محمد علی امانی فرزند مرحوم حاج سعید امانی، از یاران و همکاران شهید سید اسدالله لاجوردی در دوره مواجهه با منافقین و تلاش برای تنویر افکار آنان است. او در گفت وشنودی که در پیش دارید، به بیان خاطراتی از منش آن شهید گرانمایه در مواجهه با جریان نفاق پرداخته است.

*از چه مقطعی وچگونه باشهید لاجوردی آشنا شدید؟

آشنایی من باشهید لاجوردی از دوره نوجوانی بود که ایشان در زندان به سر می‌بردند. در سال 54 55 از زندان که آزاد شدند به دلیل ارتباط خانوادگی که با ایشان داشتیم با شخصیت‌ وی آشنا شدیم و ارتباطمان تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت.

*در مورد شیوه‌های مدیریتی شهید لاجوردی در دوره تصدی دادستانی‏‌، تحلیل‌های متفاوتی وجود دارند. ویژگی‌های مدیریتی ایشان از نظر شما کدامند؟

شهید لاجوردی انسان بسیار وارسته‌ای بود. مرد صادق و با اخلاصی بود. به اعتقاد من یک مسلمان واقعی و مقید به مبانی اسلام و ذوب در ولایت فقیه بود. ما همیشه در مسیر حرکت ایشان در کنارشان بودیم و احساس می‌کردیم که لاجورد وجود ایشان به لباس وجود بسیاری از جوانانی که از راه مستقیم منحرف شده بودند‏، رنگ زد.

در سال‌های قبل از انقلاب‏، شهید لاجوردی در زندان، جزو نخستین کسانی بود که رگه‌های نفاق را تشخیص داد و به جوانان بسیاری یاری رساند که از راه مستقیم منحرف نشوند. همه کسانی که در آن مقطع در زندان‌های رژیم سفاک بودند‏، خیلی خوب به این نکته واقف هستند که شهید لاجوردی، جریان نفاق را خوب شناخت و تلاش‌های زیادی هم برای کمک به دیگران کرد و در این راه حتی از سوی دوستان نزدیک هم مورد سئوال و زیر فشار بود.

در سال‌های بعداز انقلاب هم، غیر از جنبه‌های مدیریتی که برای هر مدیری ضرورت دارد، همین مسیر تلاش برای مبارزه با خط نفاق را در پیش گرفت و غیر از اداره مسائل اجرایی، در جهت انسان‌سازی و تأثیرگذاری اخلاقی و رفتاری، وقت خاصی را صرف کرد.

شهید لاجوردی برای اینکه بتواند انسانی را که از مسیر اصلی منحرف شده بود،برگرداند، شاید ساعت‌ها و روزها وقت می‌گذاشت. یادم هست که فردی اظهار می‌کرد که کمونیست است و در زندان هم بسیار بر این مسئله تأکید داشت. شهید لاجوردی به او می‌گفت که تو در واقع مسلمان هستی و ظاهراَ این ادعا را می‌کنی. شاهد بودم که حدود دو ماه، ساعت ها پس از اتمام کارش در زندان می‌ماند و با او صحبت می‌کرد و همه ادله‌هایی را که به او ثابت می‌کرد که مسلمان است، برایش مطرح می‌ساخت و گاهی تا پاسی از شب با او صحبت می‌کرد.

او پس از صحبت‌های زیادی که با شهید لاجوردی داشت، به این اعتقاد رسید که مسلمان است و شهادتین گفت. شهید لاجوردی تا زمانی که آن فرد به این اعتقاد نرسید، همه توانش را به کار گرفت تا او را به مسیر اصلی برگرداند و همه وقتش را می‌گذاشت و برایش هیچ فرقی نمی‌کرد که در موقعیت دادستانی هست یا جای دیگر. در دوره تصدی دادستانی انقلاب، هر هفته برای زندانی ها مراسم مختلف مذهبی داشتیم.

