امروز 19 شهریور ماه روز وفات آیت الله سیدمحمود طالقانی، اولین امام جمعه تهران در سال 1358 است. حجت الاسلام داوود فیرحی، استاد دانشگاه تهران در این یادداشت به بررسی اندیشه ابعادی از اندیشه سیاسی وی پرداخته است؛

مقدمه

آیت الله سید محمود طالقانی(۱۲۸۹-۱۳۵۸ش) بی گمان یکی از تأثیرگذارترین رهبران مذهبی- سیاسی در ایران معاصر است. بسیاری از جوانان و فعالان سیاسی در سال های ۱۳۲۰-۱۳۵۸، او را نماد اسلام سیاسی، مبارزه و انقلاب می ­دانستند. چهره ای جذاب که ترکیبی از روحانیت، معنویت، اخلاق، مبارزه و هنر سازماندهی بود؛ نواندیش دینی که از اسلام و دموکراسی صحبت می ­کرد و همزمان از فعالان سیاسی در میدان عمل و تشکیلات سازمانی بود. در بارۀ عمل سیاسی او، آنان که آشناترند باید سخن بگویند.

طالقانی را می توان در رده و امتداد برجسته ترین «قرآن گرایان» معاصر شیعه قرار داد. همو تلاش کرده است در عین حال که قرآن را به عرصه زندگی و عمل سیاسی برگرداند، عمل سیاسی را نیز به قرآن ارجاع و با مرجعیت این کتاب آسمانی تفسیر و توضیح دهد. به همین دلیل نیز، دریافت طالقانی از رابطه قرآن و سیاست، پنجره ای است که ما را به دنیای ذهن و عمل این اندیشمند مذهبی- سیاسی رهنمون می ­شود.

معرفت شناسی طالقانی

طالقانی، اندیشمندی مذهبی سیاسی است. او در مرز بین دیانت و سیاست ایستاده است؛ نگاهی دینی به سیاست و تفسیری سیاسی از دین دارد. این وضعیت خاص او نیست، بلکه گفتمانی رایج در ایران معاصر است که در مجموع به راه میانه یا راه سوم مشهور است. متفکرانی از سیدجمال الدین اسدآبادی(۱۲۱۷-۱۲۷۵ش) تا سید محمود طالقانی (۱۲۸۹-۱۳۵۸ش)،تا کنون، فهرست بلندی از مفسران و حامیان این گفتمان را تشکیل می دهند.

ماهیت راه سوم، اصلاح دین و سیاست؛ این دوگانۀ دوقلو، و هم سرنوشت، حداقل در جهان اسلام است. اما نقطۀ عزیمت ها فرق دارند؛ نگاه از دین به سیاست و یا بر عکس. به عبارت دیگر؛ این نکته که اصلاح دین مقدمه ای ضروری بر اصلاح سیاست است و یا اصلاح سیاست را چونان درآمدی بر اصلاح سیاست باید دید، دو نظرگاه متفاوتی است که اولویت، استراتژی و تاکتیک های رهروان راه سوم را از هم جدا و متمایز می کند.

شاید گفته شود که طرح پرسش بالا اهمیت عملی ندارد، زیرا هر متفکری همچون طالقانی، همزمان به اصلاح دین و سیاست اقدام کرده اند. اما واقعیت این است که رهبران راه سوم راه حل سیاسی خود را از درون دین می جستند و به همین دلیل هم با دو مسئله مهم مواجه بودند؛ ۱) با چه روشی و چگونه می توان به نظر دین در سیاست و حکومت دست یافت؟ ۲) تصویر دین از نوع ، سازمان و غایت حکومت چیست؟ پاسخ به این دو پرسش، که پاسخی معرفتی است، دغدغۀ دائم طالقانی و دیگر رهبران راه سوم بوده است. در زیر، پاسخ طالقانی به این دو پرسش را جستجو می کنیم.

