به گزارش پارس نیوز، 

منصور یاقوتی (داستان‌نویس، شاعر و منتقد ادبی) در گفت‌وگو با خبرنگار ایلنا، درباره ارتباط بشر و ذات او به مقوله اسطوره و افسانه گفت: اساطیر ملت‌های مختلف ریشه‌های محکمی در تاریخ هر ملتی دارد. در بین اسطوره‌شناسانی که فعالیت می‌کنند میرچا الیاده چندین اثر ارزنده منتشر کرده ولی به‌طور کلی این حوزه دست نخوره باقی مانده و کار جدی روی اسطوره‌ها صورت نگرفته است. علت هم این است که اساطیر متعلق به ملت‌های کهنی مثل مصر و چین و یونان و ایران و دیگر ملت‌هایی که ریشه‌های قدیمی‌تری نسبت به تاریخ حیات بشری دارند، هستند. منابع برای بررسی و واکاوی آن‌ها هم چندان نیست و مثلا ما بیشتر با نام‌هایی مثل شاهنامه فردوسی و ایلیاد و اودیسه هومر به عنوان منابع کهن آشنا هستیم و کار کردن روی آن‌ها واقعا دشوار است. ما از افسانه‌ها و اساطیر کهن دور شده‌ایم و منابع مرتبط به آن‌ها هم پیشینه تاریخی کهنی دارند و باید همه زوایای آن‌ها بررسی شوند.

او ادامه داد: اسطوره و افسانه البته دو مقوله کاملا جدا از همدیگر هستند، اما هر دو با هم باورهای تاریخی و هویت فرهنگی ملت‌های کهن را تشکیل می‌دهند و پیش از تاریخ هم وجود داشته‌اند. انسان‌ها با اسطوره‌ها و افسانه‌ها زندگی می‌کردند که به آن‌ها برای حرکت و مبارزه با سختی‌ها و دشواری‌های زندگی انگیزه می‌داده‌اند. این نخ مشترکی که بین اسطوره و افسانه وجود دارد همین است که در هر دو به انسان‌ها امید غلبه به سختی‌ها را می‌دهند و می‌گویند از دشواری‌ها نهراسند و به پیش بروند. به همین دلیل هم در اسطوره و هم در افسانه مقوله امید به یک آینده روشن به شدت خودش را نشان می‌دهد و قهرمان‌ها در این داستان‌ها شکست نمی‌خورند و عموما پیروز می‌شوند. اگر هم در افسانه و اسطوره شکستی وجود داشته باشد، شکست شر است در برابر نیکی یا شکست تاریکی است در برابر روشنایی و ... درواقع عنصر خیر و نیکی و روشنایی هم در افسانه‌ها و هم در اسطوره‌ها به پیش می‌روند و حرکت می‌کنند تا به انسان‌ها امید مقابله با دشواری‌های زندگی بدهند.

این پژوهشگر و منقد ادبی در پاسخ به این پرسش که اساسا کارکرد اسطوره در دنیای مدرن را چگونه می‌توان توجیه کرد و اینکه و آیا رشد دانش و خرد بشری موجب کمرنگ شدن جهان اسطور نشده است، بیان کرد: نظرگاه‌ها در این زمنیه متفاوت است اما به نظر من؛ بشر یک سابقه کهن تاریخی دارد که از جنگل و غار آغاز شده و وارد عرصه کشاورزی و شهرنشینی شده است. اگر از این زاویه به تاریخ حیات بشر نگاه کنیم، می‌بینیم که حرکتی رو به جلو داشته البته زیگزاکی. یعنی حرکتی همراه با شکست و پیروزی و با افت و خیز اما به پیش رو. امروز هم اساطیر و افسانه‌ها نه اینکه کارکرد خودشان را از دست داده‌اند، بلکه بشر امروز اساطیر خودش را به وجود می‌آورد و افسانه‌های خودش را خلق می‌کند و ما نمی‌توانیم روی کیفیت آن صحبت کنیم. به هر صورت باید یک چیزی برای بشر بماند که او هویت داشته باشد و ریشه بگیرد. در طبیعت هم همین است و اگر دانه‌ای که در خاک کاشته شده نتواند ریشه بزند یا ریشه‌های سستی داشته باشد از بین می‌رود.

