بررسی علل کم اقبالی ایرانیان به کتابخوانی
تأکید بر رسوبزدایی فرهنگی بعنوان یک مؤلفهی تاریخی و پرهیز از آغشته کردن فضای جامعه به سیاست زدگی است .
در ایران و به نوعی تمامی کشورها میان «شمارگان» کتابها و «سرانهی مطالعه» تناسب و تعادل وجود دارد؛ به عنوان مثال وقتی شمارگان کتابهای ما به طور معمول از 1000 تا 2000 نسخه فراتر نمیرود، مشخص است هر چهقدر هم تلاش کنیم تا سرانهی سالیانهی مطالعه را بالا ببریم، از 20 دقیقه در سال، عبور نخواهد کرد.
گواین که گفته میشود مطالعهی کتابهای درسی و روزنامهها نیز در این 20 دقیقه، لحاظ شده است، در حالی که به طور معمول روزنامه خواندن یا مطالعهی کتاب درسی در این سنجش لحاظ نمیشود. به هر حال این آمارها برای کشوری با بیش از 70 میلیون نفر که بخش قابل توجهی از آنها دانشجو، دانش آموز، نخبگان و فارغ التحصیلان دانشگاهها هستند، یک فاجعه به حساب میآید.
توجه کنید که ما امروز بیش از 3 میلیون نفر دانشجو داریم و هر سال یک چهارم این افراد از دانشگاهها فارغالتحصیل میشوند، آن وقت کتابهای جدی و مهم ما در حوزهی ادبیات داستانی، رشتههای مختلف علوم انسانی، هنر و سایر رشتهها در کنج قفسهی کتابفروشیها و کتابخانهها خاک میخورد. پس طبیعی است وقتی در برابر چنین وضعیت غمباری قرار میگیریم باید به دنبال ایجاد تحولی عمیق باشیم، اما این تحول بدون فهم همه جانبهی صورت مسأله، ممکن نخواهد بود.
این جا است که نهادهای پژوهشگر و صاحبنظران این عرصه باید پا به میدان بگذارند و تحلیل جامعه و چند جانبهای از این وضعیت به دست دهند و سپس با راهکارهایی که از بطن این تحلیلها استخراج میشود به حل این صورت مسأله، بپردازند اما آنچه در این مجال مختصر به ذهنم میرسد تأکید بر رسوبزدایی فرهنگی بعنوان یک مؤلفهی تاریخی و پرهیز از آغشته کردن فضای جامعه به سیاست زدگی است؛ البته کتاب نخواندن مسألهی امروز یا چند سال اخیر نیست، ما از قرنها پیش حاملان این فرهنگ بودهایم و این چالش عمیق فرهنگی را از پدرانمان به ارث بردهایم.
زمانهای قدیم آنچه از سوی خانواده و جامعه تحمل میشد و اعتراضی به آن صورت نمیگرفت خواندن کتابهای درسی بود، آن هم به خاطر این که این خواندن ما را به پشت میزنشینی و کارمندی دولت میرساند اما وقتی قرار بود این نوجوان کمی پا را فراتر بگذارد با اعتراض خانواده و فرهنگی که نخواندن را دیکته میکرد، روبهرو میشد.
البته این بدان معنی نیست که وضعیت تمامی خانوادهها در گذشته اینطور بوده، اما چتر غالب و قاعدهی کلی بر خواندن گشوده شده بود وگرنه چهطور ممکن است مطالعه و خواندن در خانواده و جامعه یک فرهنگ عمومی باشد و میلیونها کتاب در قفسهها منتظر لمس یک دست بمانند.
ریشهی دیگر کتاب نخواندن، سیاسی بازی و سیاسی کاری پر رنگی است که در اجتماع ما وجود دارد. این یک حسن برای جامعه نیست که افراد آن دایم به دنبال برجسته کردن فضای سیاستزده باشند و دیگ سیاستزدگی را هم بزنند. این موضوع یکی از نقاط برجسته در دقیق نشدنهای عمیق بر حوزهی فرهنگ است. از سوی دیگر این دقیق شدن با روزنامهها، نشریات و سایتهایی که عمده تولیدات آنها مبتنی بر جنجالهای سیاسی و دعوای جناحها بر سر قدرت است به دست نخواهد آمد.
