میخواستیم شهید راه «دُنبل» بشیم!
«ناصر طالبانپور» در خاطرهای از دوران دفاع مقدس میگوید: یک روز با حاج اسکندر هوس «دُنبل» کردیم. آن منطقه مخزن این نوع قارچ کوهی بود. یکی یک کیسه و چیزی که بشود با آن زمین را کند برداشتیم و حرکت کردیم...
از شیراز، خاطره «شهید راه دُنبل» به روایت «ناصر طالبانپور» را از سلسله خاطرات جمعی از رزمندگان لشکر ۱۹ فجر استان فارس در اسفندماه سال ۱۳۶۳ است که در کتاب «عملیات فریب ۶۳» به چاپ رسیده است.
در این خاطره روایت شده است:
لشکر در منطقه «سومار» مستقر شده بود، قرار بود عملیاتی را در این منطقه انجام دهیم. من و «حاج اسکندر» (شهید اسکندر اسکندری) هم طبق معمول دنبال بنا کردن بنه تدارکاتی لشکر بودیم. مناسبترین جایی که پیدا کردیم پشت یک تپه بود، البته بهترین جا هم نبود، بدیاش این بود که در تیررس عراقیها بود و بهراحتی با خمپاره ۸۰ آنجا را میزدند.
عیب دیگران این بود که از صبح تا ظهر که خورشید پشت ما بود بهراحتی خط عراق را میدیدیم. اما غروبها خورشید در چشم ما بود و دید دشمنروی ما...
یک روز با حاج اسکندر هوس «دُنبل» کردیم. آن منطقه مخزن این نوع قارچ کوهی بود. یکی یک کیسه و چیزی که بشود با آن زمین را کند برداشتیم و حرکت کردیم. برای پیدا کردن «دُنبل» چشم باید روی زمین باشد، پستی و بلندیهای زمین و خارها را دید میزدیم، حاج اسکندر که وارد بود یک کیسه پر درآورده بود، من هم مشغول بودم که شنیدم صدای خمپاره میآید، هر ۲ شیرجه زدیم روی زمین، به خودمان که آمدیم دیدم سرمان پائین بوده و فاصله زیادی از بنه دور و به عراقیها نزدیک شدهایم. در آن منطقه هیچ جان پناهی هم نبود، عراقیها هم که بهراحتی ما را میدیدند و برای سرگرمی هم که شده دستبهدست، روی سرما خمپاره میفرستادند.
تا بلند میشدیم و چند قدم میدویدیم یک خمپاره دیگر میآمد. تا برسیم به تپه دهها خمپاره برایمان فرستادند. به تپه که رسیدیم رفتیم در جانپناه، اما عراقیها دستبردار نبودند و خمپارهها روی بنه میفرستادند. دیدم (مرحوم) «هادی محمدزاده» با لباسهای شسته در دست ایستاده است. بنده خدا تا میآمد لباسهایش را پهن کند، خمپاره میآمد و میپرید روی زمین و لباسهایش کثیف میشد.
تا دوباره آب میزد و میخواست پهن کند، خمپاره بعدی میآمد. با عصبانیت گفت: «تا شما نیامده بودید، خط آروم بود، ما هم داشتیم کارمان را میکردیم».
چشمم افتاد به حاج اسکندر، انگشت بهدهان گرفته و سر تکان میداد و میگفت: «اِ.. اِ.. اِ.. دیدی میخواستیم شهید راه «دُنبل» بشیم!»
انتهای پیام/
ارسال نظر