به گزارش پارس نیوز، 

شاعران آیینی کشورمان هر کدام به یاد عزای سالار شهیدان (ع) و یاران وفادارشان ابیاتی را سروده‌اند که امروز مصادف با پنجم ماه صفر، شما می توانید اشعار ویژه شهادت حضرت رقیه  (س) را در اینجا مشاهده کنید.

بهترین اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

حال من از این خراب ترم بشه

کسی نیس که سایه‌ی سرم بشه

بدون عمه سفر نمیره که

یه چیزی بگید که باورم بشه

دیگه از کسی سوال نمی‌کنم

خودم و دیگه وبال نمی‌کنم

بد جوری موی سرم کشیده شد

عمه من زجر و حلال نمی‌کنم

زخمامو به عمه هام نشون دادم

گوشواره هامو به ساربون دادم

من باید بابامو امشب ببینم‌

نمی‌خوام بیاد ببینه جون دادم

دخترت از عمه شرمنده میشه

روزی صد بار میمیره زنده میشه

بسکه هر کسی رسیده کشیده

دس به موهام میزنم کنده میشه

دردای بی دوا مو چیکار کنم

من نماز شبامو چیکار کنم

هی به من میگن بدو نمیتونم

آبله‌های پامو چیکار کنم

تو ندیدی آخه پژمردن مو

سر به زیر بال و پر بردن مو

وقتی از شتر می‌افتادم بابا

عمه هم ندید زمین خوردن مو

«حامد خاکی»

بهترین اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

همه لب تشنه و آبی به حرم آمد؟ نه

قمرم رفت بیارد قمرم آمد؟ نه

رفت با مشک که آبی برساند به حرم

ساقی از همه لب تشنه ترم آمد؟ نه

چند شب میگذرد نیست عمو…ای بابا

تو بگو خواب به چشمان ترم آمد؟ نه

در غریبی ز تمام تنم آتش می‌ریخت

مرحمی بر جگر شعله ورم آمد؟ نه

سنگ میخورد سرم خار به پایم،

اما هرچه فریاد نمودم پدرم آمد؟ نه

ماه و خورشید و ستاره همه بر نی بودند

سنگ بسیار ولیکن سحرم آمد؟ نه

دیده کم سو شده از شدت سیلی،

اما غیر خونِ جگرم از بصرم آمد؟ نه

«داریوش جعفری»

بهترین اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

ماهِ بعد از چارده یک روزه اش هم کامل است

گاه طفلی در زمان کودکی اش عاقل است

می‌رسد وقتی که تا ترقوه جان، بین عرب.

گفتن یک یا رقیه راه حل مشکل است

درعرب با اینکه نامت شد رقیه، آخرش

پیش بابایت نشان دادی که جان ناقابل است

گاه می‌میرد کسی در لفظ از دوری یار

گاه مانند تو هم می‌گوید و هم عامل است

ذکر تو زیر زبانم هست و تربت در کَفم

آب وقتی هست درواقع تیمم باطل است

هم که بابا را به یک لبخند جان تازه‌ای

هم برایش بوسه‌ی از راه دورت قاتل است

بعد از آنی که سر زینب به یک ضربه شکست

تربت کرببلا در اصل چوب محمل است

تا بگیرد بوسه خم شد نیزه سوی گونه ات

قبله از آن روز نزد اهل معنا مایل است

شد دخیل دامنت دستم که کشتی نجات.

هرکجایی که توقف کرد آن جا ساحل است

گوش پاره جای خود، اما دلیل گریه ام.

ازشنیدن‌های الفاظی شبیه سائل است

«مهدی رحیمی»

بهترین اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

از غصه‌ی این فاصله بگذار نگویم

از غربت این قافله بگذار نگویم

 
از شمر نگو تو، به تلافیش پدر جان

از چشم بد حرمله بگذار نگویم

 
از قصه‌ی این صورت زخمی که نگفتی

از قصه‌ی این آبله بگذار نگویم

 
من پیر شدم جان تو آن دم که به پا شد

دور سر تو هلهله… بگذار نگویم

 
افتاد به بازارِ غلامان و کنیزان

روزی گذر قافله… بگذار نگویم

 
از بابت این درد سرِ معجر پاره

دارم ز. عمویم گله… بگذار نگویم

 
بابا صدقه هیچ، ولی خاری و دشنام

دادند به این عائله… بگذار نگویم

 
هر گاه سرت خورد زمین عمه زمین خورد

دق کرد از این قائله… بگذار نگویم

«وحید محمدی»

