همه متوهمین اینستاگرام!
مردمی که در جامعه و سیاست سلبریتیمحور کنش رسانهای را میآموزند و به شیوهای عادتواره تربیت رسانهایشان مبتنی بر «پاپاراتزیسم» است، به راحتی میتوانند از قاتل «قهرمان» بسازند.
اگر مخفیکاری و محدودیت خاصی در خصوص زمان و مکان و مراسم تشییع جنازه صورت نگیرد، در روزهای آتی به احتمال قریب به یقین در کرج یا همدان و یا شاید هم در تهران شاهد یکی از آن تشییع جنازههای باشکوه با حضور هزاران تن از مردم ایران خواهیم بود که تحلیلگران و جامعهشناسان و متفکران حوزه عمومی را انگشت به دهان نهاده و تحلیل چنین استقبالی را با دشواریهای نظری عدیده مواجه خواهد کرد. منظور مراسمی است که به فرض نبود محدودیت و پنهانکاری احتمالی برای مراسم «وحید مرادی» مقتول است که به گفته خودش یک «لات با مرام و معرفت» (در معنایی که به مفهوم پهلوانی در فرهنگ کهن ما باز میگردد) بود و به گفته رسانههای رسمی کشور یکی از «شروران» یا «اراذل و اوباش» فعال در پایتخت بوده است!
فاصله معنایی این دو تعبیر از یکدیگر، درست به اندازه فاصله حامیان و عزاداران او با همه کسانی است که او را نماد خشونت و وحشت و شرارت تلقی کرده و قطعا نه تنها در مراسم تشییع او شرکت نخواهند کرد، بلکه با توجیهاتی از این قبیل که «دنیا دار مکافات است»، وحید مرادی را ظالمی میدادند که بعد از کشتن دوستش حالا توسط دوستان یا همبندیهایش به سزای عملش رسیده است!
فعلا یعنی پس از گذشت زمان اندکی بعد از به قتل رسیدن وحید مرادی، عرصه تاخت و تاز در فضای مجازی متعلق به دسته اول یعنی حامیان، دوستداران و عزاداران اوست؛ آنها این روزها در فضای مجازی با بازنشر عکسها و فیلمها و گفتهها و تکریم و تمجیدها از او تلاش میکنند رنگ روایت رسانههای رسمی از او را بشویند و در نتیجه شخصیت این مقتول را - که در عین حال به اتهام قتل دستیگر شده بود و پیش از این نیز بارها به دلیل برهم زدن امنیت عمومی روانه زندان شده بود - در مقام یک قهرمان تطهیر کنند.
نکته اساسی در این بین درک این واقعیت است که ما در این انواع داوریها چندان اهمیتی برای «واقعیت» قائل نیستیم و آنچه بیشتر میزان اهمیت را دارد، نوع بازنمایی پدیدهها است؛ بازنماییهایی که ممکن است چندان ارتباطی هم با اصل واقعیت نداشته باشند و حتی نافی «امر واقع» به مثابه عنصری جداییناپذیر از درک ما از حقیقت باشند. بدیهی است که اگر رسانه، فضای مجازی و امکانات ارتباطی کنونی وجود نداشت، امکان برگزاری آن تشییع جنازه احتمالی که متضمن فرمهای نمادین، شکوهمند و فراواقعی باشد وجود نداشت و احتمالا مراسم تشییع چنین شخصی با وجود تعدادی از دوستان که در حال خانوادهاش داغدارش هستند برگزار میشد و بحثهای متعدد جامعهشناختی و فرهنگیای هم در خصوص مراسم او و مفاهیمی چون «جابهجایی ارزشها»، «ارزشهای فراواقعی و نمادین»، «بازنماییها و حقیقت سلبریتیها و شاخها» و... در نمیگرفت.
اتفاقا پدیدهها و موارد خاصی مانند وحید مرادی و امثال او را باید در بطن وجوه بازنمایی پاپاراتزیها و فرایند سلبریتیسازی رایج در فرهنگ عمومی جوامع امروزی بررسی و فهم کرد. به تعبیر رایجتر در خصوص خود وحید مرادی باید اندیشید که فرایند «شاخ» شدن او در «اینستاگرام»، یا هر بستر مجازی دیگری چگونه رخ میدهد و چه این «شاخشدن» چه منافع یا مضرات و به کلی چه مناسبات و تبعات را ایجاد میکند که نتیجه آنها چنین داوریهای متضاد و انشقاقهای ارزشی و رسانهای است؟!
