وقتی در سال‌های پرالتهاب پس از دوم خرداد، برخی جریان‌های سینمایی تلاش کردند در حوزه سینما بار سیاست وقت را به دوش بکشند، فعالیت‌های سینمایی متاثر از گفتمان وقت، رویکردهای تازه‌تری در پیش گرفت. شاید اولین حضور جدی دانشجویان روی پرده سینما و اولین تصویری که از دانشجویان به نمایش درآمد، مختص همین دوران است اما چرا این تصویر با استقبال دانشجویان مواجه نشد و در نتیجه در سال‌های بعد حضور کاراکتر و نقش دانشجویان روی پرده سینما کمرنگ شد؟ 
 
در حالی که شاید قریب به اتفاق کارگردانان و فیلمسازان ایرانی دوران دانشجویی را سپری کرده‌اند، تاکنون تصویری واقعی و براساس آنچه هست از دانشگاه از سوی آنان ارائه نشده است! پاسخ به این سوال را می‌توان در اشکال در تصویر اولیه‌ای که از داشجویان در سینما ارائه شد، پیدا کرد. دانشجویان در سال‌های پایانی دهه 70 به طور جدی و با انگیزه‌های سیاسی و سفارشی یا حتی عاطفی روی پرده سینما رفتند. در واقع آنچه کمتر مورد توجه قرار می‌گرفت، واقعیت دانشگاه بود تا جایی که یکی از جدی‌ترین مسائل دانشجویی همچون مسائل صنفی هیچ‌گاه حتی در حد یک سوژه برای پرداخت در نظر گرفته نشد.
 
اگرچه در برخی ساخته‌های سینمایی  سال‌های اخیر شبیه آنچه در «دربند» به نمایش درآمد، مسائل صنفی دستمایه فیلم قرار گرفت اما هیچ‌گاه به عنوان سوژه و موضوعی مستقل به این مسائل نگاه نشد.  در سال‌های پایانی دهه 70 و بر اساس  آنچه گفته شد، با غلبه انگیزه‌های سیاسی رویکرد درستی در قبال دانشگاه اتخاذ نشد به طوری که اصلی‌ترین مطالبات آنها هیچ‌گاه مطرح نشد.
 
در طرف مقابل حتی مطالبات سیاسی دانشجویان نیز محدود به چند شعار خاص شد و نتوانست جامعیت مطالبات دانشجویان را مطرح کند. به عبارت دیگر  هیچ‌گاه یک اثر سینمایی در حوزه مطالبات عدالتخواهانه دانشجویان ساخته نشد. فیلمسازان در عین اینکه شعار عدم آزادی بیان را مطرح می‌کردند، فیلم‌هایی می‌ساختند که دانشجویان در آنها صریح‌ترین اعتراضات را بیان می‌کردند و همان دانشجویان دوباره در فیلم به نبود آزادی بیان اعتراض می‌کردند. در واقع منتقد عدم وجود چیزی بودند که از وجود آن بهره می‌بردند.
 
شاید یکی از مشکلات جدی این نوع سینما در آن سال‌ها را بتوان عدم جامع‌نگری درباره دانشگاه دانست. مختص شدن نگاه به دانشجو در محدوده یکی، دو دانشگاه تهران و غافل شدن از صدها هزار دانشجو با انواع و اقسام مطالبات در سراسر کشور موجب این نوع نگاه‌های بسته شد که البته هیچگاه عمومیت نیافت. «اعتراض» و «متولد ماه مهر» از این جنس سینما بودند.
 
در این فیلم‌ها همیشه، تظاهراتی که دانشجویان هم در آن شرکت دارند در  موقعیتی که معلوم نیست کجاست و به دلیلی که مشخص نیست، صورت می‌گیرد و خسارت‌هایی به شخصیت محوری داستان تحمیل می‌شود. در فیلم «اعتراض» ساخته مسعود کیمیایی (۱۳۷۸)، (قهرمان اصلی داستان) بر اثر ضرباتی که در جریان یک تظاهرات دانشجویی به سرش وارد شده، در آسایشگاه روانی بستری شده است.
 
«زیر پوست شهر» دیگر فیلم مهم این سال‌هاست که در حاشیه روایت تلخی‌های بی‌پایان و لاعلاج(!) از جامعه ایران، به روایت اعتراضات دانشجویی پیش از دوم خرداد ۷۶ می‌پردازد. خط داستانی برخی شخصیت‌های زیر پوست شهر در «قصه‌ها»ی  بنی‌اعتماد نیز دیده می‌شود.
 