بعضی از شخصیت‌هایی که برای سخنرانی می‌آمدند، با این منظره مواجه می‌شدند که همه دخترها و پسرهای زندانی ناگهان شعار می‌دادند، «زندان دانشگاه است، منافق روسیاه است.» بعضی از دوستان می‌پرسیدند که آیا این عکس‌العمل‌ها واقعی هستند؟ وقتی ما برایشان تشریح می‌کردیم که در داخل زندان کارهای فرهنگی گوناگونی انجام می شوند که متولی اغلب آنها هم شهید لاجوردی است، آنها متوجه می‌شدند که در درون این افراد چه تحول عجیبی به وجودآمده. شعارهایی که اینها می‌دادند، حسینیه را به لرزه درمی‌آورد.

شرایط به گونه‌ای بود که اکثر اینها هنگامی که بامواضع اصولی و شفاف شهید لاجوردی روبرو می‌شدند، دست از مواضع خودشان می‌کشیدند. مصداق کامل اشداعلی الکفار و رحماء بینهم بود. در بیرون از زندان، از لاجوردی چهره بسیار خشن و غضب‌آلودی ساخته بودند، ولی وقتی افراد در داخل زندان با او مواجه می‌شدند و ارتباطاتی بسیار صمیمی با وی برقرار می‌شد، از آن مواضع دست برمی‌داشتند.

مصداق بارز آن هم آن دسته از اعضای گروه فرقان بودند که دستشان به خون کسی آلوده نشده بود و در داخل زندان، تحت تأثیر همین تعالیم، متحول شدند و عده‌ای از آنها به جبهه‌های حق علیه باطل رفتند و شهید هم شدند.

این تحولات مرهون مدیریت، دیدگاه‌های فرهنگی و رفتاری شهید لاجوردی و به خاطر نیرو و وقتی بود که برای اینها می‌گذاشت.

*شیوه‌های مدیریتی شهید لاجوردی تا چه حد مورد تأیید مسئولین وقت بود؟

دادستانی انقلاب برای حمل سلاح توسط مسئولین مجوزهایی را صادر می‌کرد. من خودم برای پر کردن فرم مخصوص توسط شخص شهید رجایی خدمت ایشان رفتم. ابتدای انقلاب بود و یکی از سئوالات آن فرم این بود که،« خودتان را تا چه حد حزب‌اللهی می‌دانید؟» شهید رجایی در آنجا نکته‌ای را نوشته بود که همیشه در ذهنم هست و به دوستانم گفته‌ام.

این جمله کاملاَ دیدگاه شهید رجایی را نسبت به شهید لاجوردی نشان می‌دهد. ایشان در آنجا قید کرده بود، «اگر هم حزب‌اللهی باشم، از لاجورد لاجوردی‌هاست.» من از شخصیت‌های مختلف مواضع مشابهی را دیده‌ام.

این جمله کاملا دیدگاه شهید رجایی را نسبت به شهید لاجوردی نشان می‌دهد. ایشان در آنجا قید کرده بود، «اگر هم حزب‌اللهی باشم، از لاجورد لاجوردی‌هاست.»

شهید لاجوردی فقط برای خدا کار می‌کرد و مطلقاَ منتظر این نبود که کسی او را تأیید کند. مسئولیت‌ها و مسندها برایش همان حکم حضرت امیر را داشت. من از دورانی که در کنار ایشان افتخار همکاری داشتم، این فرمایش امیرالمؤمنین را به یاد می‌آورم که، "مسند و حکومت اگر به خاطر غیر خدا باشد, از آب دهان بز هم کم‌ارزش‌تر است." او بسیار تلاش داشت که سرباز راستین امام و انقلاب باشد.

اهل سازش با هیچ جریانی نبود. در مقطع سال‌های 60 تا 62 که برخوردهایی با جریان نفاق داشتیم که بعضاَ‌ مورد تأیید برخی از مسئولین نبود. یک روز در دادسرای انقلاب بودیم و شهید لاجوردی با امام ملاقات داشتند. در آنجا در محضر امام عنوان کرده بودند،« این سازش‌هایی که بعضاَ در مورد جریان نفاق می‌شود و این فشارهایی که به من می‌آورند و صدمه‌هایی که از این طریق بر پیکر انقلاب وارد می‌آید، به قدری برای من دردناک است که گویی گوشت بدن مرا تکه تکه می‌کنند.» امام در پاسخ فرموده بودند, "اجداد پاک شما در بعضی از مقاطع سکوت می‌کردند." شهید لاجوردی هنگامی که برگشتند, گفتند،« من دیگر هیچ حرفی نمی‌زنم و تابع نظر امام هستم.» در جلسه تودیعی هم که برگزار شد و دادستان وقت کشور آمدند, عده‌ای شعار دادند که شهید لاجوردی از منصب خود برکنار نشود. شهید لاجوردی پشت تریبون رفت و گفت،« می خواستم در مورد آینده انقلاب حرف‌هایی بزنم که این عمل شما باعث شد سکوت کنم.» همین برخورد نشان می‌دهد که ایشان برای حفظ انقلاب و به ویژه اطاعت از امر امام, حتی در جایی که ضرورت ایجاب می‌کرد سخن بگوید, مظلومانه سکوت می‌کرد و حرفی نمی‌زد.