بدیهی است که در اینجا «وحید مرادی» تنها یک نمونهی خرد از اتفاق کلانی است که در قالب فرایندی کلی توسط ساختارها، مناسبات و حتی سوژههای سلبریتیساز رخ میدهد و به طور کلی میتوان از آن به عنوان «پارپاراتزیسم» موجود در جامعه ایرانی یاد کرد. پدیدهای عجیب که ریشههای ان را باید در جایهجایی مرجعیت ارزشهای تاریخی فرهنگیمان جستجو کنیم و بیش از همه نهادهای فرهنگی و نهاد سیاست را در رواج آن مقصر و حتی متهم بدانیم. در فضایی که ساختارهای سیاسی و فرهنگی، خود نیازمند جلب توجهات بیبنیاد، فوری-فوتی، زودبازده و کالایی و مصرفی از ابژههای جذاب رسانهای هستند، کاملا طبیعی است که در کنار این منفعتطلبی ژورنالیستی و سلبریتیمحور، جریانی به رسمیت شناخته شود که در آن میتوان با شاخسازیهای و سلبریتیسازیهای ایسنتاگرامی و توئیتری و تلگرامی و چه و چه، قاتل و بزهکار را «قهرمان» و «پهلوان» و «بامرام» و... بازنمایی کرد و به انشقاق در زمینه ارزشهای اصیل و مراجع ارزشساز دامن زد.
شاید تراژیکتر از نمونه «وحید مرادی»، نمونه سلبریتیسازی از ورزشکاران و بازیگران سینما و اهالی موسیقی و تئاتر و... برای استفاده در زمینه رسمیت دادن به سیاستبازی و جناحگراییهای نهادی و سازمانیای و شخصیای باشد که آسیبهایش بسیار بیشتر از منافع بوده است. فرایندی که بر مبنای این توهم که «سلبریتیها همواره برای ما و با ما خواهند بود!» پذیرفته میشود و به رشد فزاینده سلبریتیگرایی و پاپاراتزیسم میانجامد، اما بعد از «شاخ شدن» کسانی که زمانی با ما بودند، کار از دست میرود و حالا مسئله «کنترل» سلبریتیگرایی محل توجه قرار میگیرد.
نمونه چنین سیاستهای غیرآیندهنگرانه و فوری و فوتی در کشور ما زیاد است و بر مبنای تناقضاتی که از دل آنها بیرون میزند فلان بازیگر و کارگردان و ورزشکار و خواننده و... تا زمانی که برای من یا جناح من سودآور است و رای جمع میکند و... خوب و فرهنگی و هنرمند و... تلقی میشود و باید پاپاراتزیها را برای بازنمایی آن گسیل کرد، ولی از جایی که راه کج میکند و نمک خورده، نمکدان میشکند، بد و غیرفرهنگی و گولخورده و منحرف و مخرب و...!در شب عید در بهترین باکس تلویزیون با هزار خواهش و تمنا و رقمهای میلیونی حاضر میشود و کمی بعد در اخبار به عنوان یک سلبریتی مزخرفگو معرف میشود این تناقضات نشان میدهد که تغییر دادن محمل و مرجعهای اصیل و ممدوح فرهنگی و ارزش در جامعه برمبنای منافع شخصی و جناحی و... روزی هم دامن خود شما را به عنوان «عوامل» خواهد گرفت. بدین ترتیب اصلا بعید نیست وقتی با پاپاراتزیسم فزاینده خود از کاراتهکاران و وزنهبرداران و کشتیگیران، سیاستمدار و مدیران شهری و نماینده مجلس ساختید تا منافع جناحی و شخصی را از دست ندهید، وقتی از بازیگر سینما و تلویزیون و فوتبالیست و خواننده و... کارشناس حل بحرانهای سیاسی، روشنفکر و متخصص فهیم مسائل سیاسی و اجتماعی و کنشگران انتخاباتی برای ساختن آینده بهتر ساختید تا منافع سیاسی و اجتماعی و حناحیتان را نجات دهند، حالا هم باید تحویل بگیرید: مردمی که با شما کنش رسانهای را آموختهاند و به شیوهای عادتواره تربیت رسانهای شدهاند، برای جامعهتان از قاتل «قهرمان» میسازند.
ارسال نظر