اسکار مرد ایرانی را «هرزه و فروشنده» میخواهد
باید فروشنده را به اسکار فرستاد نه ایستاده در غبار را. اسکار مرد ایرانی را هرزه و فروشنده میخواهد، مردی مانند حاج احمد متوسلیان چه به درد آنان می خورد!
فروشنده ادامه مسیری است که اصغر فرهادی با «رقص در غبار» در بیاعتبار کردن خانواده ایرانی شروع کرده. تا دیروز طلاق، روسپیگری و خیانت کلید واژههای آثار فرهادی بودند. اما امروز باید تجاوز را به آنها اضافه کرد. گویی با فروشنده شناسنامه آثار فرهادی تکمیل شده و خانواده ایرانی در زمینی که چهار ضلعش طلاق، روسپیگری، خیانت و تجاوز قرار دارد محصور گشته و ناگزیر از بازی در این زمین چهار ضلعی است.
1- ریحانه به جرم روسپیگری مادرش مطلقه شد. (رقص درغبار)
2- شرایط جامعه فیروزه را مجبور به ترک عشق و ادامه وضعیت نکبت بار کرد. (شهر زیبا)
اکثر کسانی که فروشنده را نقد کردند رواج بیغیرتی که با بخشش متجاوز ترسیم میشود را معضل اصلی فیلم عنوان میکنند و رها شدن مرد متجاوز را مغایر با غیرت مرد ایرانی میدانند. شاید در نگاه ابتدایی این امر صحیح باشد. اما مشکل اساسی فیلم چیز دیگری است. چیزی که در سرتاسر فیلم به مخاطب القاء میشود هرزگی مرد ایرانی است. این همان نکته طلایی جشنواره پسند است. مخاطب پس از تجاوز به رعنا به دنبال جوانی لاابالی و خشن با ظاهری نامناسب میگردد تا زودتر او را به اشد مجازات برساند. اما ناباورانه با مردی سالخورده و ظاهر الصلاح مواجه میشود. دقائقی طول میکشد تا مخاطب باور کند که مرد سالخورده ظاهر الصلاحی که بیماری قلبی نیز دارد مجرم اصلی است و تجاوز توسط او صورت گرفته است.
مرد سالخورده نماد مردی ایرانی است که با وجود داشتن همسری مهربان و دلسوز که مانند شمعی به گرد او میچرخد باز هم دست از هرزگی برنمیدارد و با یک روسپی روابط جنسی دارد. همسری مهربان و فداکار و مذهبی که 35 سال به او خدمت کرده، دختری پدر دوست، نزدیک بودن عروسی دختر، سن بالا، بیماری قلبی و مشکلات مادی هیچ کدام مانع مرد ایرانی از هرزگی نیست. او حتی اگر در ساعات هرزگی باشد تجاوز هم میکند و اگر مورد بازخواست قرار بگیرد به راحتی در جواب میگوید وسوسه شدم.
عماد نماد مرد سالم این جامعه است که به او و زنش ظلم شده، اما نمیتواند حق خود را در این جامعه از مرد متجاوز بگیرد. او مجبور است غیرت و نجابتش را بفروشد. پولی که مرد متجاوز برای زن هرزه گذاشته بود ناخواسته وارد زندگی آنها میشود. فرهادی اصرار دارد که مردان ایرانی از این دو حال خارج نیستند. یا هرزهاند یا سالم. اما مردانی که سالمند مجبور میشوند در این جامعه فروشند باشند، فروشنده غیرت و نجابت. سرنوشت فروشنده نیز مرگ است. در پایان فیلم نیز عماد در نقش فروشنده تآتر در نهایت میمیرد و زنش بالای سر او مویه میکند تا تاییدی بر آنچه که فرهادی در طول فیلم در صدد القای آن بود باشد.
منتقدان این قدر به ارشاد و بنیاد فارابی و هیئت معرفی فیلم ایرانی به اسکار گیر ندهند که چرا فروشنده را به اسکار معرفی کردند و ایستاده در غبار را نادیده گرفتند. آری باید فروشنده را به اسکار فرستاد نه ایستاده در غبار را. اسکار مرد ایرانی را هرزه و فروشنده میخواهد. مردی مانند حاج احمد متوسلیان چه به درد آنان می خورد.
ارسال نظر