حمایت‌های حضرت امام از شهید لاجوردی از طریق مرحوم حاج سید احمد آقا در ابتدای امر تا بدان پایه بود که شهید توانست به حد گسترد‌ه‌ای با جریان نفاق مقابله کند. به نظر شما به رغم این حمایت گسترده, چرا شهید لاجوردی نتوانست آن گونه که دلخواه او بود, این جریان مبارزاتی را به سرانجام برساند؟

حمایت مرحوم حاج سید احمد آقا و ارتباط شهید لاجوردی با حضرت امام, دائمی بود و استمرار داشت. به هر حال جریانی درصدد حذف شهید لاجوردی بود, چون قبل از انقلاب و در زندان مشاهده کرده بودند که شهید لاجوردی جریان نفاق را دقیقاَ شناسایی کرده است.او اعتقاد داشت که اینها روزی علیه نظام اقدام خواهند کرد که این اتفاق هم افتاد. او معتقد بود اینها برای اینکه بتوانند به جمهوری اسلامی صدمه بزنند با خارج از مرزها ارتباط دارند. اینها دیدگاه‌های لاجوردی در اوایل انقلاب و دورانی بود که جریان نفاق به شکلی علنی فعالیت می‌کرد و شهید لاجوردی به دلیل همان شناخت عمیقی که از این جریان داشت, توانست با آن مبارزه کند و در مبارزه‌اش هم موفق بود. شهید لاجوردی باتمام عناصر اصلی جریان برخورد کرد, به طوری که همگی ناچار به نیروهای خارجی پناه بردند و باز یکی دیگر از شناخت‌های شهید لاجوردی نسبت به آنها آشکار و اثبات شد که می‌گفت اینها وابسته به بیگانگان هستند و با حمایت ها و امکاناتی که از آن طرف می‌گیرند, در داخل با انقلاب مبارزه می‌کنند. به نظر من شهیدلاجوردی در این زمینه کاملاَ موفق بود.

جریاناتی هم بودند که نمی‌خواستند ایشان موفق شود ولی خوشبختانه شهیدلاجوردی تا حد زیادی توانست منویات خود را محقق کند. شما در سال67 و پس از عملیات مرصاد، مواضع امام را نسبت به منافقین با شهید لاجوردی مقایسه کنید.

باتحلیل این سخنان، کاملاَ مشخص می‌شود که عزم نظام در مقابله با جریان نفاق، از همان ابتدای انقلاب، عزم راسخی بود که امام در خط مقدم آن بودند و شهید لاجوردی هم به عنوان یک سرباز نظام در خدمت منویات ایشان بوده است و وظایفش را انجام داد و روزی هم که به او گفتند باید کنار بروی، بدون هیچ اظهار نظر گلایه‌آمیزی،برگشت و به کار اصلی خودش پرداخت.

هنوز هم عده‌ای از معاندین انقلاب در سایت‌های خود سعی می‌کنند از شهیدلاجوردی چهره‌ای را تصویر کنند که از زبان زور و تهدید و اعدام استفاده می‌کرد.

جریانی که طرفدار قاطعیت ایشان بودند و هستند؛بیشتر مربوط به نیروهای حزب‌اللهی و طرفداران صدیق انقلاب بودند. جریان سومی هم هستند که انگاره‌های موجود را نفی می‌کنند. در میان اینها حتی عده‌ای از توابین هم دیده می‌شوند که در خارج از کشور خاطرات خود را نوشته‌اند.

