علیرضا عابدی:
کل توجه جامعه به هشت سال جنگ تحمیلی، تنها به نامگذاری یک هفته به نام دفاع مقدس است
خبرنگار، عکاس، مدرس و مستندساز گفت: کل توجه جامعه به هشت سال جنگ تحمیلی، تنها به نامگذاری یک هفته به نام دفاع مقدس و برگزاری چند ویژه برنامه و نمایشگاه های سطح پایین خلاصه میشود.
رشادت های رزمندگان در جنگ حق علیه باطل هیچ وقت از ذهن مردمان این سرزمین پاک نمی شود.
پس از گذشت سال ها هنوز هم هر نقطه کشور رنگ و بوی جبهه ها را دارد به هر جایی که نگاه می کنیم چفیه خاکی، پلاک، کاغذی پاره پاره که دست نوشته ای بر روی آن است و سرداری که از خاطرات جوانی خود در خاکریزها می گوید می بینیم از این رو با عکاسی به گفتگو نشسته ایم که سالهای جوانی خود را به ثبت لحظات از مناطق جنگی ایران اختصاص داده است، با عشق و علاقه فراوان و به دور از هر دستورالعملی، دوربین در دست گرفته و همراه با رزمندگان دلاور با دوربین خود از میهن اسلامی دفاع کرده است.
علیرضا عابدی متولد ۱۳۳۶ در تهران خبرنگار، عکاس، مدرس و مستندساز است، تحصیلات دانشگاهی او کارشناسی ارشد عکاسی است. مسئولیت روابط عمومی شرکت فرهنگی ورزشی سایپا، عضو هیات مدیره و دبیر انجمن عکاسان مطبوعات ایران، خبرنگار و عکاس هشت سال دفاع مقدس، خبرنگار و عکاس جنگ بالکان، مشاور در امور عکس نهاد ریاست جمهوری(معاونت امور بانوان کشور) و خبرنگار واحد خبر صدا و سیمای جزیره کیش و گزارشگر رادیو کیش بخش هایی از سوابق درخشان عابدی در حوزه رسانه است.
این عکاس پیشکسوت ساعتی را که صحبت های خود را با تشریح چگونگی ورود به حرفه عکاسی آغاز کرد.
قبل از انقلاب تمام رشته های تجسمی در تسلط قشر خاصی بود، توده متوسط جامعه نمی توانستند از آنها استفاده کنند و توانمندی آنها در این هنرها کشف و شناسایی نمیشد، من هم بچه جنوب تهران و علاقه مند به سینما و تئاتر بودم اما برای دیدن فیلم در سینما پول نداشتم، نزدیکی های میدان خراسان سینمای الوند قرار داشت، یک روز عصر به سینما الوند رفتم و به سردر سینما که عکس و تبلیغات فیلم را نصب می کردند نگاه کردم سپس جلوی یکی از درب های خروج ایستاده و از روزنه ای صدای فیلم را شنیدم، این صداها را با عکس هایی که دیده بودم تطبیق میدادم و تصور میکردم که الان کدام قسمت فیلم در حال پخش است.
روز بعد که به مدرسه رفتم همانند کسانی که از صفر تا صد فیلم را به تماشا نشسته باشند، قصه فیلم را برای دوستانم تعریف کردم طوری که همکلاسی هایم پس از شنیدن صحبت های یکی از دوستانمان که همیشه به سینما میرفت و فیلم ها را می دید به او گفتند علیرضا داستان فیلم را خیلی بهتر و جذاب تر از تو تعریف می کند. مدیر مدرسه هم از قصه گویی من خوشش می آمد و بعضی وقت ها که کلاسی معلم نداشت از من می خواست که به آن کلاس بروم و با قصه گویی بچه ها را سرگرم کنم.
از چه زمانی دوربین به دست گرفتید؟
از اواسط دهه ۵۰ با دوربینی که از یکی از دوستانم هدیه گرفته بودم عکاسی را آغاز کردم، زندگی مردم و رویدادهای اجتماعی نخستین سوژه های من بود یعنی نا آگاهانه با دوربین فیلم تولید می کردم، عکس هایم را یک عکاس قدیمی چاپ می کرد، وقتی برای تحویل گرفتن عکسها می رفتم، او از عکس هایم بسیار تعریف می کرد و می گفت «دید تو در عکاسی، کادربندی عکسها و... خیلی خوب است» و همین جمله های او تشویق بزرگی برای من بود.
