سریال «پریا»؛ حرکت روی خط قرمز با قصهای دراماتیک
نزدیک به دو دهه پیش اصغر فرهادی در یک اپیزود از مجموعه «داستان یک شهر» به ایدز و یکی از راههای انتقال ویروس این بیماری پرداخت و حالا برادرش سعید فرهادی در یک سریال نسبتا بلند، از زاویهای تازهتر و به شکلی جامعتر به این بیماری پرداخته است.
نزدیک به دو دهه پیش اصغر فرهادی در یک اپیزود از مجموعه «داستان یک شهر» به ایدز و یکی از راههای انتقال ویروس این بیماری پرداخت و حالا برادرش سعید فرهادی در یک سریال نسبتا بلند، از زاویهای تازهتر و به شکلی جامعتر به این بیماری پرداخته و تبعات آن را در قالب قصههای موازی روایت کرده است.
سعید فرهادی، نویسنده فیلمنامه سریال «پریا»، سریال دیگری به نام «تا ثریا» را نوشت که به کارگردانی سیروس مقدم ساخته شد و اثر موفقی از آب درآمد. «پریا» نیز به دلیل مضمون جسورانه و متفاوتش نظر تماشاگران را جلب کرده و بعد از این نام فرهادی میتواند در تیتراژ هر سریالی، جلب توجه کند بخصوص حالا که تصمیم گرفته فیلمنامه بعدیاش را خودش هم کارگردانی کند.
به نظر میرسد «پریا» بیشتر از آموزش درباره شیوههای انتقال ویروس اچ آی وی، تبعات و مشکلات ناشی از بیماری ایدز را مطرح میکند!
ارائه اطلاعات پزشکی و بهداشتی تقریبا 15 درصد برای من اهمیت داشت و بیشتر به تبعات اجتماعی، روابط فرد بیمار با خانواده، دوستان و آشنایان و واکنشهای روانی به مسائل زندگی در دوران بیماری توجه کردهام.
برای خیلیها، این سریال درباره ایدز است، اما برای من بیشتر در اینباره است که بعد از وقوع چنین بحرانی، چه موقعیتهایی به وجود میآید و اطرافیان و جامعه با فرد بیمار و بیماری چه برخوردی میکنند. این در حالی است که ایدز از نظر پزشکی با بیماریهایی مانند هپاتیت و دیابت خیلی تفاوت ندارد و آنچه این بیماری را وحشتناک کرده، رفتار اشتباه رسانهها و مردم است.
شما که قصد داشتید تبعات ایدز را مطرح کنید، چرا قصه را از جایی شروع نکردید که شخصیت اصلی به ایدز مبتلا میشود؟
این یک بحث دراماتیک است. اگر میخواستیم ضربه ایدز به رابطه کیوان و پریا، به اندازه کافی به مخاطب شوک وارد کند، لازم بود شش هفت قسمت با آنها همراه شود، دوستشان داشته باشد و زندگی آنها برایش اهمیت پیدا کند؛ آن وقت بحران اتفاق بیفتد تا وضعیت و سرنوشت شخصیتها برای مخاطب درگیرکننده باشد.
چرا دلیل خیلی از کنشها و واکنشها مشخص نمیشود، مثلا این که چرا کیوان عاشق پریا میشود؟ چرا پریا با پیشنهاد ازدواج او مخالفت میکند و چرا بعد نظرش عوض میشود و اتفاقاتی از این دست!
در مرحله اجرا، پرشهایی اتفاق افتاده که در برخی جاها روایت را کمی الکن کرده است. نکته دیگر این که تماشاگر میدانست با سریالی درباره ایدز مواجه است در حالی که تا قسمت هشتم سریال، هنوز در مرحله ازدواج پریا و کیوان بودیم. دوستانی که فیلمنامه را میخواندند بر این عقیده بودند اگر پروسه مطرح شدن بیماری ایدز طولانی شود، برای مخاطب آزاردهنده خواهد بود. برای همین جواب مثبت پریا به خواستگاری کیوان را کمی سریعتر به نتیجه رساندیم و شاید همین باعث شد کمی شتابزده به نظر برسد.
البته من بسیاری از زمینهچینیها را در جزئیات انجام دادم. جزئیات روانشناختی زیادی در پس رابطه کیوان و پریا وجود دارد که در ریزهکاریهای رفتار آنها تعریف شده؛ مثل شباهت پریا به مادر کیوان، بیپناهی و کماعتماد به نفس بودن کیوان، نیاز به امنیت و جزئیات دیگری که در مجموع به این منجر میشد کیوان از پریا خواستگاری کند. همین دلایل ریز برای پریا هم چیده شده بود.
مثلا برای ماجرای طلاق پریا از همسر اولش، من اصرار داشتم که هیچ دلیل بزرگی وجود نداشته باشد چون در حین تحقیقاتم در دادگاه خانواده دیده بودم زوجهایی که از هم جدا میشوند بدون این که دلایل درشتی مانند اعتیاد، ارتکاب به جرم، عدم سلامت جسمی و روانی یا مسائلی از این دست مطرح باشد؛ بر اثر مجموعهای از دلایل ریز و کوچک از هم طلاق میگیرند. البته من در مورد پریا و همسر اولش نتوانستم مقاومت کنم و در نهایت چند مورد درشتتر درباره دلایل طلاق آنها به داستان اضافه شد؛ مثل این که حبیب قمارباز بوده و دست بزن داشته است.
