهمترین و ارزشمندترین رهاورد سفر برای شخص من است. جای دیگری هم در متن کتاب نوشته بودم من که دوست نداشتم به عراق بیایم به خاطر مادرم آمدم و تو [یعنی مادرم] که برخلاف من دوست داشتی به عراق بیایی، به خاطر مادرت نیامدی. یعنی هر کدام ما گرفتار مادرهایمان هستیم؛ هرکس به نوعی. لبخند ایشان، بزرگترین سود سفر من است؛ وگرنه مطمئن بودم که هرگز به عراق سفر نمیکردم، خاصه در ایام اربعین و شلوغیهای خاص آن ایام. اما این وام مادر بود و به گردن من مانده بود. حالا از بابت بازپرداختش خوشوقتم و خوشحالترم، چرا که ایشان را به خاطر انتشار این کتاب خوشحال میبینم.
انتهای پیام/
ارسال نظر