چگونه عکاس خبرنگار و مطبوعات شدید؟
در دوران تظاهرات و انقلاب دانشگاه تهران میعادگاه خبر بود، به آنجا میرفتم و از وقایع عکاسی میکردم، حمام خانه را به تاریک خانه تبدیل کرده بودم و کارهای چاپ را هم خودم انجام میدادم، در آن زمان در یکی از راهپیمایی ها دوربین من را گروهک ها شکاندند، آن زمان آیت الله شهید بهشتی روزهای دوشنبه و سه شنبه امام جماعت بودند، در یکی از آن روزها بسیار منتظر ماندم تا بالاخره به شکلی خود را به ایشان رساندم، به دفتر او رفتم، از رزومه عکاسی خود گفتم و عکس هایی که گرفته بودم را نشان دادم، شهید بهشتی از فعالیت هایم خوشش آمد و از من پرسید «دوست داری در دفتر روزنامه کار کنی؟» گفتم بله. با سفارش او به روزنامه جمهوری اسلامی رفتم و در سرویس فرهنگی مشغول به کار شدم.
کتاب های از اسارت تا ایثار و انقلاب نور را هم در همان سالها چاپ کردید؟
بله. در روزنامه بارها به جبهه اعزام شدم، بعد از روزنامه جمهوری به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پیوستم و در همان زمان کتاب «از اسارت تا ایثار»، مجموعه ای از آثار من از اسرای عراقی را چاپ کردیم، «انقلاب نور» هم مجموعه ای چهارجلدی از عکس های من و چندین عکاس دیگر از دوران انقلاب بود که در چند دوره متوالی به چاپ رسید، زمانی که در روزنامه کیهان مشغول شدم، مرحوم رضوان، حسین پرتوی، باقر و حاج اسماعیل ذرافشان نیز عکاسان این روزنامه بودند، در کیهان انواع سوژه ها را کار می کردیم و موضوع برنامه برایمان فرقی نداشت.
علاوه بر سوژه های فرهنگی از موضوعات دیگر هم عکاسی می کردید؟
بله. یک بار گزارشی از یک گاوداری در اسلامشهر به دست ما رسید، گاوداری در مجاورت یک مدرسه پسرانه قرار داشت و مردم محله خواستار تعطیلی آن بودند. خودم را به محل گزارش شده رساندم، عکسی که از آن محیط گرفتم یک عکس افقی بود که یک سوم آن شامل تعلیم و تربیت، یک سوم محل زندگی مردم و سه پنجم گاوداری بود، این عکس در صفحه اول روزنامه چاپ شد و به یک ساعت نکشید که گاوداری را پلمپ کردند، این ماجرا سندی بر ادعای تاثیرگذاری عکس در جامعه است. در کل می توان گفت هنر، زبان گویای مردم است و در هر عرصه ای تاثیرهای خاص خود را دارد.
از حضور خود در مناطق جنگی و عکاسی هایتان از جبهه ها بگویید
با آغاز جنگ همه مردم برای دفاع از کشورمان دست به دست هم دادند، خوشبختانه همواره از مشتاقان حضور در جبهه بودم، مناطق جنگی از غرب تا جنوب را رفتم و معمولا قبل یا بعد از عملیات، گزارش مصور از آن منطقه تهیه می کردم. سال ۵۹ یا ۶۰ بود که به جبهه های غرب اعزام شدم، به نودشه رسیدم، در آنجا درپی حاج ابراهیم همت(شهید همت) بودم تا کارت ترددم را به او نشان دهم و بتوانم به راحتی به همه جا بروم و عکاسی کنم، از چند نفر پرس و جو کردم تا اینکه به کوچه ای رسیدم، مکانی را دیدم که پرچم های سپاه بر در آن نصب شده بود، از چند رزمنده اهل تسنن که مشغول وضو گرفتن بودند پرسیدم حاج همت را کجا می توانم پیدا کنم؟ گفتند «برو داخل برادر همت را هم می بینی.» به داخل رفتم، مردی که پشت سیستم بیسیم نشسته بود نگاهی به من کرد و گفت «برادر بیا داخل». به او گفتم من از روزنامه آمده ام و میخواهم برادر همت را ببینم، گفت «حالا بیا برادر همت را هم می بینی». سپس بلند شد چایی آورد خوردیم. بعد از آن به من گفت « الان وقت نماز است، نظرت چیست که نماز بخوانیم؟»
وضو گرفتم، در صف نماز ایستادیم، آمدیم قامت ببندیم دیدم آن مرد رزمنده که در صف نماز پشت من ایستاده بود به من اقتدا کرد، شوکه شدم و اصلا نفهمیدم چطور قامت بستم، پس از پایان نماز به او گفتم برادر تو اصلا مرا میشناسی؟ من آمده ام حاج همت را ببینم، همان لحظه دیدم که تعدادی از رزمندگان او را حاجی صدا می کنند، تا اینکه یک نفر گفت حاج همت و من متوجه شدم شخصی که تنها نشسته بود حاج همت بوده است.