بهترین اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

عمه جان دست نگهدار بهم می‌ریزد

مو که کمتر شده بسیار بهم می‌ریزد

شانه ام گم شد و سنجاق سرم را بردند

حق بده موی من این بار بهم می‌ریزد

چه ببافی چه نبافی همه اش سوخته است

هرچه سعی ام کنی انگار بهم می‌ریزد

چادری را که عمو داد به من دزدیدند

هرکس از این همه آزار بهم می‌ریزد

من اگر پیر شدم خم شدم و آب شدم

دل من در دل بازار بهم می‌ریزد

آب و آیینه بیارید پدر آمده است

آه خسته است که از راه سفر آمده است

عشقم این بوده که از دور تماشات کنم

آمدی تا که به تو باز مباهات کنم

چشم بد دور دوباره بغلت کردم من

باید از عمه بپرسم که چه خیرات کنم

نرو تا من نروم در وسط لشگرشان

زیر پا‌ها وسط معرکه پیدات کنم

راستی پاره شده پیرهنم در بازار

باید از چشم بد امروز مراعات کنم

وقت برگشتن از این شهر فقط فکری کن

من چه کاری در دروازه‌ی ساعات کنم

همه جا پر شده انگشتر تو گم شده بود

تو خبر دار شدی دختر تو گم شده بود

فکر بعد شما این همه آزار چرا

عمه دلواپس و من در دل انظار چرا

ساربان خواست که انگشتریت را ببرد

تیغ برداشت، ولی در وسط کار چرا

نگران کشته شدی آه بمیرم بابا

به غریبی شما خنده‌ی بسیار چرا

سر دروازه ساعات هجوم آوردند

مانده ام باز چرا و سر بازار چرا

من از آن شب که کسی چادر من را دزدید

بار‌ها گریه کنان گفتم علمدار چرا…..

«احمد شاکری»

بهترین اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

آنکس که زد نقاب حلالش نمیکنم

خندید بی حساب حلالش نمیکنم

چشمم که گرم شد سپرش خورد بر سرم

فریاد زد نخواب! حلالش نمیکنم

از موی سر گرفت مرا و بلند کرد

میبرد با شتاب حلالش نمیکنم

حتی به اسب لعنتیش خوب آب داد

بر ما نداد آب حلالش نمیکنم

خیلی مرا کنار رباب و سرت زده

جان تو و رباب حلالش نمیکنم

او زیر سایه از وسط ظهر تا غروب

من زیر آفتاب! حلالش نمیکنم

مارا خرابه‌ای دم بازار شام برد‌

ای خانه اش خراب! حلالش نمیکنم

درسفره غریبی ما نان خشک بود

برسفره اش کباب حلالش نمیکنم

حرف کنیز آمد و ترسید خواهرم

شد حرف انتخاب حلالش نمیکنم

هرجور بود بی ادبی کرد با سرت

با چوب و با شراب حلالش نمیکنم

«سید پوریا هاشمی»

بهترین اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

ترک خوردی‌ای شیشه‌ی عمر من!‌

ای آیینه‌ی قدّیِ مادرم!

اگر چه کمی تاره، اما بشین

خودت رو ببین توی چشم ترم

می‌دونم که نایی نمونده برات

نگو که بریدی و خسته شدی

شب گیسوی تو سپیده زده

بمیرم که اینقد شکسته شدی

بشین تا یه کم از قدیما بگم‌

می‌شِستی روی زانوهام یادته؟‌

می‌گفتم «عزیزم فدای چشات»