۱- دین شناسی طالقانی؛ تحلیل وضعیت

طالقانی پیش فرض مهمی دارد؛ وی بر این باور است که راه درست زندگی و لاجرم زندگی سیاسی را، نه از علم و عقل مستقل، بلکه باید از دین جست و در این جستجو هم، او به قرآن به مثابۀ سرچشمه اصلی گزاره ها و احکام دین نظر دارد. وی در بارۀ محدودیت­های علم در ادارۀ انسان و جوامع انسانی می نویسد؛ برخی از ساده‏ لوحان هنوز چشم به پیشرفت­های علمی دارند به امید این­که علم می­ تواند همه مشکلات و پیچیدگی­ های انسان و اجتماع را بازنماید و حق و عدل حقیقی را ب­نمایاند و بشر را در برابر آن ملزم و مسئول گرداند. این­گونه امید و خوش ­باوری که برای علم پرستان از آغاز تحولات علمی و صنعتی غرب و روی تافتن از آئین­های خدایی، آرامش بخش بود، اکنون و پس از تجربه ‏های ملموس جز برای مقلدین چشم بسته امید انگیز نمی­ باشد... هدایت به­ حق و تبیین اصول ثابت و توحید فکری و اجتماعی را رسالت پیامبران انجام می ­دهد که از مبدء برتری در می‏ یابد و در فطرتها و عقول پاک از عوامل و انگیزه‏ های پست و غرورها نفوذ می‏ یابد و موجب التزاماتی در درون اندیشه و خلوتگاه زندگی تا بیرون اجتماع می­ شود و اختلافات را از میان می‏ برد یا تحت الشعاع هدایت فکری و تشریعی می­ گرداند.

طالقانی همین دیدگاه را دربارۀ فسفه های اجتماعی- سیاسی نیز دارد و بر این باور است که این گونه از معارف بشری بی آن که منشأ هدایت انسان به زندگی درست باشند، بشر را از هدایت قرآن نیز محروم کرده ­اند؛ اضطراب­ها و شکوک و بداندیشی‏ها منشأش قرآن نیست، بلکه منشأش علل نفسانی و انحراف­های فکری و کوتاهی از واقع بینی و عوامل سیاسی و اجتماعی است، ذهنهای محدود بشری در اثر مقدمات غلط علمی یا تلقین­ها و تقلیدها محدودتر می ­گردد و جز آراء و عقائدی که نتیجه این علل است و مانند پرده غلیظی فکر را فرامی ­گیرد باور نمی ­نماید یا به نظر شک و تردید می ­نگرد.

هنگامی که پس از قرن اول[هجری] فلسفه یونان در میان مسلمانان رواج یافت و آراء و نظرهای آن درباره مسائل الهی و معاد و خلقت و چگونگی زمین و آسمان از اصول مسلمه گردید، کسانی که بعضی از آیات قرآن را با آن آراء منطبق نیافتند دچار اضطراب عقیده و شک گردیدند. بسیاری از علماء و فلاسفه اسلامی برای حفظ عقاید مسلمانان به تأویل و تطبیق آیات پرداختند، تا آنکه در اثر پیدایش اصول علمی دیگر اساس آن فلسفه واژگون گردید و آن نظریات و تخیلات چون ابر موسمی متلاشی گردید و آیات حکیمانه قرآن با بلاغت مخصوصش مانند ساختمان محکم جهان ثبات خود را نشان داد، امروز هم شک و تردید و کوتاه اندیشی از مردمی است که شیفته و خودباخته نظریات علمی یا نظامات اجتماعی روزند ولی به زودی که کوتاهی یا اشتباه این مطالب در اثر پیدایش نظرهای کاملتر و عالیتر آشکارا گردید خوب خواهند درک کرد که قرآن از افق اعلایی اعلام می­ دارد: «لا رَیْبَ فِیهِ‏».

طالقانی درک خاصی از علم و فلسفه دارد. به نظر او،« هر چه علم و صنعت و کشف و اختراع راههای نفوذ در اعماق طبیعت و هوا و دریا و کرات و ذرات را باز کرده، راه انسان را به درون خود بسته است». فلسفه­ ها و مکاتب اجتماعی نیز البته محدودند و توان رهایی بخشی ندارند؛ «فلسفه ‏ها و مکتب‏های رنگارنگ و متضاد با هم اندیشمندان را گیج و سر در گم کرده، با وجود قوانین حقوقی و تبصره ‏ها و موادی که در کتاب­ها متراکم و بار گرانی بر دوش دولت­ها و مجریان شده است، جرائم و جنایات روز افزون است».

برای طالقانی، علم و فلسفه، هر چند آگاهی بخشی­ های مهمی دارند، اما توان هدایت بشر را ندارند و «هدایت دین است که عقل فطری را مستقیم می­دارد و در روابط عمومی و هر جانب زندگی ، آثار خیر و شر را می ­نمایاند: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها».

بخشی از ادبیات «پرتوی از قرآن»، چنین می نماید که طالقانی، نظریۀ «دو کتاب؛ طبیعت و شریعت»، و تقارن این دو را می پذیرد. اما به لحاظ تشکیک در اعتبار فلسفه و واقع نمایی علم، این دو ابزار معرفتی را برای تفسیر شریعت کافی نمی داند. برعکس، کتاب شریعت را معیاری برای کتاب طبیعت، و اعتبار سنجی علم و فلسفه، به ویژه در حوزۀ نظامات انسانی- اجتماعی قرار می دهد. وی می نویسد؛ نظام شریعت صورتی از نظام خلقت است و هر دو از یک مبدء ناشی شده. قدرت استوار دارنده کوه بر زمین و پیوست زمین به جهان بزرگ، همان است که قوانین را فرستاده و نگهداری و اجراء آن را به ­اختیار بشر مختار واگذار کرده. اگر سستی و خللی در نظام خلقت یا شریعت پیش آید نه کوه بر زمین و سنگ بالای سنگ قرار می ‏گیرد نه نظام اجتماعی بر پا می ‏ماند.

