«تاریکترین ساعت» یک سیاستمدار
اطراف مجلس تاریک است و محوطه مرکزی اش در شعاع نور قرار دارد. این مواجهه در طول اثر بارها و بارها تکرار و بلکه تکثیر می شود. انگار قرار است ترجمانی بصری از شرایطی باشد که داستان در آن اتفاق می افتد.
چرچیل را فراموش کنید. چه ذهنیتی که از او دارید و چه آنچه در متون تاریخی درباره اش خوانده اید. فیلم «تاریک ترین ساعت» درباره چندین روز از دوران ملتهب کسی است که در شرایطی نومیدکننده و دشوار مسئولیتی را عهده دار می شود و در گیرودار موانع خارجی و داخلی باید تصمیمی بگیرد که هر سویه اش مخاطره بار است.
فیلم درباره این بزنگاه موقعیتی است. بزنگاهی که در مسیر زمان به فشردگی می رسد و هر بار با پایین افتادن ورقه اعلام تقویمی به سبک آنچه در داخل ساعت های دیواری تعبیه شده است، این انقباض بیشتر خودش را نشان می دهد. انگار ساعت تقویمی دارد مچالگی فضای جاری را تا حد نیستی و تاریکی پیش می برد. فیلم زندگینامه نخست وزیر جنجالی و شهیر بریتانیا نیست. شاید برایمان انگیزه هایی ایجاد کند که سرکی هم به کتابی یا متنی درباره او بزنیم و یا شاید تلنگرهایی بزند تا دانسته های تاریخی خود را با آنچه درباره اش در این موقعیت روایت می شود، مقایسه کنیم اما در نهایت، این یک مواجهه هزل با فشردگی تصمیم و موقعیت و فضا است. انگار جز با ابزار هزل نمی توان به مصاف این میدان تاریک رفت.
فیلم ما را به عمق تاریکی می برد اما انگار نوعی اصرار هیچ گرایانه در مقابله با آن از این عمق عبور می کند. برای همین هم هست که در لابلای سیاهی روشن های فضای جدی سیاسی، جدیت زدایی های یک در میان رخ می دهد. این چیزی بیش از تعبیه یک پاساژ مفرح و خنده دار در میانه فصل هایی تلخ و دمق به منظور رفع خستگی و تناسب دادن به ضرباهنگ درام است. این از درونمایه های اثر بر می خیزد. درونمایه ای که جدیت و هزل را به مثابه تز و آنتی تز یک روند دیالکتیک توأمان پیش می برد تا راهی به بیرون از فضای منقبض موقعیت ترسیم شده درام پیدا کند. فیلم با فرود نگاه دوربین به مجلسی شلوغ آغاز می شود. از همین آغاز، رویارویی تاریکی و روشنایی خود را بروز می دهد.
اطراف مجلس تاریک است و محوطه مرکزی اش در شعاع نور قرار دارد. این مواجهه در طول اثر بارها و بارها تکرار و بلکه تکثیر می شود. انگار قرار است ترجمانی بصری از شرایطی باشد که داستان در آن اتفاق می افتد. خطر حمله دشمن به میهن با زبان بصری و حسی تاریکی و نور بیشتر حس می شود. از این که کمی فراتر برویم، سایه روشن های قالب های تصویر دلالت بر اضطرابی دارند که هم شخصیت اصلی و هم کلیت آدم های داستان را فرا گرفته است. در عین حال پیدا و ناپیدایی نیت ها و تصمیم هایی هم که قرار است، سرنوشت یک ملت و مملکت را رقم بزند، در این سویه های نور و ظلمات، تبلوری بصری به خود می گیرند و در نهایت، تردید به عنوان یکی از اصلی ترین مایه های فیلم، در همین تلاطم تاریکی و روشنایی است که تجلی بیرونی پیدا می کند.