تا زُل می‌زدی تو چشام؛ یادته؟

همون روز که بازار، رفتیم با هم

عروسک خریدم برات؛ یادته؟

یه گل چیدی از باغچه و اون گل و

گذاشتم میون موهات؛ یادته؟

النگو و گوشواره‌هات یادته؟

همونا که سوغات آوردم برات

چقد ذوق، کردی و بعدش با شوق

پریدی تو آغوشِ بازِ بابات

چقد ناز، می‌کردی؛ تا آخرش …

بشینی رو زانوم و بوسِت کنم

تا نازت می‌کردم؛ می‌گفتم گلم

الهی با دستام عروست کنم

چه روزای خوبی بود، اما گذشت

کجا بودیم و حالا جامون کجاس

عوض کرده جاهامون و روزگار

حالا روی زانوت، جای باباس

سئوال از من، اما جوابش با تو

چی شد گوشواره‌ت؛ النگوت کجاس؟

دوتا دستِ شونه زنم کربلاس

بگو مخملِ تار گیسوت کجاس؟

به کوری چشم حسودای شهر‌

می‌مُردی برام و می‌مُردم برات

برای رسیدن به من کشتنت

رو نیزه چقد غصه خوردم برات

دعا می‌کنم دستشون بشکنه

همونا که با هم تو رو می‌زدن

جا انگشتاشون مونده رو صورتت

بمیرم چه محکم تو رو می‌زدن

چشای من و دور دیدن؛ آخه

تو رو توی بازار، بردن بابا

به خاکِ لباسای تو خندیدن

یتیم و غریب گیر آوردن بابا

نه دیگه تو اون دختر سابقی

نه بابای تو بابای اون روزاس

بیا با هم از این خرابه بریم

بریم اونجایی که جای ما دوتاس

«رضا قاسمی»

بهترین اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

سر آورده سر آورده

سر ماه مرا بر نیزه‌ها همراه هفده اختر آورده

سری که از تنور خانه‌ی خولی رسیده روی نی، خاکستر آورده

سری را هم برای خواندن قرآن و چوبِ‌خیزر آورده

سر آورده سر آورده

و همراه خودش از کربلا انگشتر آورده

مسلمانی مگر مرده سر بابای من سر از کلیسا‌ها درآورده

 
کسی با خود سر قاسم

کسی با خود سر عباس و عون و جعفر آورده

و یک کوفی صدا زد گوییا - این مرد- روی نیزه‌اش پیغمبر آورده

صدایی از میان خیمه‌ها برخاست

نه پیغمبر نیاورده، علیِ‌اکبر آورده

یکی از لابلای نیزه‌ها با پیچ‌و‌تاب آمد

یکی که کرده قلب زار زهرا را کباب، آمد

به روی نیزه‌ای جان رباب آمد

سوال این است:

 چگونه نیزه‌ای با این بزرگی با خودش راس‌علیِ‌اصغر آورده؟!

سر آورده سر آورده

سری را روی دامان سه‌ساله دختر آورده

 ببین بابا برایم دختر شامی به طعنه معجر آورده

 
نبودی گیره‌ی سر رفت

نبودی مو و معجر رفت

نبودی ناگهان از گوش، زیور رفت

 
ببین بابا

ببین بابا

 
کسی که در میان قتلگاه آمد یتیمم کرد

کسی که این بلا را بر سرم آورد

کسی که این بلا را بر سر این حنجر آورده

برای کشتنت بابا تبر یا خنجر آورده؟!

سر آورده سر آورده

کسی در قتلگه سر را بریده

ناله‌ی‌زهرای‌اطهر را درآورده

«امیر عظیمی»

بهترین اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

خون می‌چکد به دوشم از چشم‌های نیزه

من هم عزا گرفتم با‌های های نیزه

یا شهر تیره گشته یا تار گشته چشمم

تنها تو را شناسم‌ای روشنای نیزه

با خار‌ها دویدم با تازیانه رفتم

آخر به تو رسیدم از ردِ پای نیزه

دیدی مرا گرفتند آخر زِ دامنِ تو‌

ای وای وای دشمن‌ای وای وای نیزه

دشمن زِ هر دو سو بست زنجیرِ گردنم را

یکسو به دستِ زینب یکسو به پایِ نیزه

هم پاره پاره معجر هم رشته رشته گیسو

از بس که سنگ خوردم از لابلایِ نیزه

دیگر خبر ندارم از گریه‌های اصغر

گویا که رفته در خواب با لای لایِ نیزه

«حسن لطفی»

 

انتهای پیام/