*اینها انگاره‌های موجود را نفی و بر رأفت شهید لاجوردی تکیه می‌کنند. همین نشان می‌دهد که برخوردهای شهید لاجوردی نسبت به افراد گوناگون را باید تقسیم‌بندی کرد. شما با توجه به نزدیکی کاری که با ایشان داشتید، این تقسیم‌بندی را تا چه حد قبول دارید؟

شخصیت شهید لاجوردی همان‌طور که عرض کردم نمونه بارز اشدا علی الکفار و رحماء بینهم بود. شهید لاجوردی بخش اعظم وقت خود را صرف کار فرهنگی می‌کرد. در هیچ جای دنیا سابقه ندارد که برای زندانی‌ها برنامه‌های سخنرانی، مراسم عزاداری‌های دینی و امثال اینها بگذارند.

اردوهای فرهنگی و برنامه استخر داشته باشند به خارج از زندان بروند. ما همه این برنامه‌ها را در دوره تصدی شهید لاجوردی، برای پسرها و دخترها اجرا می‌کردیم و برای اینکه زندانی‌ها در نماز جمعه شرکت کنند، برنامه‌ریزی داشتیم و هر هفته‌ عده‌ای از آنها را می‌بردیم.

هر جمعه برنامه اردوی خارج از زندان برای آنها داشتیم. داخل زندان برنامه شنا و ورزش داشتیم و در تابستان، استخر 24 ساعته دائر بود و برنامه‌ریزی کرده بودیم.

کسانی که به شهید لاجوردی نزدیک بودند، می‌دانستند که او برای ارتباط با زندانی‌ها، روش رأفت‌آمیز و انسان‌دوستانه‌ای داشت و هیچ کس نمی‌تواند این را نفی کند. حتی معاندین اصلی او هم به توجه زیاد شهید لاجوردی به زندانیان اعتراف داشتند.

او هر کسی را که احساس می‌کرد می‌تواند از این ورطه نجات بدهد، همه وقت و انرژیش را برای او می‌گذاشت. او از سال 1358 که این مسئولیت را به عهده گرفت، همه وقتش را صرف این کار کرد.

بعضی‌ها هم که با او آشنایی نداشتند و از دور قضاوت می‌کردند، این حرف ها را از روی تبلیغاتی که در موردش انجام می‌شد، می زدند. این قضاوت که او شخصیت خشنی داشت، به هیچ وجه صحت ندارد و اسناد و مدارکی که از دوران تصدی و مدیریت او در سازمان زندان‌ها که از سال 68 آغاز شد، به جا مانده، کاملاً بیانگر شیوه‌های مدیریتی وی و بسیار عجیب است.

یک بار در آغاز دوران تصدی در سازمان زندان‌ها، شهید لاجوردی برای بازدید به دارالتأدیب منطقه کن که بزهکاران زیر 18 سال را در آنجا نگه می‌دارند، رفته و شرایط و عدم امکانات آنجا به قدری روی او تأثیر گذاشته بود که گویی فرزندان خودش در آنجا بودند و تا امکانات آنها را از هر لحاظ فراهم نکرد، از آنجا بیرون نیامد. قرار بود آن بازدید، دو ساعت طول بکشد، ولی از آنجا تکان نخورد تا امکاناتی را که می‌شد در آن فرصت فراهم آورد، تهیه کند و در اختیار مسئولین آنجا قرار دهد.

این قدر عاطفی بود که در مقابل چنین شرایطی، همه توان خود را می‌گذاشت تا وظایفش را انجام بدهد.

*یکی از محورهای ثابت تبلیغات دشمنان در دهه گذشته علیه برخی از چهره‌های صادق نظام، طعنه زدن به آنها از باب جریان «تواب سازی» است. این مسئله در ابعاد مختلف در داخل و خارج کشور توسط معاندین نظام و برخی از رسانه‌ها مطرح می شود و طبیعتاً آماج این حملات، شخص شهید لاجوردی است. شما چه تلقی‌ای از جریان «تواب سازی» در آن مقطع دارید و سلامت کیفی و بازدهی آن را چگونه ارزیابی می‌کنید و این جریان را تا چه حد از امتیازات مدیریت شهید لاجوردی می‌دانید؟

شهید لاجوردی یک مدیر بسیار اثرگذار بود و لذا خیلی‌ها سعی می‌کردند چنین چهر‌ه‌ای از او در اذهان عمومی بسازند. ایشان در انسان‌سازی، اثرات بسیار ارزشمندی داشت، لذا از همان روزهای قبل از انقلاب, جریاناتی بودند که چون نمی‌خواستند جوانان رویکردی به شهید لاجوردی داشته باشند، چنین اقداماتی را انجام می‌دادند.