چنین دیدگاهی که حاکی از نگاه سنتی طالقانی به حکومت و شریعت است، جایی برای قانون موضوعه و دولت مدرن در ذهن این اندیشمند مصلح و مبارز نمی گذارد. مطابق این دیدگاه، وظیفه مردم و دولت، تدارک سازوکار اجرای شریعت است و نه قانونگذاری. طالقانی این مکانیسم را در «شوراگرایی» و ادارۀ شورایی جامعه می بیند. وی به اقتفای تفکر سنتی مسلمانان، اجرای شریعت و ابتنای دولت بر احکام شرعی را برای تنظیم زندگی مسلمانی در عصر جدید کافی می داند و به همین دلیل هم به تأکید می گوید؛«از نظر عالی اسلامی حکومت از آن شریعت الهی است که مظهر اراده و حاکمیت خداوند می‏باشد: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» و امام و خلیفه اسلامی مسئولیت و نظارت بر اجرا دارد».

روشن است که چنین دریافت از رابطه دولت و شریعت، با اندیشه دولت مدرن و نظریه محقق نائینی و دیگران درباره شریعت و قانون موضوعه فاصلۀ بسیاری دارد. نویسندۀ تنبیه الامه، ضمن آن که بخش بزرگی از امر سیاسی را خارج از شریعت به معنای خاص کلمه قرار داده و عمده حکومت مدرن را ذیل حقوق عمومی و بنابراین، قراردادی در امور مشترک نوعیه می داند، از هنر همزیستی سیاست و شریعت سخن می گوید. رهبران دینی مشروطه، مشروعیت قانون موضوعه، و هر تصمیم سیاسی را نه در مطابقت با شریعت، بلکه مشروط به عدم مغایرت با شرع می دانستند. سید حسن مدرس (۱۲۸۷ 1357ق.)در مجلس مشروطه اعلام می کند که: « دیانت ما عین سیاست ماست، سیاست ما عین دیانت ما »، لیکن، همو و دیگر مجتهدان عصر مشروطه اصلی را به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه تصویب کردند که مشروعیت قوانین مجلس و احکام دولت را نه برمبنای موافقت با شریعت که بر معیار «عدم مغایرت با احکام شریعت» می سنجد. در اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه(۱۴ ذی القعده1324ق.) آمده است: « مجلس مقدس شورای ...، باید در هیچ عصری از اعصار، مواد قانونیه‌ی آن مخالفتی با قواعد مقدسه‌ی اسلام و قوانین موضوعه‌ی حضرت خیرالانام صلی الله علیه و آله نداشته باشد و معین است که تشخیص قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده‌ی علمای اعلام ادام الله برکات وجودهم بوده و هست...».

نماینده ای در مجلس ششم بر «ضرورت انطباق قوانین مجلس با موازین شرعیه» تأکید کرد. مدرس،که در این دوره نماینده مجلس بود و رسماً شأن نظارتی نداشت، همچنان بر موضع اصولی رهبران دینی مشروطه در ضرورت عدم مخالفت قانون با شرع، و نه مطابقت با شریعت، اصرار نمود. وی گفت؛ «گرچه بنده نمی خواهم در یک مطالبی که نظری است در این جا صحبت داشته بشود ولیکن مجبوریم چه کنیم به عقیده ی بنده دوجمله است که خیلی بزرگ است و عظمتش را نمی توانم عرض کنم یکی این که گفته شود مطلبی موافق شرع اسلام است یا گفته شود مخالف شرع اسلام است (نمایندگان- صحیح است) این دو مطلب عظیم است».