یاقوتی یادآور شد: درواقع ماندگاری افسانه‌ها و اساطیری که امروزه انسان برای خودش خلق می‌کند بستگی به این دارد که تا چه میزان به کمک او بیاید تا به جلو نیک‌بختی و روشنایی حرکت کند. اگر افسانه‌ها و اساطیر امروزی این سرشت را داشته باشند که به انسان برای غلبه بر سختی‌های زندگی کمک کنند و به داد احوالات او برسد خب باقی می‌مانند و در غیر این صورت فراموش می‌شوند. نمی‌خواهم انگشت روی برخی افسانه‌ها و اسطوره‌های مدرن بگذارم که در جوامع صنعتی مطرح می‌شوند اما نمونه‌هایی مثل مرد عنکبوتی که به به مدد تکنولوژی پیشرفته امروز به خورد جهان داده می‌شود چه کارکردی برای انسان دارد؟ چقدر می‌تواند کمک حال او در این دنیای آشفته باشد؟ یا حتی به انسان امید بدهد؟ خودتان ببینید که عنصر فانتزی، عنصر خیال‌پردازی و حتی عنصر بی‌مایگی در این اسطوره‌های تازه چقدر است؟ اسطوره و افسانه در مسیر زندگی انسان‌ها باید کارکرد خودش را نشان بدهد تا اگر تاثیری داشت، افسانه نیز ماندگار خواهد شد در غیر این صورت خیر و هیچ چیزی هم نمی‌تواند نگهش دارد. مثلا رمان یا حتی سینما و تئاتر و در دیگر کشورها رقص در زندگی امروز بشر جایگزینی شده برای کارکردی که اسطوره و افسانه داشتند ولی همین‌ها هم تا چه اندازه می‌توانند به بشر کمک کنند؟ همین هنرهای مدرن هم اگر دستاوردی برای انسان نداشته باشند مثل حباب روی آب به سرعت از بین می‌روند.

خالق داستان «چ‍راغ‍ی‌ ب‍ر ف‍راز م‍ادی‍ان‌ ک‍وه‌» همچنین انکار تمامیّت‌خواهی و استبداد را یکی از ویژگی‌های اسطوره‌ها دانست و در توضیح چگونگی رخ دادن این اتفاق و ارتباط میان اسطوره و تمامیت‌خواهی نیز اظهار داشت: بن‌مایه اصلی و اساسی افسانه‌ها و اسطوره‌های تمام ملل در سرتاسر جهان مبازره بین خیر و شر، نیکی و بدی، آزادی و استبداد و رهایی و خودکامگی است. در تمام اساطیر ملل این وجه مشهود است و مثلا در افسانه آلمانی دیگپریدو وقتی به مبارزه با اژدها می‌رود نماینده خیر و روشنایی و رهایی است و اژدها در غار تاریک نماینده استبداد و خودکامگی و تمامیت‌خواهی است. یا در افسانه آشیل و داستان ایلیاد و اودیسه می‌بینیم که در غیاب قهرمان داستان یک عده آدم شکم‌باره مستند زندگی قهرمان را غارت می‌کنند و می‌چاپند و کاری هم از دست همسر و پسرش برنمی‌آید جز اینکه منتظر خود قهرمان هستند تا این عناصر شرور را از عرصه زندگی بیرون کند. این هم باز مبارزه رهایی و تمامیت‌خواهی است. در اساطیر ایرانی هم این وجه کاملا مشخص است و در ادیان باستانی ما مثل آیین زرتشت و مانی هم مقابله با استبداد و تقابل خیر و شر و تاریکی و روشنایی به وضوح وجود دارد. در داستان رستم و اسفندیار که هنوز تحلیل و واکاوی عمیقی درباره آن ندیده‌ام اسفندیار در پوشش خیر (بیرق دین بهی) جلو می‌آید نه اینکه واقعا خیر باشد اما می‌خواهد دست و پای رستم را ببندد که رستم هم چون در ظاهر پای پرچم خیر در میان است جواب می‌دهد همراه تو می‌آیم ولی نه دست بسته. در نهایت هم بیت معروف «که گفته‌ست برو دست رستم بنند، نبندد مرا دست چرخ بلند» تقابل رهایی و خودکامگی را به رخ می‌کشد هرچند که اسفندریار صرفا یک فریب‌خورده است. یعنی در این داستان‌ها خیلی ظریف و پیچیده مسئله تمامیت‌خواهی و رهایی به معنای واقعی به تصویر کشیده می‌شود. داستان سیاوش و پسرش فرود هم تماما بر بستر تقابل با استبداد و تمامیت‌خواهی به پیش می‌رود.