بازگشتِ مردی که مردانه میخواند+تصاویر
علیرضا عصار شب گذشته در اولین اجرایش پس از شش سال سکوت، از تفاوت میان قهرمانانِ واقعی و پشتِمیزنشینان سخن گفت.
صداها روز به روز زیرتر و زیرتر شد. مردانِ خواننده روز به روز بر آرایشها و زیورآلاتشان افزودند. اصلاح به ابروها هم حتی کشید. لباس خوانندگان بر روی صحنه روز به روز طراحی تازهتری به خود گرفت؛ تا جایی که طراحی لباس ملاکی شد برای جذب مخاطب بیشتر. صفحههای شبکههای مجازی ملاکی شد برای برتر بودنِ خوانندگان؛ فالوورهای غیرواقعی هم راهکاری شد تا شاید تعدادِ فالوورهایشان بیشتر از فلانی باشد.
کار به جایی رسید که انگار «خواندن» تنها بهانهای است و اصل بر این زینتهاست.
همهی این تغییرها براساس استاندارهای جهانیِ دنیای موسیقی پاپ عادی است و تقریبا در همه جای جهان شاهد چنین تغییراتی هستیم. اما در همان موسیقی جهانی پاپ هم چند سالی است پرمخاطبترین خواننده دیگر آن زن یا مردی نیست که بیشترین جذابیتهای بصری را داشته باشد. کسی آمده که گاهی پای برهنه به روی صحنه میآید، خیلی نمیرقصد، آرام میایستد و اما با تمام وجودش میخواند.
اینان برای ادا در آوردن به روی صحنه نمیآیند؛ اینان میآیند که بخوانند. برایشان خواندن اصل است و باقیِ ماجرا حاشیه است.
همین دیشب یکی از همین جنس خوانندگان در همین تهرانِ خودمان سکوتی شش ساله را شکست.
گروه کُر یک طرفِ صحنه، نوازندگانِ سازهای زهی در سویی دیگر، پیانویی سفید در میانه، درامز و سازهای کوبهای در پسِ حفاظی شیشهای، گیتار و گیتار الکتریک هم هست.
او اما از گوشهی چپِ صحنه وارد میشود.
شلوار و پیراهنِ مشکی؛ اما نه تنگ و بدننما که خیلی هم راحت و آزاد. آخرین دکمهی یقهاش باز. ریشها بلند و یک خط در میان سپید. موها بلند و از پشت بسته. هیکلش مانکن نیست؛ اضافه وزن هویداست.
حدود 2 هزار تماشاگرِ حاضر در سالن میلاد نمایشگاه بینالمللی میایستند تا علیرضا عصا را پس از شش سال ببینند و تشویقش کنند.
پیروزمندانه در کنار پایه میکروفن میایستد و مردانه به مردم لبخند میزند.
این یعنی بازگشتِ مردی که شش سال نبودش، آن هم با خواندنِ قطعهی «قدسیان آسمان» یا همان «ای کاروان».
برای گفتنِ نخستین جملههایش زبان در دهان اینگونه چرخاند: «چیزی حدود 6 سال خودم رو آماده میکردم برای این لحظه که چی بگم. تمام چیزهایی که آماده کردم برای شروع برنامه مناسب نبود. ترجیح میدم چیزی که در دلم هست رو به شما بگم. اصل این قطعهای که شنیدید برای امیرالمومنین ساخته و اجرا شد. اما در تمام طول این سالها فکر میکردم که این ترانه رو برای هر کسی که پهلوان و قهرمان باشه میشه خوند. آدم سیاسی نیستم و سواد سیاسی هم ندارم؛ علاقهای هم به گفتن حرفهای سیاسی ندارم، همیشه هم با زبان موسیقی با شما صحبت کردم. اینها حرفهاییه که به عنوان یه شهروند عادی میگم. طبیعتا ما قهرمانانمون رو از میان کسانی که همه اینسالها به میزهای خودشون چسبیدن و پول ماها رو دزدیدند و در رفتند انتخاب نمیکنیم.
قهرمانای ما همین بچههایی(آتشنشانان شهید در حادثه پلاسکو) هستند و بچههایی شبیه به اینها که در اون هشت سال از این مملکت دفاع کردن. کاری که این بچهها کردن از کار بچههای دورهی جنگ کمتر نبود. با اجازهی شما از طرف خودم، شما و همهی بچههای گروه این ترانه رو به روح بزرگ این بچههای شجاع و خانوادههاشون تقدیم میکنم. از شما هم میخوام که برای ادای احترام به اونها، ایستاده 30 ثانیه سکوت کنیم.»
تکنواختنِ گیتار و خواندنِ «بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست»، ادامه دادن تا رسیدن به «ابری ترین هوا رو» که از چشم او دید. هنگامهی «چرخیدن و رقصیدن» هم فرا رسید و به «تو در جان منی من غم ندارم» ختم شد.
