روایت حجت الاسلام قرائتی از یک بیماری
گاهی آدم یک بیماریهایی دارد که خودش هم نمیفهمد.از بیماری خودم میگویم. حدود بیست سی سال پیش بود. جوان بودم. در حرم آمدم. ولی در تلویزیون بودم. مشهور شده بودم ولی جوان بودم.
حجت الاسلام قرائتی در برنامه ای با موضوع بیماری حسادت و راههای درمان که 23 دی ماه 95 پخش شد، در سخنانی اظهار داشت:
گاهی آدم یک بیماریهایی دارد که خودش هم نمیفهمد.از بیماری خودم میگویم. حدود بیست سی سال پیش بود. جوان بودم. در حرم آمدم. ولی در تلویزیون بودم. مشهور شده بودم ولی جوان بودم.
مفاتیح دستم بود و به قول امروزیها سیم وصل شد و حالی به من دست داده بود. سلمٌ لمَن سالمکم، حرب لمن حاربکم! مثلاً زیات جامعه. یک کسی آمد و کنار من نشست و یک پول آبی را به اندازه یک فندق و پسته تا کرده بود، گفت: حاج آقا! گفتم: بله! گفت: این پول را به فقیر بده. گفتم: من غریب هستم. زوار هستم. خودتان بدهید. دوباره سیم وصل شد. مقداری دعا خواندم.
گفت: حاج آقا! گفتم: بله! گفت: این پول را به فقیر بده. گفتم: شما یک بار دیگر هم گفتی، من غریب هستم، زوار هستم، خودتان بدهید. دومرتبه سیم وصل شد. دفعهی سوم گفت: حاج آقا! گفتم: بله! گفت: این پول را به فقیر بده. گفتم: پدرجان ولم کن. یک بیست تومانی... آخر پول آبی بود و کوچک بود، قد فندق و پسته من فکر کردم بیست تومان است.
گفتم: یک بیست تومانی دست گرفتهای، سه بار حواس من را امشب پرت کردی، خوب ولم کن. گفت: حاج آقا بیست تومان نیست، هزار تومان است. هزار تومان بیست و پنج سال پیش پولی بود. من تا دیدم هزار تومان است آرام شدم. گفتم که اینجا یک مؤسسهای برای ایتام هست. گرفتم گفت به هر کس میخواهی بده. وقتی رفت گفتم چه شد؟ سر بیست تومان غیض کردی و سر هزار تومان آرام شدی.
مفاتیح را کنار گذاشتم، گفتم: یا امام رضا(علیهالسلام) دریافت شد. میخواستی بگویی قرائتی! دو لیتر هم گریه کنی، پوکی! تو بیماری! «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» (رعد/28) تو «أَلا بِذِکْرِ هزار تومان تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» هزار تومان که شد دلت آرام شد. پس برو که مریضی! گاهی آدم یک مرضهایی دارد که نمیفهمد. من به این سلام کنم؟ من به دیدن او بروم؟ او باید به دیدن من بیاید. من از او عذرخواهی کنم، او باید باز من عذرخواهی کند.
آیا خواهد شد که یک زمانی همهی قلبها سلیم باشد؟ در دلمان کینه نباشد؟ تکبر و حسادت نباشد.
ارسال نظر