شب گذشته برنامه «خندوانه» میزبان رضا ایرانمنش بازیگر و کارگردان بود.

ایرانمنش در خصوص فعالیت این روزهای خود گفت: مدت بسیاری است که بیکارم. در دو سال اخیر پیشنهادهایی داشتم که قابل کار کردن نبود.

ایرانمنش

وی ادامه داد: تنها راه امرار معاش من از طریق بازیگری است؛ هیچ کار دیگری بلد نیستم. البته ناشکری نمی‌کنم چون خداوند است که روزی را فراهم می‌کند.

در ادامه برنامه، ایرانمنش در خصوص جایزه اسکار فرهادی عنوان کرد: در سریال «داستان یک شهر» یک سال با اصغر فرهادی کار کردیم. کسب چنین جایزه‌ای برای همه مردم ایران اتفاق مهمی است؛ البته من و اصغر، سعید آقا‌خانی، حمید فرخ‌نژاد همگی در دانشگاه تهران  هم‌کلاس بودیم. زمانی که اصغر شروع به کار کرد، از بچه‌های دانشگاه دعوت به همکاری نمود.

وی ادامه داد: اصغر کم حرف است؛ اما در عمل کارهای خود را نشان می‌دهد.  هنوز هم اینگونه است. باعث افتخار من و بقیه همکلاسی هاست  که با اصغر در یک دانشگاه بودیم.

ایرانمنش در پاسخ به سوال جوان پیرامون کاندیدا شدن خود عنوان کرد: من برای فیلم «سجاده‌های آتش» کاندیدای دریافت سیمرغ بهترین بازیگر شدم. آن سال رقبای من استاد انتظامی، اکبر عبدی، مرحوم خسرو شکیبایی بودند و برای من باعث افتخار بود کنار این عزیزان قرار بگیرم.

بازیگر سریال «وفا» در خصوص نزدیک‌بودن فضای فیلم‌های جنگی به واقعیت آن دوران اظهار داشت: متاسفانه هنرمندان ما خیلی کم توانستند فضای جنگ واقعی را نشان بدهند؛ البته کارهای خوب هم داشتیم. کارگردان‌هایی که خود در جبهه‌های نبرد حضور داشتند، توانستند تصویر باورپذیری را به مخاطب ارائه کنند. من از همین‌جا دست تک تک جانبازان را می‌بوسم؛ اسم جانباز روی من گذاشتند اما همیشه گفتم که من فقط این عنوان را یدک می‌کشم.

وی در خصوص حال و هوای خود بیان کرد:  قبل از سال 95 بیماری و بیکاری به من غلبه کرد. وضعیت جسمی و روحی خوبی نداشتم. از 26 فروردین 95 خداوند نیروی دوباره‌ای به من داد و عصا را کنار گذاشتم. اکنون با قدرت پیگیر کارهایم هستم.

ایرانمنش در پاسخ به سوال جوان در خصوص اینکه اگر امکان جابه‌جایی زمانی برایش باشد، به چه دورانی می‌رود گفت:

ده سال پیش به کما رفتم؛ فضای خیلی خوبی بود. نمی‌دانم  برزخ  بود واقعا! اینقدر حس خوب و سبکی داشتم که انگار روی ابرها بودم. در فیلم‌هایی که بچه‌ها از زمان برگشت من به حالت احیا در آی سی یو گرفتند، من با اصرار گریه می‌کنم در آن فضا بمانم. اگر زمانی را بخواهم انتخاب کنم، دوست دارم به همان لحظات برگردم.

وی در خصوص چگونگی جانباز شدن خود اظهار داشت: ما در عملیات والفجر 4 در منطقه پنج زین عراق تپه‌هایی را  تصرف کردیم. یک جایی سنگر می‌کندیم که ما را غافلگیر کردند و من در آن اوضاع تیر خوردم؛ اما متوجه نشدم تا اینکه یکی از بچه‌ها بهم گفت تیر خوردی. من گفتم نه؛ دیدم خون و خاک با هم مخلوط شده. روی شلوارم مثل گل شده بود و زمانی که آن لحظه را دیدم افتادم و دیگر نتوانستم حرکت کنم (خنده). یکی از دوستانم من را با خود به منطقه امن برد.