اشعاری در خصوص ورود کاروان اسرا به کوفه
مصادف با شب سیزدهم محرم الحرام و ورود اسراء به شهر کوفه، شاعران کشورمان اشعاری را سرودهاند که در ادامه میخوانید.
همزمان با فرارسیدن دهه دوم محرم الحرام و ورود کاروان اسرأ به شهر کوفه، شاعران کشورمان، اشعاری را سرودهاند که در زیر می توانید آنها را مشاهده کنید.
صلوات به آفتاب جمال
محو در ذات ذوالجلال شدی
گشته بر دور نیزه ات دل من
کاش سنگی که خورده بر سر تو
خصم میزد به فرق خواهر تو
از نبوسیدن رُخت خجلم
نیزه را خم کنای عزیز دلم
کاش میشد به سینه چنگ زنم
بوسه بر جای زخم سنگ زنم
کاش میشد که جامه چاک کنم
خون زپیشانی تو پاک کنم
چند گردی به دور محمل من؟
نیزه! خم شو که آب شد دل من
نیزه خم شو و گر نه سر شکنم
با غمم کوه را کمر شکنم
آتش از سوز سینه ام خجل است
نیزه دارت چقدر سنگ دل است
نی که خم میشود مقابل من
او شود دورتر زمحمل من
حنجر تشنهی تو آبم کرد
لب خشکیده ات کبابم کرد
یا بیا خون زصورتت شویم
یا تو خون پاک کن زگیسویم
بر سرم سایهی سرت افتاد
ما تَوَ هَّمت یا شَقیقَ فؤاد
دل گرفتار و زلف تواست کمند
دست من کوته است و نیزه بلند
دیده و دل به طلعت بستم
نرسد بر فراز نی دستم
یاد روزی که مادرت زهرا
همچو جان در بغل گرفت مرا
شانه زد حلقه حلقه مویم را
غرق گل بوسه کرد رویم را
گفت: زینب تو نور عین منی
که شبیه من و حسین منی
چهره ات ماه عالمین من است
صورتت صورت حسین من است
گردش آفتاب و مه تا بود
این شباهت همیشه در ما بود
حالای جان و دل زمن برده
این شباهت چرا به هم خورده
موی زینب سفید و موی تو سرخ
روی زینب کبود و روی تو سرخ
صورت من زآفتاب، کبود
صورت تو زسنگ، خون آلود
من و تو هم مرام و هم دردیم
باز باید شبیه هم گردیم
پس تو بر نوک نیزه گلگون باش
خسته از سنگ و شسته از خون باش
من هم از بهر حلّ این مشکل
میزنم سر به چوبهی محمل
«غلامرضاسازگار»
گاهی به روی خاک و
دار و ندار زینب.
بردی قرار زینب.
مظلوم حسین حسین جان
اما ندیده بودم.
قرآن بخوان که زینب.
جانش رسیده بر لب.
مظلوم حسین حسین جان.
هر زخم صورت تو.
خاکستر سر تو.
زخم روی سر تو.
خشکی حنجر تو.
مظلوم حسین حسین جان
این نیزه دار بی رحم.
تا میکنم نگاهت.
از نیزه گاه گاهی
بر دخترت نگاهی حسین جان
«عبدالحسین میرزایی»
هلالِ یک شبِ زینب کجا بودی
برادرجان چرا از ما جدا بودی
حسین من
چرا روی مَهِت نیلوفری گشته
حسین من
بتابای ماه که در چهرَت چه نوریه
حسین من
همه با ما عجیب دشمن شدن اینجا
حسین من
یتیمای تو مولارو نمیشناسه
حسین من
با سنگبارون به استقبال ما اومد
حسین من
چه حرفای بدی اینجا بما میگن
حسین من
«محمود ژولیده»
طلوع کرده سرت در پگاهِ نیزه حسین
پناهگاهِ یتیمانم و بدونِ پناه
خودت بگیر مرا در پناهِ نیزه حسین
ز آهِ تو به زمین ریخت گریۀ شمشیر
زِ اشکِ من به هوا رفت آهِ نیزه حسین
پِیِ سرِ تو در این شهر کوچه گرد شدم
مرا کشانده به بازار راهِ نیزه حسین
چه داغها که به رویِ جگر گذاشته است
بگو به من چه نبوده گناهِ نیزه حسین
امان ز کارِ سنان و امان ز. زخمِ زبان
امان ز نیزه و قلبِ سیاهِ نیزه حسین
به پیشِ چشمِ ترم بارها زمین افتاد
سرِ شکسته ات از جایگاهِ نیزه حسین
«محمد بیابانی»
در گیر و دار قائله زینب اگر نبود
شلاق بود و سلسله زینب اگر نبود
میداد زجر٬ زجر دو چندان رقیه را
آن شب میان قافله زینب اگر نبود
ما بین کربلا و همین روضههای ما
تا حشر بود فاصله زینب اگر نبود
بین صبورهای جهان در کتابها
یک واژه بود حوصله٬ زینب اگر نبود
ذُخرالحسین بود برای مسیر شام
در قصهی مباهله زینب اگر نبود
از شام تا به کوفه از این بیشتر یقین
پا میگرفت آبله زینب اگر نبود
قطعا پیام کرببلا جاودان نبود
یک پای این معادله زینب اگر نبود
صبر سکینه نیز به سر میرسید زود
در کوچهها محصل زینب اگر نبود
کشتی شکست خوردهی طوفان طعنه بود
در شام و کوفه ساحل زینب اگر نبود
«مهدی رحیمی»
ارسال نظر