عاشورا جبر تاریخی نیست، اشتیاق است، شوق رسیدن به معشوق. و تنها این نیست، کربلا و عاشورا حدیث ماندگاری است. روایت عشق است، که اگر این نبود، ماندگار نمی شد. 

عاشورا هم سوگ دارد و هم سوز و گداز، هم شور دارد و هم شوق و شعور.

سوز و گداز کربلا باید با شور و شعور همراه باشد. مانند شمع و پروانه، آیا پروانه در گوشه ای می نشیند بال نمی زند و در سوز شمع می گرید، یا خود را به آتش معشوق خود می زند تا هم سوز داشته باشد و هم شور و شعور!

ماجرای کربلا و عاشورا کجا داستان شمع و پروانه کجا؟ حسین(ع) هنگامی که پا به سرزمین کربلا گذاشت با یارانش که اندک بودند، به لبیک کوفیان پاسخ داده بود. 

کوفیان بدعهد اما چه کردند با میهمان خود؟ آنها معرفت نداشتند تا میهمان را میزبانی کنند. و حسین (ع) اما پای عهد خود ماند. بیعت نکرد با یزید و مرگ با عزت را به جان خرید.

 

این فریاد هیهات منا الذله که ابا عبدالله بانگ می دهد، همین مرگ با عزت است. 

«هیهات منا الذلة» به این معنا و مفهوم است که ذلت از ما دو راست. این دور بودن ذلت از امام حسین(ع) برای پیروانش هم صادق است.

شیعه حسین بن علی (ع) خواه ناخواه ذلت از او دور است، اگر این ذلت سراغش بیاید، عزت او اجازه ورود به آن نمی دهد. قیام می کند، و در این قیام، هر سرنوشتی برای او پیروزی است. حتی اگر در این راه بمیرد.

سالار شهیدان و عاشقان، هنگامی که فرستاده لشکر باطل برای دعوت چند باره به بیعت می آید، به او پاسخ می دهد؛ «مثلی لا یبایع مثله» ایشان نمی فرماید که من با یزید بیعت نمی کنم، بلکه می گوید مثل و مانند من با یزید بیعت نمی کند. 

مثل و مانند امام حسین(ع) از پیدایش عاشورا و کربلا تاکنون پا به دنیا گذاشته اند و اکنون یاران و پیروانش در ایران، راه حسین را می روند.  

راهی پر خطر است، «در ره منزل لیلی چه خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی»

ابا عبدالله می توانست بگوید من با یزید بیعت نمی کنم. اما با این سخن راه را باز گذاشت. بن بستش نکرد تا آزادگان و یارانی را بیاموزد و پرورش دهد برای چنین روزهای سرنوشت سازی.

حسین(ع) را چگونه دیدن و چگونه شناختنش است که روشنای وجود هر آدمی می شود. حسین و قیام کربلا را نباید تنها در یک قالب دید. قیام کربلا را باید با چند وجه نگاهش کرد.

عاشورا تنها به سوگواری و عزاداری خلاصه نمی شود که این وجه محرم هم بخشی از سوگواره عاشورا است و باید هم باشد.

آنگاه که ابا عبدالله می فرمایند؛

«أنَا قَتیلُ العَبَرَةِ لایَذکُرُنی مُؤمِنٌ إلّا استَعبَرَ»  

من کشته اشکم؛ هر مؤمنى مرا یاد کند ، اشکش روان شود.

اشکی برای سالار عاشقان سرازیر شود، سوز دل است و این سوز دل ساز همراهی را هم کوک می کند.

امام حسین (ع) تنها گریه کن نمی خواهد، همراه می خواهد، یار و یاور. مخلص کلام لبیک گو. پای کار هستی بسم الله!

وجه مهم قیام عاشورا، یاری و لبیک گفتن است. پشت خالی کردن نیست. در شب تاریک جدا شدن نیست، حتی اگر بیعت برداشته شود.

حضرت ابا عبدالله در شب عاشورا که آخرین شبی است که اهل کاروان و یاران در کنار هم هستند، می فرمایند،«امشب بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا به هر سویی که می خواهید کوچ کنید. اکنون پرده شب شما را فرو گرفته است. در این سیاهی شب به هر سو که می خواهید بروید. این جماعت مرا می خواهند.»

عده ای ماندند، عده ای رفتند، دینی بر گردن آنهایی که رفتند نیست، اما آنهایی که جان خود را برداشتند و رفتند، تا روزی که مرگ به سراغش بیاید، در این اندیشه بودند که چرا نماندند؟ چرا حسین را تنها گذاشتند؟ چرا دنیا را به حسین(ع) ترجیح دادند؟ 

اما آنهایی که ماندند، لبیک به ثارالله گفتند و پای رکاب او ماندند، جان دادند در راه خدای حسین(ع)، تاریخ را بنگرید آیا نامی از آنهایی که در آن تاریکی شب رفتند و حسین را تنها گذاشتند، دیده می شود؟ هیچ.

آنجا که سالار شهیدان پس از آن که همه یارانش به قربانگاه رفته اند، فریاد می زند؛«هل من ناصرا ینصرونی» آیا کسی هست مرا یاری کند؟» چرا از سپاه دشمن انگشت شمار به سوی رستگاری هدایت می شوند، چرا؟ چرب و شیرین دنیا چشم دل انها را کور کرده بود. برق زرهای سیمین و وعده های یزید آنها را فریفته بود و آن شد که عاشورا واقعه بی نظیری گشت.

چرا می گویند «کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا»، آیا روزی به مانند عاشورا و زمینی به مانند کربلا می تواند باشد؟

سرزمین کربلا یکی است و روز عاشورا هم. مثل و مانندی ندارد. اما قیام کربلا را که پایانی نیست تا زمانی که فرزند حسین بن علی(ع) قیامش را آغاز کند، 

هیچ روزی روز عاشورا نمی شود و هیچ زمینی زمین کربلا نخواهد بود. کنایه ای است از وضعیت اسفبار مسلمانان و جهان اسلام، حتهی جهان که نیازمند، احقاق حق استو همان نبرد حق و باطل.

شاید آن زمان هم کربلایی دیگر و روز عاشورایی مهیا شود تا امام زمان(عج) ندای هل من ناصر ینصرنی سر دهند.

 

حسرت خوردن ندارد، ما زمان واقعه کربلا نبودیم، پس برای آن زمان نیازی هم نیست که بگوییم؛« یا لَیتَنی کُنتُ مَعَهُم فَاَفُوزَ فَوزًا عَظیماً؛ ای کاش من با ایشان بودم و رستگاری عظیمی می یافتم.» چرا که اکنون هم راه حسین رهرو و پیرو می خواهد. 

چه بسا اگر هم در آن زمان می بودیم، در آن شب تاریک می گریختیم! 

آیا اکنون را می توانیم دریابیم؟! اکنون که ایران، مهد عاشقان حسین بن علی(ع) است، شیعیانش سر می دهند در راهش، نیستند کسانی که فریفته چرب و شیرین دنیا شده اند؟ هستند، از هر دو قسم هم هستند. 

مرز میان حق و باطل بسیار باریک است. به فرموده امیرالمومنین(ع) چهار انگشت فاصله دارد. بین گوش تا چشم.

ندای‏ «هل من ناصر ینصرنی» حسین‏ «ع‏» در گوش تاریخ طنین انداز است و وجدانهای بیدار و همه آزادگان را هدف قرار داده است تا بیرق قیام را زمین نگذارند و پرچم جنگ حق علیه باطل تا قیام قائم آل محمد(ص) همچنان در بلندای عالم در اهتزاز باشد.