تلازم عقل و دین
تلازم عقل و دین در حوزه نظری بدان معناست که میان آموزههای دینی و حکم عقل تلازم برقرار است؛ یعنی عقل دین و احکام عقلی را تایید میکند.
حجت الاسلام علی نصیری، رئیس مؤسسه معارف وحی و خرد یادداشتی با عنوان «تلازم عقل و دین» نگاشته است که در ادامه می آید:
قَالَ أَبُوعَبْدِ اللَّه(ع) مَنْ کَانَ عَاقِلاً کَانَ لَه دِینٌ ومَنْ کَانَ لَه دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّهَ؛ چنان که در روایات پیشین از تفسیر اهل بیت(ع) نسبت به کارآیی عقل دانسته شد، میان عقل و دین داری تلازم است؛ یعنی عقل انسان را به دین داری دعوت می کند.
تلازم عقل و دین را در حوزه عقل نظری و عقل عملی می توان تبیین کرد:
تلازم عقل و دین در حوزه نظری:
تلازم عقل و دین در حوزه نظری بدان معناست که میان آموزههای دینی و حکم عقل تلازم برقرار است؛ یعنی عقل دین و احکام عقلی را تایید میکند.
زیرا اگر آموزههای دینی را به سه دسته تقسیم کنیم که عبارتند از: ۱٫ آموزههای اعتقادی ۲٫ آموزههای اخلاقی ۳٫ آموزههای فقهی
اکثریت قریب به اتفاق آموزه های اعتقادی و اخلاقی با عقل هماهنگ است؛ زیرا روح حاکم بر آموزههای اعتقادی خداباوری و توحید است و این مقتضای عقل است که برای هستی وجود آفریینده و مدبری را ضروری می داند. در مواردی همچون جزئیات عالم برزخ و قیامت که قادر به ارائه نظر نیست، خود را متعبد به پذیرش آموزههای وحیانی می بیند و روح حاکم بر اخلاق اصل ادب، احسان و انصاف است که از هر جهت مطابق با احکام عقل است.
عقل همچنین در عموم احکام کلی فقهی؛ نظیر اصل حرمت اضرار به غیر و اصل رضایت در داد و ستد همراه و همصدا با آنها است و در مواردی همچون چند و چون اجرای احکام و مناسک اگر چه توان ارائه نظر ندارد، اما به مقتضای صدور این دست از احکام از ناحیه خداوند محیط به اسرار هستی و حکیم، می پذیرد که حتما برای آنها حکمتها و مصالحی وجود دارد.
سرهمراهی عقل با دین آن است که دین از ناحیه خداوندی تنظیم و ترسیم شده که لبالب از عقل و عقل مداری و خود سرآمد و رئیس عقلای عالم به حساب می آید و هموست که عقل را به عنوان حجت باطنی در نهاد آدمیان به ودیعت گذاشته است.
با این حال چگونه متصور است که خداوند حکم و آموزهای را مورد تصویب قرار داده و جزو دین اعلام کند و در عین حال عقل آن را برنتابد و با آن به مخالفت برخیزد؟!
تلازم عقل و دین در حوزه عملی:
تلازم عقل و دین در حوزه عملی بدان معناست که اگر کسی عقل خود را در مقام عمل بکار بندد، به طور طبیعی دین دار خواهد شد.
زیرا تمام آن چه دین ارائه کرده است ناظر به تامین سعادت ابدی انسان است. از این جهت دین جز خیر و صلاح انسان در دنیا و آخرت هدفی را دنبال نمی کند؛ چنان که قرآن استجابت دعوت خدا و رسول(ص) را مایه حیات آدمیان دانستهاست؛ این حیات همان سعادت جاودانه است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ.»
بنابراین اگر در بخشی از آموزههای دین دعوت به تقوا، ریاضت، ترک دنیا و مشتهیات نفسانی می شود، به جهت محروم ساختن انسان از لذایذ و خوشی های دنیوی نیست، بلکه هدف آن ممانعت از آن دست از اندیشه و منشی است که سراسر زیان آدمی در دنیا و آخرت را فراهم می آورد؛ درست به مثابه توصیه پزشک به ترک برخی از کارها و خوراکی ها نسبت به کسی که دچار بیماری قند شده است.
آیا عقل اقتضا نمی کند که چنین شخص بیماری گوش به دعوت و توصیه آن پزشک دهد و هر آن چه او گفته با جان و دل پذیرا باشد، بلکه سلامت خود را بازیابد و زندگی خوش و خرم برای او مهیا گردد؟!
راز آن که از انبیاء و اوصیای دین با عنوان «طبیب» یاد شده همین نکته است؛ زیرا بهراستی آنان طبیبان نفوس بشرند که به انواع بیماریها و روش درمان آنها آگاهی کامل دارند.
عقل در بدترین حالت از باب «برهان شرط بندی» و ضرورت جلب منفعت و دفع مفسده، هم چنان نظر دین را تایید می کند؛ زیرا حتی اگر در بدترین حالت احتمال صدق و کذب آموزه های دین به صورت برابر وجود داشته باشد، باز عقل حکم می کند که انسان خطر را برای خود نپذیرد و خود را در معرض هلاکت ابدی قرار ندهد.
گر تو را طفلی بگوید ای فلان عقربی در جامه ات بینم عیان
بی تحاشی جامه را بیرون کنی اتکا بر قول آن مجنون کنی
این همه گفتار پیغمبر نزد تو نزد تو از قول طفلی کمتر است
ومَنْ کَانَ لَه دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّهَ؛ وقتی عقل انسان را به دین رساند، پیداست که مهمترین کارآیی دین تامین سعادت انسان پس از این جهان است که از آن به بهشت یاد شده است.
با چنین کارکردی که عقل دارد و انسان را به دین داری و در پی آن به سعادت جاودانه می رساند، از آن به عنوان بهترین گوهر الهی و رفیق انسان یاد شده است.
ارسال نظر