یکی از همرزمان شهید عباس محمدی می‌گوید:عباس از نیروهای اطلاعات و عملیات لشگر عاشورا بود،با کوله‌باری از تجارب ارزشمند که در طول سال‌های جهاد و شهادت اندوخته بود، شخصیت پایداری داشت و از روحیه یکسانی در جبهه و پشت جبهه برخوردار بود.

وقتی در ایام جنگ به زنجان می‌آمدیم،گاهی او را ما بین سبزه‌میدان و امیرکبیر می‌دیدم؛با همان حال و هوای جبهه، شهر با حال و هوای ویژه‌اش روحیات عباس را تغییر نمی‌داد و او دل به خوشی‌های ناپایدار آن نمی‌بست.در شهر هم که بود،یک اورکت کره‌ای می‌پوشید، با کلاهی بر سر، دکمه‌های اورکتش را هم تا آخر می‌بست.

عملیات کربلای 4 که آغاز شد،  جزو بچه‌های «جلوبر» بود. من و عباس و مجید ارجمندفر، پیشاپیش ستون غواصی حرکت می‌کردیم، اما هنوز مسافتی از اروند را نپیموده بودیم که سر و صداها بلند شد، عراقی‌ها با آگاهی از زمان عملیات و محورهای آن، نیروهای عمل کننده را شدیدا زیر آتش گرفتند. اروندرود یکپارچه آتش و توان پیشروی از بچه‌ها سلب شد. بسیاری از برادران در داخل آب شهید شدند، ستون ما هم تقریباً از هم پاشید. مجید گفت طناب اتصال نیروها را ببرید و به طرف جزیره‌ ام‌الرصاص حرکت کنید.

حدود یک دسته می‌شدیم که به سمت جزیره شنا کردیم. سنگرهای دشمن در فاصله 10 متری ما قرار داشت و آتش تیربارها و نارنجک‌های پرتاب شده، حسابی کلافه‌مان کرده بود. همین‌طور که در زیر پوششی از آتش به سمت جزیره «فین»(کفش غواصی) می‌زدیم، عباس از ناحیه دست راست تیر خورد اما با همان وضعیت زخمی‌ش هر طور که بود، خود را به جزیره رساندیم.

عملیات این چند نفر که حدود یک دسته می‌شوند یک حماسه بزرگ دفاع‌مقدس بود؛ چرا که همین تعداد غواص توانستند دو کیلومتر از ساحل جزیره ‌ام‌الرصاص را پاکسازی کنند.

فردای آن شب و با روشن شدن هوا، هواپیماهای بمب‌افکن‌های دشمن در آسمان منطقه ظاهر شدند. از طرفی هم عراقی‌ها با توپخانه شدیداً جزیره را می‌کوبیدند. دیگر آنجا، جای ماندن نبود. ما در واقع به خاطر پیشروی نکردن واحدهای دیگر، در بین نیروهای دشمن قرار داشتیم و به خاطر نبود پشتیبانی، باید آنجا را ترک می‌کردیم. در حالی که بچه‌ها اکثراً زخمی بودند، سوار بر قایق شده و در زیر آواری از آتش به عقب کشیدیم.

عباس که دستش را با تکه‌ای از گونی خاک‌آلود بسته بود، آخرین مجروحی بود که سوار قایق شد. وقتی که به ساحل خودی رسیدیم او به همراه دیگر مجروحان روانه بیمارستان شهر شد. باید ضمن مداوای دستش چند روزی هم در شهر به استراحت می‌پرداخت.

هنوز چند روزی نگذشته بود که دیدم عباس سوار بر ترک موتور،همراه با شهید منصور سودی از دور پیدا شد. دستش را بسته بود وقتی که پیش ما رسیدند، پرسیدم: اینجا چیکار می‌کنی پسر؟ تو باید الان تو شهر بودی و استراحت می‌کردی؟ به همین زودی خوب شدی؟عباس گفت: نتونستم طاقت بیارم دل کندن از جبهه و بچه‌ها برام خیلی مشکله.

وقتی که عملیات کربلای 5 با فاصله دو هفته بعد از کربلای 4 آغاز شد، عباس با همان دست مجروحش،همپای بچه‌های دیگر در عملیات شرکت کرد و تا پایان کار هم همراه ما بود.

سرانجام خداوند او را هم برای خودش برگزید و پاداش سال‌ها جهاد و ایثارش را ارزانی داشت. او غواص شهید عباس محمدی بود که در عملیات نصر 7،همراه رزمندگان تحت امرش به ارتفاعات «دوپازا» از محکم‌ترین خطوط دفاعی دشمن یورش برد و در روزهای آخر عملیات نصر 7 به شهادت رسید و در شب عملیات و شب‌های بعد، در کنار سایر رزمندگان مشغول نبرد بودند.

شهید عباس محمدی در سال 1343 در زنجان متولد شد و در 15 مردادماه سال 66 در منطقه غرب کشور به شهادت رسید.