شما که قصد آموزش نداشتید پس علیرضا و گلی دقیقا چه کارکردی در سریال دارند؟
قرار بود در سریال «پریا» به یک خط قرمز نزدیک شویم و واکنش تماشاگران قابل پیشبینی نبود، بنابراین باید فضای قصه را تلطیف میکردیم. حضور علیرضا و گلی بهانهای است برای ارائه توضیحات به کسانی که برای اولین بار در این سریال در جریان بیماری ایدز قرار میگیرند.
این دو شخصیت وارد فیلمنامه شدند تا وظیفه تحلیل و توضیح را به عهده داشته باشند. اگر میدانستم طرح مستند «روبان قرمز» که بعد از هر قسمت سریال پخش میشود، مورد استقبال قرار میگیرد و وظیفه آموزش به مخاطب را انجام میدهد، شخصیت گلی و علیرضا را کاملا تغییر میدادم.
دیالوگهای علیرضا و گلی کتابی نیست؟
وقتی حرکت و میزانسن از بازیگر گرفته شود، جزئیات اطرافش حذف شود و فقط صاف جلوی دوربین بایستد و حرف بزند، محاورهایترین دیالوگ دنیا را هم خشک و بیروح ادا خواهد کرد، طوری که انگار از روی کتاب میخواند.
چرا عشق حسینآقا و خاله نیره را در بستر یک نسبت فامیلی شکل دادید؟
معمولا سعی میکنم روابطی از این دست را کمی متفاوت با چیزی که مخاطب همیشه در تلویزیون دیده و برایش عادی شده، دربیاورم. حسینآقا و خالهنیره اگر نسبتی با هم نداشتند، شبیه همه مرد و زنهای پا به سن گذاشتهای میشدند که در سریالهای دیگر دیدهایم.
ضمن این که نسبت فامیلی باعث میشود اتفاقات فشردهتر رخ بدهد، شخصیتها پرت و دور از هم نباشند و از همه مهمتر این که روابط پیچیده میشود؛ به عنوان مثال اگر کیوان و پریا غریبه بودند براحتی طلاق میگرفتند و هر کسی راه خودش را میرفت!
یا به عنوان نمونه، اینکه شما دامادتان را به خانه راه ندهید خیلی راحتتر از این است که دامادتان را که خواهرزادهتان هم هست به خانه راه ندهید.
راستش ایده اصلی این سریال بر پایه عشقهای موازی شکل گرفت؛ پدر و پسری که عاشق یک مادر و دختر میشوند! البته میدانستم این قصه به اندازه یک سریال قابل بسط نیست. بنابراین سراغ موضوعات اجتماعی رفتم و به ایدز رسیدم؛ با این نگاه که یک اتفاق ساده مثل انتقال یک ویروس چقدر میتواند تبعات اجتماعی عظیمی داشته باشد. فکر کردم اگر این دو ایده باهم ترکیب شوند، درام جالبی میسازد.
چرا شخصیت پریا اینقدر در نوسان است؟ نمیفهمیم او یک زن قوی است یا ضعیف و حساس!
پریا اعتماد به نفس کمی داشته و به همین دلیل زندگی و فرزندانش را از دست داده و حتی نتوانسته در ایران بماند و حقش را از زندگی بگیرد. او بعد از بازگشت به ایران قدرتمندتر، محکمتر، با ارادهتر و با اعتماد بهنفستر نشده بلکه فقط تصمیم گرفته که اینگونه شود. این نکته ظریف ماجراست.
برای من پریا همیشه یک آدم بلاتکلیف است که نمیداند چه چیزی میخواهد. بلاتکلیفی احساسی است که بسیاری از زنانی که طلاق را تجربه کردهاند با آن درگیر هستند و این که شما یک شب تصمیم میگیرید آدم دیگری بشوید به این معنا نیست فردا صبح آدم دیگری خواهید بود؛ باید یک پروسه طی شود و پریا در دل این پروسه قرار دارد.
قابل باورترین شخصیت سریال شما شهرام است که با وجود همه خطاهایش همراهی و همدلی ایجاد میکند!
شهرام در طرح اولیه اصلا وجود نداشت؛ ماجرا از این قرار بود که یک نفر کیوان را مبتلا میکرد و بعد هم توسط پلیس دستگیر میشد و برای همیشه از قصه بیرون میرفت؛ اما از همان قسمت اول احساس کردم این فرد چقدر میتواند شخصیت جالبی داشته باشد و به همین دلیل شهرام در قصه ماند.
از سوی دیگر کیوان شخصیت اصلی است؛ اگر شیوه انتقال از طریق رابطه جنسی را در مورد او مینوشتیم این خطر وجود داشت که مخاطب دیگر دوستش نداشته باشد و میگفت حقت بود. مبتلایان به ایدز با دو برخورد مواجه میشوند، یکی همدلی و دیگری طرد و سرکوب. شهرام بهانهای بود که در کنار کیوان هر دو شیوه برخورد با بیماران مبتلا به اچ.آی.وی را نشان بدهیم. کیوان خواهر، پدر و همسری دارد که کنارش هستند، اما تنهایی و اوج استیصال شهرام بسیار ترحمبرانگیز است. پزشکان وزارت بهداشت بر این عقیدهاند که وقتی با فرد بیمار مواجه میشویم اصلا به این فکر نکنیم از چه طریقی مبتلا شده؛ او یک انسان است که بیمار شده و باید با او مانند یک انسان برخورد کرد.
ارسال نظر