یادمان هست که وقتی ایشان شهید شد، بعضی از رسانه‌های ما نوشتند، "لاجوردی به قتل رسید." در حالی که شهید لاجوردی شاخصه یک جریان بود. او کسی بود که در مکتب اسلام آموزش دیده و خدمات ویژه‌ای را انجام داده بود.

به نظر من سرمایه‌گذاری معاندین و مخالفان نظام بود که شهید لاجوردی را به شکلی جلوه دهند که جوان‌های ما با آرا و افکار و اهداف او آشنا نشوند که به اعتقاد من، این همه سرمایه‌گذاری که کردند، حاصلی نداشت و به نتیجه نرسیدند و شهید لاجوردی در حیاتش وظایفش را انجام داد و پس از شهادت هم، به لطف خدا، ثابت شد که او کسی نبود که آنها ترسیم کرده بودند و سمومی که معاندین در ذهن جوان‌ها تزریق کرده بودند، با خون او شسته و چهره او به عنوان یک خدمتگزار واقعی و عاشق نظام و ولایت، شناسانده شد.

*سئوال من به طور مشخص این بود که جریان برگرداندن زندانیان گروهکی که اینها اصطلاحاً به آن «تواب‌سازی» می‌گفتند، به صورت اصیلش به چه شکل بود و چه رویکرد غالبی در آن حاکم بود. هدفم این است که با تبیین این جریان، پاسخی به القائات اینها به عنوان یک جنبه منفی داده شود و جریان برگرداندن زندانیان، توسط شما به درستی بیان شود تا آشکار گردد که رویکرد شهید لاجوردی در این زمینه چگونه بود.

شهید لاجوردی قبل از اینکه به کیفر افراد بیندیشد، به اصلاح آنها می‌اندیشید. از ابتدای امر هم این موضوع در دستور کار دادستانی انقلاب بود که ما در داخل زندان به گونه‌ای عمل کنیم که افراد از حقایق امور شناخت پیدا کنند و ساخته شوند، به همین جهت هم شهید لاجوردی در کنار دادسرا که کار تحقیق را انجام می‌داد و بازجوهایی که تلاش می‌کردند ماهیت اتهام زندانیان را بیابند، مجموعه‌ای مدیریتی را فراهم آورده بود تا افرادی که به زندان می‌آیند، آموزش ببینند و با واقعیت‌ها آشنا شوند.

اهتمام وی بیشتر روی این جنبه بود. شهید لاجوردی در طول مدت کار اداری، رسیدگی به پرونده‌ها و جریانات اداری را انجام می‌داد و پس از آن، تازه وارد مرحله اصلی کارش را که هدایت افراد با روش‌های آموزشی ویژه بود، شروع می‌کرد. او ساعت‌ها کلاس درس و تحقیق گذاشته بود که ساز و کار مرتب و منظمی هم داشت تا زندانیان از آنچه که بودند به آنچه که ضرورت داشت، برسند.

به نظر من این جزو دقیق‌ترین طرح‌های شهید لاجوردی بود و به اذعان خود زندانیانی که توبه کردند، این اقدام وی، جزو مهم‌ترین کارهایش و در واقع نوعی سرمایه‌گزاری انسانی بود.

*بخشی از نیروهای گروهکی دستگیر شده، جزو نظریه‌پردازان و نخبگان گروه‌ها و صاحبان قلم بودند و اینک سرمایه فکری و قلمی خود را در خدمت نظام قرار داده‌اند. برخورد با این افراد با برخورد با سمپات‌های پر شور، اما نه چندان مطلع و اندیشمند تفاوت بسیار دارد و طبیعتاَ ظرافت و هوشمندی خاصی را می‌طلبد. از نحوه برخورد با بعضی از نخبگان اینها که دستگیر و بعضاَ در زندان دچار تحول شدند، خاطره‌ای دارید؟

من همین قدر می‌توانم بگویم که شهید لاجوردی با افراد متفکر و کلیدی سازمان‌ها، خودش وارد مذاکره می‌شد و با توجه به اینکه به عمق افکار آنها واقف بود، با درایت خاصی با آنها به بحث می‌پرداخت. من افراد زیادی را در این زمینه می‌شناسم، ولی لازم نمی‌دانم اسم ببرم. یادم هست که یکی از اینها از رهبران فکری و کادرهای اصلی یک جریان سیاسی بود و در بحث با شهید لاجوردی، همه دیدگاه‌های ایشان را قبول کرد.

