به گزارش پارس نیوز، 

فیلم سینمایی "بازدم" ساخته آرش سنجابی در گروه هنر و تجربه با اقتباس از رمان "آنیتا یار محمدی" به اکران در آمده است.

بعد از اینکه سالن مجتمع سوره از هنر و تجربه تهی شد، حالا شاید با زحمت بتوان روزانه یکی از فیلم‌های این گروه را در سالن شیخ بهایی پردیس چهارباغ صید کرد. اکنون در این سالن اتوبوسیِ طویل نشسته‌ایم تا فیلم "بازدم" را تجربه کنیم. این فیلم روایت مردی است که تصمیم گرفته از کشور خارج شود و در این بین درگیری‌های خانوادگی و عاطفیش مرور شده و بروز داده می‌شود.

 

سینما

 

مهاجرت به سانِ حذف خود

سنجابی در "بازدم" مخاطبش را بی‌مقدمه به موقعیتی پرتاب می‌کند که شخصیت اصلیش را اسیر کرده است. او تصمیم گرفته از ایران برود، اما چرا؟ این نخستین سوالِ بی‌جواب است که با یک دیالوگ کوتاه علتش خام‌دستانه بیان می‌شود. یک گِره که کارگردان بنایِ بیانِ عوارضش را دارد خود به کور گره‌ بدل می‌شود و هرگز تا پایان فیلم باز نخواهد شد. از این منظر مخاطب با شخصیتی مواجه است که بیش دغدغه‌مندیِ مهاجرت و شعارهایِ شیک وطن‌پرستانه با خواهرش، دستمایه‌ای برای فریب مخاطب است. گویی طرح اصلی روایت بر این جمله استوار است که "اگر این آخرین دیدارمان باشد به من چه می‌گویی."

این غیبت هویدا می‌کند

هر انسانی با هر سطح از زندگی لاجرم در میان مناسباتی از ارتباطات تعریف می‌شود و از همین جایگاه به نقش‌مایه خویش در جامعه پی می‌برد و جایگاه "کسری" به مثابه سنگ صبوری است برای مادر، خواهر، دختر عموها و حتی دوستش... اما از آنجا که پیشینه‌ای برایِ شخصیت در نظر گرفته نمی‌شود او حکمِ عروسک خیمه شب‌بازیِ کارگردان را به خود می‌گیرد.

 هویداییِ سِرّ شخصیت‌های بازدم را دو همزاد بر دوش دارند، "کسری" و "بهار". هردو این‌ها با اراده به حذف خود سِیلِ روایت را جاری می‌کنند. بهار با خودکشی و کسری با مهاجرت اولی بالفعل و دومی فعلا بالقوه. 

همزاد یا دوقولوهایِ افسانه‌ای؟!

سوال بی پاسخ دوم را باید در همین واژه همزاد جُست. به راستی منظور از همزاد چیست؟ تا جایی که فیلم به ما ارایه می‌دهد منظور از همزاد، دوقولو است و نه چیزی بیشتر، حال چه عاملی ویژگی منحصر به فرد، قدرتی ماورایی و یا حتی کارکردی زیباشناختی به حضور این دو در جایِ همزاد حکایت می‌کند؟

در این بین نبود اطلاعات روشنگر، مخاطب را در دورِ باطلی از کات‌ها به شخصیت بهار گرفتار می‌آورد.

در کل کمی جزء

روایت بازدم در واقع تجمیع خرده‌ روایت‌هایِ عاطفی عاشقانه است. عشق مادر به بهار، عشق کسری به دختر عموی بزرگ، علاقه دختر عموی کوچک به کسری و... 

در این بین جزئیات با نقش حیاتی خود یکی پس از دیگری و در دم خیلی زود محو ظاهر می‌شوند. اطلاعات از طریق شخصیت‌ها و با وسواس به مخاطب می‌رسند، طرفه اینجا است که اطلاعات و جزئیات کلیدِ کدام قفل است؟  

ناگفته‌ها فاجعه بارند

جانِ کلامِ آرش سنجابی در بازدم، ناگفته‌هایی است که شخصیت‌ها در سینه نگاه داشتند. فاجعه‌باری این سَر و سِرّ داری خرده روایاتِ واضِح و تصریحی اثر است. گویی تقبیحِ بیان احساسات همان نفسِ تنگِ بازدم است که شخصیت‌هارا در جایگاه‌هایی ناخواستنی اسیر کرده است و حالا آن‌ها در وقت اضافه قبل از حذف کسری نفس نفس دم و بازدم.هستند