فیلم سینمایی «آخر بازی» (۱۳۷۹) اثر کمتر دیده شده همایون اسعدیان با زمینه‌ای مشابه را با داستانی متفاوت روایت می‌کند. آنطور که در نوشته‌ای درباره این فیلم می‌خوانیم این فیلم داستان جمعی دانشجوی هنر و معماری است که به دلایلی عجیب با دانشگاه دچار مساله شده و در آستانه اخراج قرار می‌گیرند. سختگیری‌های مسؤولان دانشگاه و جبر اجتماعی و فرهنگی ادعایی فیلم، این مساله ساده را تا آستانه یک بحران عظیم سوق می‌دهد. دانشجویان بدبخت متهم به قتل می‌شوند و چون طبق روایت معوج و عجیب فیلمساز، قرار است ۶ نفر به جرم یک قتل واحد اعدام شوند(!)، قصد خروج از کشور و پناهندگی را دارند.
 
هم‌نشینی صحنه‌های یاس، ناامیدی و فرار دانشجویان با چراغانی‌های خیابان به مناسبت ۲۲ بهمن و قاب‌های متعدد از پلاکاردهای درشت تبریک پیروزی انقلاب اسلامی، به وضوح این معنا را به ذهن متبادر می‌‌سازد که فیلمساز انقلاب اسلامی را مقصر بدبختی‌ها و مصایب دانشجویان فیلم خود می‌داند. در سال‌های بعدتر از دوم خرداد رویکرد دیگری و باز به اشتباه در قبال دانشگاه و دانشجویان اتخاذ شد. عشق و عاشقی دانشجویان به سبکی کاملا سخیف و سطحی در برخی فیلم‌ها به نمایش درآمد. البته درام‌هایی که به عشق دانشجویان مربوط می‌شد هم شکل نمی‌گرفت.
 
فیلمسازان تلاش می‌کردند درام را در بستر دانشگاه شکل دهند اما از آنجا که با شناخت مناسبی به سمت دانشگاه نمی‌رفتند، عمده این درام‌ها، قالبی تخیلی به خود می‌گرفت. به عبارت دقیق‌تر آنقدر اشاره به دانشگاه در متن قصه و فیلم اضافی بود که زمینه روابط عاشقانه هرجای دیگری جز دانشگاه نیز می‌توانست باشد. این تصویر بشدت کاریکاتوری بود. آنچنان که این تصور را در مخاطب به وجود می‌آورد که گویی دغدغه اصلی تمام دانشجویان ایرانی، عشق و حواشی آن است.
 
اگر چه این گزاره گزاره اشتباهی نیست اما تعمیم غلوآمیز آن از سوی سینماگران این احساس را در مخاطب به جود می‌آورد که گویی   دانشگاه صرفا مجالی برای عاشقانه‌هاست و خبری از فعالیت‌های دانشجویی، دغدغه‌های صنفی، تحصیل و... نیست. در واقع تصویری که از این نوع دانشگاه با این نوع از دانشجویان ارائه می‌شد، در مخاطبی که قرار بود در سال‌های بعد وارد دانشگاه شود نیز تاثیر منفی می‌گذاشت، چرا که او با پیش‌زمینه‌هایی که تطبیق کامل با واقعیت ندارند، وارد دانشگاه می‌شد و طبعا به خاطر پیش‌زمینه‌های اشتباه مشکلاتی نیز برای وی به وجود می‌آمد.
 
با مروری اجمالی بر فیلم‌های سینمایی که به دانشجو و دانشگاه پرداخته‌اند، گزاره‌ای که در ابتدا مطرح شد- یعنی عدم واقع‌نگری در نسبت با دانشگاه- اثبات می‌شود. کارگردانان و فیلمنامه‌نویسان سینمای ایران در برخی مواقع شناخت ابتدایی را هم نسبت به فضای دانشگاه ندارند. به طور مثال در «دل‌شکسته» که عمده قصه آن در فضای دانشگاه شکل گرفته است، استاد از دانشجویان می‌خواهد در گروه‌های 2نفری که بیشتر یک دختر و یک پسر هستند تقسیم شده و پایان‌نامه بدهند.  این عدم شناخت در برخی فیلم‌های دیگر نیز وجود دارد.
 
در «پایان‌نامه» حامد کلاهداری، «طعم شیرین خیال» کمال تبریزی، «پری» داریوش مهرجویی، «شام آخر» فریدون جیرانی و حتی در فیلم «دربند» که یکی از موفق‌ترین نمونه‌های روایت دانشگاه و دانشجو در سینماست، این اشکال عمده یعنی عدم شناخت نسبت به دانشگاه و دانشجو وجود دارد.