به هر صورت، آیت الله طالقانی شریعت را درکانون حکومت مطلوب خود می نشاند. وی با تأمل در مفردات آیۀ 213 سوره بقرة می نویسد؛ « و فرو فرستاد کتاب را بحق یا کتاب بحق را تا میان مردم درباره آنچه اختلاف نموده‏اند حکومت نماید. این حاکمیت مطلق و نهایی آن گاه است که همه عقاید و نظامات و قوانین ناشی از آنها که اختلاف انگیز و ناحق است از میان برداشته شود و حاکمیت از آن احکام و شریعتی گردد که به حق و مظهر اراده خدا است». طالقانی، با ارجاع به فلسفۀ نبوت، مراحل تحول فکری و اجتماعی انسان را به پنج دوره تقسیم می ­کند که عبارتند از؛

۱- دوره انسان فطری که در اندیشه و صورت اجتماعی یک گونه بودند؛

۲- مرحله بلوغ و ظهور نیروی تخیل و عقل اکتسابی که در اندیشه و بینش جهانی و حدود و حقوق و مرزهای طبقاتی و جغرافیایی اختلاف پدید آمد؛

۳- مرحله‏ ای که پیامبران مبعوث شدند تا عقول و اجتماع را با تبیین اصول اعتقادی و مقیاس­ها از اختلاف برهانند. رسالت پیامبران نیز در دو مرحله انجام یافته: نخست ابشار و انذار.؛ آن­گاه آوردن کتاب و شریعت؛

۴- اختلاف در دین: بعد از آنکه رسالت پیمبران در میان توده ‏ها، نیروی جاذب و محرکی پدید آورد، دینداران و دین سازان حرفه ‏ای آشکار می­ شوند که کتاب و شریعت را بر طبق امیال و هواهای خود و عامه مردم توجیه می ­نمایند و آئین توحید کم رنگ می ­شود و برنگ اوهام و سنن ملی و نژادی در می ‏آید و حاکمیت کتاب و شریعت محدود می­ گردد و زمینه برای بروز و سلطه طاغوت فراهم می ­شود:«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا»؛

۵- خداوند کسانی را که بینش برتری دارند و تجربه مذاهب و مرام ­ها آماده ‏شان ساخته، هدایت می­ نماید تا حق را از میان انحراف­ها و اختلاف­ها دریابند و طلیعه رشد و توحید دیگران شوند.

چنین می نماید، آیت الله طالقانی، وضعیت کنونی بشر در عصر حاضر را در مرحله چهارم از مراحل پنجگانه خود قرار می دهد؛ دوره ای که اختلاف در دین است و عقول بشر از پرتو هدایت وحی بیرون افتاده و جهان انسانی از مدار سعادت خارج شده است؛ «به ­مقیاس توسعه سرزمین­های اسلامی و تغییر معیشت مسلمانان، و رواج علوم جدلی و پیدایش متخصصین فنی ذهنها محدود و آیات قرآن از وراء عدسیهای معلومات محیط تجزیه شد و برنگ همان بلورها درآمد و روی فطرت عامه از انعکاس نور کامل و جامع هدایت قرآن برگشت و هر دسته‏ای به ذوق و سلیقه خود از دریچه آراء مفسرین و کتب تفسیر به قرآن نظر دوختند، و هر یک از مفسرین در حد معلومات و فن خود قرآن را تفسیر کردند». به نظر طالقانی، نتیجه و سر انجام این وضعیت، همین است که می بینیم.

این کتاب هدایت که چون نیم قرن اول اسلام، باید بر همۀ شؤون نفسانی و اخلاقی و قضاوت و حکومت حاکم باشد، یکسره از زندگی برکنار شده و در هیچ شأنی دخالت ندارد، دنیای اسلام که با رهبری این کتاب روزی پیشرو و رهبر بود امروز دنباله‏رو شده، کتابی که سند دین و حاکم بر همه امور بوده مانند آثار عتیقه و کتاب وِرد، تنها جنبه تقدیس و تبرّک یافته و از سر حد زندگی و حیات عمومی برکنار شده و در سرحد عالم اموات و تشریفات آمرزش قرار گرفته و آهنگ آن اعلام مرگ است. دنیای خود باخته اختراع و صنعت و دنیای ورشکست شده مسلمان توجه ندارد و باور نمی ­کند که قرآن محلی در حیات دارد، به صراحت و زبان حال هر دو می­ گویند با پیشرفت دانشها و اختراعات حیرت انگیز و سیاره ‏های کیهان خیز، چه نیازی به آئین الهی و قرآن است؟

عبارت فوق اهمیت زیادی از دیدگاه طالقانی دارد. وی تقریباً درد و درمان جوامع اسلامی و انسان امروز را شناخته است؛ به نظر او، درد و بیماری مسلمان امروز و تمام بشریت، دوری از هدایت قرآن و تفسیر قرآن با نظریه­ های علمی و فلسفی بشر ماده اندیش است و درمان این وضعیت نیز البته بازگشت به قرآن خواهد بود. به نظر طالقانی، «چون عقول بشری در پرتو هدایت قرآن از زیر پرده اوهام خلاص شد، سرچشمه‏ های معارف و ابتکارات در آن باز می‏ شود و قوای فرد و اجتماع با توازن و تعادل پیش می‏ رود».