با او صحبت کردیم، به من گفت« تعدادی از بچه های ما در یک قله در محاصره هستند و فردا قرار است نیروهایمان با لباس مبدل کُردی برای آنها غذا ببرند، تو هم می توانی با آنها بروی؟» گفتم بله. گفت « با لباس کُردی میروی؟ » گفتم نه همین لباسم استتار است. صبح فردا با گروه رزمندگان حرکت کردیم، در وسط راه قاطری که تجهیزات را حمل میکرد مورد حمله خمپاره قرار گرفت و تلف شد، به هر طریقی که بود خودمان را به قله رساندیم. حدود یک هفته رزمندگان ایرانی از قسمت های سالم نان های کپک زده، خرماهای ترش و آب برف استفاده کرده بودند، با دیدن ما بسیار خوشحال شدند و بدین ترتیب من هم گزارش تصویری مناسبی از دیدار با شهید همت و وضعیت آن مکان تهیه کردم.
چه انگیزه ای باعث حضور شما در جبهه و عکاسی در آن شرایط سخت شده بود؟
مهمترین دلیل عشق بود. وقتی برای عکاسی عملیات فتح المبین رفتم، برای جایی کار نمی کردم و ابزار و لنزهای خوبی هم نداشتم، تا مارش عملیات را شنیدم به همسرم گفتم که باید بروم، طبق معمول او را همراه فرزندم به منزل مادرم بردم، فردای روزی که خبر عملیات را شنیدم در دشت عباس بودم، از جیپ پیاده شده نشده عکاسی را آغاز کردم، ترکش هایی که به در و دیوار اصابت میکرد به بدن من هم خورد، وقتی به جبهه میرفتم دیگر به هیچ چیز فکر نمی کردم، فکرم فقط متمرکز فضا و ثبت لحظه با رعایت نکات ایمنی بود.
یک بار یک گروه ۷۰ نفری را دیدم که به عملیات میرفتند، سریع به دنبالشان رفته و فرمانده آنها را دیدم، به او گفتم که من هم میخواهم همراه شما بیایم. گفت: «برادر معلوم نیست که ما برمی گردیم یا نه». گفتم اشکال ندارد، مگر جان من از جان این رزمندگان عزیزتر است؟
100 متر بیشتر نرفته بودیم که هواپیماهای عراقی را بالاسر خود دیدیم. نیروهای ما تیراندازی های سریع را آغاز کردند، وضعیت طوری شد که شلیک گلوله ها شدت گرفت و زمین گیر شدیم. این صحنه ها را عکس گرفتم، لحظاتی که در آن یک نفر وصیتش را می نوشت، یک نفر آخرین نمازش را می خواند و... یکی هم به من می گفت « برادر شما میخواهی برگردی، این امانت را بده به مادرم»!!! . در همان وضعیت دو تن از رزمنده ها مجروح شدند، من با کسب اجازه از فرمانده عملیات، دوربین را کنار گذاشته و آن دو مجروح را تا مقر نیروهای خودی حمل کردم. ابتدا آن رزمنده ها به من اعتماد نداشتند، اما بعد از اینکه دیدند در مسیر، آنها را از چشم نیروهای عراقی دور کردم اعتمادشان جلب شد و در نهایت به دلیل کمک از من تشکر کردند.