اتاق تاریک چرچیل که ناگهان با حضور تایپیست روشن می شود، سایه روشن راهروی ورودی اتاق پادشاه که چرچیل دارد مسیرش را طی می کند تا حکم نخست وزیری اش را از او دریافت دارد، نیمه روشن بودن اتاق های جلسات مذاکرات محرمانه و ... از همین قبیل نماها هستند. برگردیم به همنان فصل آغازین که در مجلس بود و به سلب سمت نخست وزیری از چمبرلین رسید. در همین فصل شلوغ و پر سروصدا، کسی سراغ از وینستون می گیرد و می گویند رفته تا دیگران را متقاعد کند نقشی در این ماجرا (هزیمت چمبرلین) نداشته است. این اولین جرقه هزل گویی است که با کات به فصل بعدی، که اینسرتی از سینی بزرگ صبحانه چرچیل است که دارند به طبقه بالا می برند تا در تختش تناول کندف کامل تر می شود. ورود به اتاق او این هجویه را غنی تر می کند.
مرد چاقی که عصبی است، توجه به اطراف ندارد، تلفن های پی در پی (از مقام فرانسوی که خبر شکست در جنگ را می دهد تا پسرش که از سمت جدیداو پرس و جو می کند) و نوع برخاستنش از تخت، تایپیست تازه وارد را به خنده وا می دارد. بعد از فصل عصبی افتتاحیه فیلم، فصلی که پی در پی شخصیت اصلی داستان را با ترسیمی مضحکه بار معرفی می کند، نه نشان از کمدی، که دلالت بر همان توالی و بلکه تنیدگی هزل و جدیت دارد. چرچیل در جدی ترین موقعیت ها با حال و هوایی گروتسک روبرو می شود. دارد به زبان فرانسوی با مقامات شان مذاکره می کند تا به مقاومت ترغیب شان کند، اما نابلدی اش در زبان فرانسه، فضا را به خنده می کشاند، دارد در محل مخفی که ظاهرش توالت است با رئیس جمهور آمریکا چانه می زند تا چند هواپیما از او بگیرد، اما حالتی که نشستنش روی کاسه توالت ارائه می دهد، موقعیتی مسخره را تداعی می کند.
می خواهد علامت پیروزی را به خبرنگاران نشان دهد اما دخترهای تایپیست معنی غیرمودبانه ای از آن برداشت می کنند و اوضاع به شوخی می گراید، دارد حکمش را از شاه می گیرد اما موضع گرفتن طرفین مقابل هم با زبان بدن (پاک کردن دست بعد از دست بوسی) و لحن (کوتاهی جملات) و طعنه (اهمیت دادن به خواب عصر در برابر ملاقات با شاه) جدیت را از آن می ستاند. شاید اوج این موقعیت در فصل مترو سوار شدن چرچیل باشد که با شوخی هایی مانند شباهت چهره اش به همه نوزادان و یا نسبت خانوادگی داشتن با یکی از مسافران، اوضاع به فکاهی نزدیک می شود
و در عین حال چرچیل در همین فضا از مسافران ایده مقاومت برابر پیشنهاد صلح با واسطه گری ایتالیای فاشیستی را می گیرد که البته این فصل به دلیل نزدیک شدن زیادش به مرور شعار و خطابه و سست بودن موقعیت دراماتیک، از ضعیف ترین بخش های فیلم هم هست. جو رایت در «تاریک ترین ساعت» بیشترین تلاش را صرف فضاسازی و موقعیت پردازی کرده است و همین عناصر هم در فیلم آخر او جلوه اساسی داشته اند. فیلم، اگرچه هم ردیف بهترین های کارنامه رایت قرار نمی گیرد (همچون تاوان)، اما به دلیل نوع پرداختش از موقعیتی ملتهب و فشرده، به رغم برخی نمودهای شعاری، جلوه ای به یادماندنی در بین فیلم های امسال از خود به جای می گذارد.
ارسال نظر