خاطرهای جالب و خواندنی از خواننده مشهور پاپ
فریدون آسرایی صفحه اینستاگرامش را به تصویری از خود اختصاص داد.
فریدون آسرایی خواننده معروف پاپ کشورمان با انتشار تصویری از خود در صفحه اینستاگرامشداستانی را تعریف کرد.
فریدون آسرایی در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
"این داستان برام خیلى جالب بود فکر کردم بد نیست اون رو با شما به اشتراک بزارم
آقای ناصری فرد میلیاردر ایرانی است. او بزرگترین نخلستان خصوصی جهان را که در آن بیش از 200000 نخل وجود دارد وقف خیریه نموده است و از خرماهای این نخلستان است که در افطاری ماه رمضان از تمام بوشهریها پذیرایی میشود. او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است بازگو میکند. او میگوید: من در خانوادهای بسیار فقیر زندگی میکردم به حدی که هنگامی از بچههای مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال بیاورند خانواده ام به رغم گریههای شدید من از پرداخت آن عاجز ماندند. یک روز قبل از اردو در کلاس به یک سئوال درست جواب دادم و معلم من که برازجانی بود به عنوان جایزه به من یک ریال داد و از بچهها خواست برایم کف بزنند. غم وغصه من تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام نمودم. دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار ثروت زیادی به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم. در این زمان به یاد آن معلم برازجانی افتادم و با خود فکر میکردم که آیا آن یک ریالی که به من داد صدقه بود یا جایزه. به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم نیتش هرچه بود من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال چه بود. تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد او را یافتم در حالی که در زندگیِ سختی به سر میبرد و قصد داشت که از آن مکان کوچ کند. بعد از سلام و احوالپرسی به او گفتم استاد عزیز تو دِین بزرگی به گردن من داری. او گفت:: اصلا به گردن کسی دِینی ندارم. من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت: لابد آمدهای که آن یک ریال را پس بدهی. من گفتم آری و با اصرار زیاد او را سوار بر ماشین خود نموده و به سمت یکی از ویلا هایم حرکت کردم. هنگامی که به ویلا رسیدم به استادم گفتم: استاد این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال از من قبول کنی و مادام العمر حقوق ماهیانهای نزد من داری. استاد خیلی شگفت زده شد و گفت، اما این خیلی زیاد است. من گفتم به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی نیست. من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خود احساس میکنم.
مرد شدن
شاید تصادفی باشد.
اما مرد موندن کار هر کسی
نیست...؟!"
ارسال نظر