بحث مهم دیگر، الگوسازیها و الگو برداریها است. ما متأسفانه غفلتهای بزرگی در این زمینه مرتکب شدهایم و به سادگی از کنار این واقعیت تأثیرگذار عبور کردهایم. فرزندان ما از پدران، مادران، دوستان، بستگان، معلمان و استادان خود الگو میگیرند، پس انتظار این که فرزندان ما به راهی بروند که مؤثرترین افراد زندگیشان در آن راه نیستند حتی اگر این افراد به زبان و نه در عمل از فرزندان خود بخواهند کاری به کار آنها نداشته باشند و مطالعه را جدی بگیرند، این اتفاق نخواهد افتاد.
تبعات کتاب نخواندن در حوزهی تولید عمل هم بسیار جدی است. استادی که کتاب نمیخواند دایرهی محدود علمش را که به روز نیست به دانشجویش منتقل میکند و در عمل گامهای دانشجو هم با گامهای کوچک استاد هماهنگ میشود.
داستان نویسی که عار میداند کتابش با اقبال مواجه شود و مردم آن را بخوانند- او به گونهای مسایل ساده را آنقدر پیچیده میکند و در صنایع ادبی میپیچد که تا حد امکان یک روشنفکر متمایز به چشم برسد- تکهای از این پازل را تکمیل میکند، او نمیخواهد یا به یک معنا نمیتواند با مردم و گروه مخاطبان خود رابطه برقرار کند، بنابراین هر اثری هم که چنین خصلت و ویژگی را پیدا میکند با انگ «عامه پسند بودن» روبرو میشود، در حالی که ما آثار بسیار خوبی در این حوزه داریم مثل کارهای «رضا امیرخانی» که هم از حیث تکنیک، فرم، بازیهای زبانی و مضمون به مراتب بالاتر از کارهای مدعیان روشنفکری است و هم با استقبال خوانندگان مواجه میشود.
به گمان بنده اگر میخواهیم تکان و تحولی در این رکود کتابخوانی رخ دهد باید دست از مقصر تراشیها و یقه گیریهای رایج برداریم و از نویسنده تا رسانهی ملی، از آموزش و پرورش تا وزارت ارشاد و نهادهای دولتی و غیر دولتی خود را بخشی از صورت مسأله بدانند. لازمهی این کار این است که نهادهای دست اندکار از جمله وزارت ارشاد برخوردهای صوری و شکلی و عملکرد سازی را کنار بگذارند.
نمایشگاه کتاب تهران بیشتر به یک بازار مکاره شبیه است با انواع جنجالها و هیاهوهایی که همهی ما میدانیم عمرشان تا پایان نمایشگاه است، گویا وظیفه و رسالت وزارت ارشاد در قبال کتاب همین نمایشگاههایی است که برگزار میکند اما وقتی پای سیاستگذاریها و برنامهها به میان میآید - منظورم سیاستگذاریها و برنامههایی است که با تغییر دولت، وزیر و مدیر کنار گذاشته و به بایگانی سپرده نشود - دستها، خالی است.
هر چهار سال یک بار وزیری در مسند امور قرار میگیرد و با انکار و نفی برنامهها و سیاستهای پیشین میخواهد انقلابی در مسایل زیر مجموعههای خود ایجاد کند، در حالی که آجر و ملات بعدی باید مطابق با نقشه و برنامه بر روی آجر و ملات پیشین قرار گیرد. ما و فرزندان ما میخواهند در این کشور زندگی کنند، پس چارهای جز تدبیر و برنامه، پیش روی ما نیست. باید فضای فرهنگی کشور را به سمت «آرامش» و در عین حال «پویایی» سوق دهیم. اگر ذهن شما همیشه درگیر حاشیهها باشد از حاشیههای سیاسی بگیرید تا حواشی ورزش و نظایر آن، نخواهید توانست در هیچکدام از این عرصهها به اهدافتان برسید، فرهنگ نیز از این قاعده مستثنی نیست.
ارسال نظر