در جنگ بالکان بوسنی هرزگوین نیز شرکت داشتید؟
بله بارها به جبهه های جنگ بوسنی هرزگوین رفتم، با گروه نادر طالب زاده، حسن اصغری و مهدی نصیری می رفتیم. آنها درباره دوران عثمانی در اسلام تحقیق می کردند و من به عنوان مترجم و عکاس حضور داشتم. پس از اتمام ماموریت دوستان می گفتند که برگردیم، اما من مخالفت می کردم. به مناطق جنگی میرفتم و عکاسی میکردم. مجموعه این عکس ها را در اولین حضور کشور بوسنی در نمایشگاه بین المللی در قالب یک نمایشگاه ارائه کردم. مردم با دیدن این عکسها متاثر شده بودند و سوال می کردند که چطور می توانیم به مردم بوسنی کمک کنیم؟
به نظر شما چرا تعداد کتاب ها و محصولات فرهنگی کشور در عرصه دفاع مقدس ضعیف است؟
عکاسی جنگ از اعزام نیرو آغاز می شود و تا فعالیت های بانوان در بخش تدارکات، هماهنگی های پشت جبهه و... ادامه می یابد. کتاب هایی که از عکس های دفاع مقدس چاپ شده دولتی هستند، دوستانی که در خبرگزاری و... بودند از عکس هایی که بیشتر متعلق به دوستانشان بود در کتاب ها استفاده کردند و این کتاب ها صرفا برای این چاپ شد که نشان دهند این افراد یک پروژه را انجام و ماحصل آن را ارائه داده اند. اما تعداد عکاس هایی مثل من که آرشیو غنی از لحظات جنگ دارند زیاد است. عکاسانی که سالهاست عکس هایشان را جمع بندی و آماده چاپ کرده اند اما حامی و ناشری برای طرح آنان پیدا نمی شود.
هر عکس قصه ای متفاوت از جنگ روایت می کند. اما کل توجه جامعه به هشت سال جنگ تحمیلی، تنها به نامگذاری یک هفته به نام دفاع مقدس و برگزاری چند ویژه برنامه و نمایشگاه های سطح پایین خلاصه می شود. اگر قرار است نمایشگاهی هم برگزار کنند باید فراخوان دهند و بجای چند عکس مقوایی، عکس های بزرگ بر بیلبوردهای شهر نصب کنند.
رسالت واقعی یک عکاس چیست؟
واقع بین باشد، هیچ موضوع صنفی در تفکر و ذهنش نفوذ نکند، مسائل کارفرمایی را در نظر نگیرد، وجدان کاری داشته باشد، عکاس نباید در چهارچوب دستورات مدیریتی کار کند، در حال حاضر بهتر است دانشگاه های هنری از کسانی که تجربه جنگ دارند برای تدریس استفاده کنند، ممکن است روزی عکاس ها را برای عکاسی از یک منطقه جنگی اعزام کنند، آیا آنها می دانند که در شرایط جنگی چگونه فعالیت کنند؟
استقبال کشورهای خارجی از نمایشگاه های شما چطور بود؟
سال 1364 اولین نمایشگاه عکس خود بعد از انقلاب را در شهر فرانکفورت برگزار کردم. خودم هم در نمایشگاه حضور داشتم، در این نمایشگاه نقش زن در جنبه های مختلف اجتماع به تصویر کشیده شده بود، یک خبرنگار آنجا به من گفت «حال که این نمایشگاه شما مورد استقبال قرار گرفته است آیا نمی خواهید که اینجا بمانید؟» گفتم رسالت یک عکاس خبرنگار این است زمانی که کشورش درگیر جنگ است در آنجا حضور داشته باشد و به وطن خود خدمت کند. بنابراین باید به کشورم بازگردم و خدمت کنم.
بعد از آن نمایشگاه، در حاشیه کنفرانس زن در کشور کنیا نیز مجموعه آثارم را به نمایش درآوردم. در دهه شصت با عکس های جنگی ام در بیشتر جشنواره و نمایشگاه ها شرکت می کردم، به عنوان یک عکاس می گویم که آدم نباید نسبت به وقایع اطرافش بی تفاوت باشد، در تمام سالها با عشق کار کردم، هرکسی که با عشق کار کند قطعا موفق است و خدا را شاکر هستم که نفسی می آید و میرود.
گفتگو از زهرا علیزاده
انتهای پیام/
ارسال نظر