امید نعمتی آمد و با هم «ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید» را خواندند.
نعمتی بعد از خواندن در کنار عصار، سخن اینگونه گفت: «افتخاریه برای من که با یکی از اسطورههای دوره نوجوونیم امشب خوندم. واقعا دمشون گرم.»
گاهی در اوج آواز خواندن بود که صدای میکروفون قطع میشد. نگاهی به اتاق فرمان میکرد و با میکروفن ور میرفت تا صدا بازمیگشت. آدمی در دلش چند گلواژه نثارِ اهالی اتاق فرمان میکرد که چرا باید میکروفن خراب باشد. در نهایت اما عصار اعتراف کرد که گاهی دستش به دکمهی میکروفون میخورد و آن را خاموش میکند.
«چشم ها را باید شست» و «دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند» را هم خواند.
آوازهای مردانهی عصار ادامه داشت تا آن هنگام که نوازندگان گروه جملگی خاموش ماندند و عصار خودش پشت پیانو نشست. دست که بر کلاویهها زد و دهان به خواندن که باز کرد، یاد «فرهاد» در ذهنِ آدمی گذر میکرد؛ یاد آن اجرایی که در «کُلن» برگزار کرده و خودش پیانو میزند و خودش هم میخواند؛ آن هم چه خواندنی. شباهت اما تنها در نواختنِ پیانو و آواز خواندن نبود.
محتوای این قطعه هم بیشباهت به آثار اجتماعیِ «فرهاد» نبود. عصار در این قطعه نگاهی نقادانه داشت به یکی از مشکلات فرهنگی جامعه امروز ایران؛ یعنی تکیهی بیش از حد به گذشته و فرهنگ گذشتگانمان در حالی که مطالعهی چندانی در گذشته نداریم و البته بیتوجهی به مشکلات فرهنگیِ امروز.
«ما فخرمان فرهنگ دیروز است / انکار هر یک درد، تسکین است / باید پذیرفت این حرف را / امروز ما فرهنگمان این است
ما مردمانی عاشق کوروش / ما قوم از تاریخ جا مانده / جدا کدام یک از ماها یک خط از آن تاریخ را خوانده»
اجتماعی و انتقادی خواندن در قطعهای دیگر هم ادامه داشت.
کار به جایی رسید که عصار بار دیگر اینگونه سخن گفت: «ترانه بعدی رو بدون حرف کلیشهای به هموطنانی تقدیم میکنم که در کشوری با این همه ثروت در گور میخوابند. تقدیم به کسانی که فامیل فلانی نیستن و آقازاده هم نیستن و روزی 18 ساعت کار میکنن که فقط بتونن روزگار بگذرونن. تقدیم به کسایی که برای امرار معاش کُلیه می فروشند. امیدوارم روزی برسه که نیازی نباشه در ایران عزیزمون چنین ترانهای خوانده بشه.»
«باز بوی باورم خاکستری است صفحههای دفترم خاکستری است» بخشی از این ترانه بود.
«خیال نکن نباشی بدون تو میمیرم» قطعهای دیگر بود.
عصار قطعهها را یکی پس از دیگری میخواند و مردم هم زمزمه میکردند. گاهی تجدید خاطره با آثاری از گذشته و گاهی هم حرفی تازه بود. میانسالان و البته مُسنترها بیشترین استقبال را از این کنسرت کرده بودند.
در آن میان بسیار بودند دختران و پسرانِ نوجوانی که آواز عصار را در بسیاری از قطعهها همراهی میکردند. جالب این که بسیاری از این شعرها از ادبیات کُهن و از سرودههای مولانا و حافظ بود.
کنسرت تمام شد. عصار خداحافظی کرد. جملگی ایستادیم و برایش دست زدیم. رضایت در دستزدنها آشکار بود. هنگامهی ترک کردن سالن فرا رسید. هر کسی با همراهش سخنی میگفت. در آن میان چند نفری هنگامِ رفتن به سوی درهای خروج بحث میانشان در گرفت. یکی گفت: «چرا این شش سال عصار کنسرت نداشته؟»، زمزمهای پاسخ داد که «سکوتش خودخواسته بود». یکی دیگر میگفت که «حذفش کردند، از همان زمانی که برای مراسم نخبگان در حضور «مشایی» خواند». دیگری: «یعنی دولت احمدینژاد حذفش کرد»، دیگری: «آره دیگه»، یکی دیگر هم میگفت: «پس در این چهار سالِ دولت یازدهم چرا اجرایی نداشت.» همه به هم نگاه میکنند. به در خروج رسیدهاند. سوز سرمای سهشنبه 5 بهمن 1395 همه را به جای ادامهی بحث به لرزیدن انداخت.
ارسال نظر