الان نمی‌دانم کجاست، ولی در آن مقطع، در حسینیه زندان، دو جلسه سخنرانی گذاشت و برای زندانیان سمپات سازمان صحبت کرد که خیلی تأثیرگذار بود. یکی از روش‌های بسیار مؤثر شهید لاجوردی این بود که از افراد کلیدی سازمان که فهمیده بودند مواضعشان صحیح نبوده، برای روشنگری استفاده می‌کرد.

یکی از شعارهای اعضای گروهک‌ها این بود که هدف وسیله را توجیه می‌کند و مثلاً در خانه‌های تیمی‌شان‌، رعایت بسیاری از موارد را نمی‌کردند و مقید به آداب وشعائر مذهبی نبودند و می‌گفتند چون مبارزه می‌کنیم، تقید به این مسائل ضرورت ندارد. شهید لاجوردی دقیقاَ از این افکار آگاهی داشت و لذا می‌توانست در تحول افراد، بسیار اثرگذار باشد.

*شهید لاجوردی از جمله افرادی بود که بسیاری از آسیب‌ها را از انقلاب دور کرد و سالیان سال، شدائد فراوانی را در راه تحقق آرمان‌های انقلاب تحمل کرد.برخی آخرین مرحله زندگی ایشان را که انقطاع کامل از عناوین رسمی و بازگشت به همان زندگی ساده قبلی بود، درخشان‌ترین برهه زندگی وی می‌دانند که بیانگر اصالت اعتقادی و عدم وابستگی به دنیا و متعلقات آن است. از این مقطع چه خاطراتی دارید؟

شهید لاجوردی به فعالیت و کار اعتقاد عمیقی داشت، به همین دلیل تا جایی که نظام، او را مسئول انجام کاری می‌کرد، وظایفش را به نحو احسن انجام می‌داد و در جایی که مسئولیتی را به او نمی‌داد، کار را مقدس می‌دانست و یک لحظه بی‌کار نمی‌نشست و ابداَ ابایی نداشت که چون روزگاری دادستان یا رئیس زندان‌ها بوده، حالا که مسئولیتی ندارد، مثلاً فروشندگی یا خیاطی کند.

او عمیقاَ معتقد بود که انسان باید وظیفه‌اش را انجام بدهد. این ویژگی برای تمام کسانی که با او در ارتباط بودند، الگوی تمام عیاری از یک انسان مکتبی بود که در هر مقامی و شغلی که قرار می‌گیرد، کارش را به نحو احسن انجام می دهد. یادم هست که یک بار به ایشان گفتم، "آقا! شأن شما نیست که بروید بازار و حجره را باز کنید و مشتری راه بیندازید.» بسیار عصبانی شد و گفت «یعنی اینهایی که در بازار کار می‌کنند، شأن ندارند؟ این چه حرفی است که می‌زنید؟ مگر من چه چیزی بیشتر از اینها دارم؟» نسبت به این گونه مسائل، بسیار حساس بود.

به اعتقاد من این رفتار شهید لاجوردی برای آیندگان هم درس بزرگی بود که رفتار یک مسلمان متعهد، در دوره‌ای که به او مسئولیت و مقامی می‌دهند نباید با دوره‌ای که پستی ندارد، فرق کند و در هر دو موقعیت، باید وظایفش را به نحو احسن انجام بدهد.

*آخرین خاطره‌ای که از شهید لاجوردی دارید چیست؟

آخرین دیدار من با شهید این بود که ایشان در خیابان ایران از طرف بالا می‌آمد و من از پایین به طرف بالا می‌رفتم. خدمت ایشان عرض کردم، «شما در این شرایط چطور تنها هستید؟» لبخندی زد و به من هیچی نگفت و هر دو به مسیر خود ادامه دادیم که به نظر من همان لبخند متضمن ده‌ها نکته بود.