ماجرای یک امر به معروف در شب قدر سال ۶۵
دوست روحانیام بعد از اتمام سخنانش سردار شهید علی صادقی جانشین گردان را فرستاد تا بیدارم کند با آمدن شهید صادقی در حالی که روی پتو دراز کشیده بودم چفیه را روی سرم کشیدم و با بیحالی به وی گفتم شما برو من هم الان میآیم.
حجتالاسلام علیاصغر مجیدی روحانی گردان لشکر ۴۱ ثارالله در خاطرهای از یکی از شبهای ماه مبارک رمضان روایت میکند: «ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۵ گردان ۴۱۰ غواص حضرت رسول (ص) جمعی لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی سردار شهید علی عابدینی جهت آموزش و آمادگی برای عملیات درمنطقه چوبده آبادان اردو زده بود.
ظهر روز هیجدهم بین نماز ظهر و عصر خطاب به بچه های گردان گفتم: این شبها نباید خوابید حضرت زهرا (س) در روز فرزندان را می خواباند تا شب بیدار باشند پیامبراکرم (ص) هم رختخوابها را جمع میکرد.
سر شب به اتفاق یکی از دوستان روحانی برنامه احیای آن شب را تنظیم کردیم قرار شد ابتدا دوستم مراسم را آغاز کند بعد از ایشان من سخنرانی کنم و چون به علت تمرین و آموزش غواصی در طول روز خیلی خسته شده بودم به دوستم گفتم: من نیم ساعت استراحت میکنم شما یکی از بچهها را بفرست مرا بیدار کند.
دوست روحانیام بعد از اتمام سخنانش سردار شهید علی صادقی جانشین گردان را فرستاد تا بیدارم کند با آمدن شهید صادقی در حالی که روی پتو دراز کشیده بودم چفیه را روی سرم کشیدم و با بیحالی به وی گفتم شما برو من هم الان میآیم.
دفعه دوم آمد باز به جهت شدت خستگی همین جمله را گفتم. دفعه سوم که این شهید بزرگوار به سراغم آمد گفت: حاج اقا مجیدی نکند پیامبراکرم (ص) هم رختخوابها را جمع می کرد مثل شما روی پتو میخوابید؟
با شنیدن این حرف به سرعت از جا بلند شدم و وضو گرفته و به مراسم رفتم.
ارسال نظر