همه منتقدانی که خود فیلمساز شدند
روزنامهنگاری سینمایی و نقد فیلم همواره به عنوان یکی از مجراهای ورود به سینما بوده است، اما این سوال همچنان باقیست که با وجود علاقه فعالان بسیاری از صنفهای سینما برای تجربه فیلمسازی و کارگردانی، چرا همواره فقط منتقدان مورد چنین اتهامی قرار میگیرند؟
در طول تاریخ نقد فیلم در ایران، منتقدان همواره با یک اتهام از سوی فیلمسازان روبهرو بودهاند و آن اینکه؛ منتقدانِ فیلم جماعتی عشق فیلمسازیاند که به دلیل عدم دستیابی به هدف اصلی خود به نقد فیلم روی آوردهاند. حالا اما فارغ از درستی یا غلطی این توصیف و پاسخ منتقدان به این اتهام در طول تاریخ سینمای ایران، آیا منتقدانی که به فیلمسازی روی آوردن فیلمسازان موفقی شدند یا خیر؟
شاید «پرویز نوری» را بتوان از قدیمیترین منتقدان سینمایی پیش از انقلاب دانست که فعالیت سینماییشان پس از انقلاب هم ادامه داشت. تجربه کارگردانی نوری که تجربه سردبیری «ستاره سینما» را در کارنامه داشت در سالهای پیش از انقلاب در آثاری مانند «سه تا جاهل»، «حکیم باشی» و «عیالوار» چیزی فراتر از اندازههای یک فیلمفارسیساز نشد و آخرین فیلمش را هم دو سال پس از پیروزی انقلاب ساخت و فیلمسازی را کنار گذاشت و همان نقدفیلم را ادامه داد.
پس از نوری اما شاید بتوان سیروس الوند را از قدیمیترین منتقدان و روزنامهنگاران سینمایی دانست که به فیلمسازی روی آورد و با فراز و فرود فراوان توانست تا امروز به فیلمسازیش ادامه دهد و هم فیلمهای مهمی چون «یکبار برای همیشه» را بسازد و هم تعداد زیادی فیلم تجاری.
پوراحمد نیز که در دهه پنجاه در مجله «فیلم و هنر» نقد فیلم مینوشت پس از پیروزی انقلاب و سالها فعالیت در کانون پرورش فکری، به سینمای حرفهای آمد و با مجموعه «قصههای مجید» و فیلمهایی مانند «شب یلدا» به یکی از فیلمسازان محبوب منتقدان تبدیل شود، هرچند که در سالهای اخیر آن محبوبیت تا اندازه زیادی مخدوش شد.
ابوالحسن داوودی نیز که دو سال قبل با «رخ دیوانه» توانست جوایز اصلی جشنواره فجر را از آن خود کند در دهه ۶۰ منتقد مجله سروش بود و پس از نگارش چند فیلمنامه با «سفر عشق» در سال ۶۷ کارگردانی را آغاز کرد.
فریدون جیرانی اما احتمالا تنها فیلمسازیست که از ابتدای دهه شصت با فیلمنامهنویسی و سپس فیلمسازی، هم توانسته است در سینمای بدنه فیلمهای مهمی چون «قرمز» هم آثار پرحاشیهای مثل «من مادر هستم» را تولید کند و هم تا به امروز همزمان با فیلمسازی به فعالیتهای مطبوعاتی و رسانهایش تداوم ببخشد و مطبوعات را برای رسیدن به فیلمسازی کنار نگذارد.
اما شاید ایرج کریمی را بتوان از مشهورترین منتقدان سینمایی دهه شصت و هفتاد دانست که به فیلمسازی روی آورد. کریمی با ساخت «از کنار هم میگذریم»، «چند تار مو» و «باغهای کندلوس» توانست دل روشنفکران را به دست بیاورد اما برخلاف چهرههای مانند جیرانی هیچگاه نتوانست به سینمای جریان اصلی روی آورد و فیلمی بسازد که با اقبال عموم مردم مواجه گردد.
از همکاران ایرج کریمی در مجله فیلم در دهه شصت اما دو چهره دیگر نیز وارد جرگه فیلمسازان شدند، اولی احمد امینی که در سال ۷۱ «سایههای هجوم» را ساخت اما چندین سال بعد و در نیمه دهه هشتاد با سریالهایی مانند «اولین شب آرامش» و «بیگناهان» توانست در سطحی وسیع دیده شود و دیگری احمد طالبینژاد که که با ساخت «من بنلادن نیستم» به شکستخوردهترین منتقدِ فیلمسازشده تبدیل شد و بعد از آن دیگر سراغ ساخت فیلم داستانی نرفت.
از چهرههای مطبوعاتی دهه هفتاد هم اما چهرههای شاخصی وارد فضای فیلمسازی شدند. ابوالقاسم طالبی شاید شناختهشدهترین چهرهی این جمع باشد که با تجربه سردبیری ماهنامه سینمایی «سینما ویدئو» از سال ۷۴ با ساخت «ویرانگر» وارد فضای فیلمسازی شد و با ساخت «قلادهای طلا» به یکی از چهرههای جنجالی و مهم سینمای ایران تبدیل شد.
حمید نعمتالله نیز که شاید بتوان او را یکی از موفقترین روزنامهنگاران و منتقدانی دانست که وارد فیلمسازی شدهاند در ابتدای دهه هفتاد با دستیاری مسعود کیمیایی وارد سینما شد و پس از آن با ساخت «بوتیک»، «بیپولی»، سریال «وضعیت سفید» و «آرایش غلیظ» به یکی از معتبرترین فیلمسازان ایرانی تبدیل گشت.
هادی مقدمدوست، همکار همیشگی نعمتالله هم که در سال ۹۱ و با ساخت «سر به مهر» وارد فهرست کارگردانان ایرانی شد و توانست سیمرغ کارگردانی فیلم اول را از جشنواره فجر کسب کند، پیش از آن همزمان با فیلمنامهنویسی فعالیتهای مستمری در مطبوعات سینمایی داشت.
در ابتدای دهه هشتاد اما به جز حمید نعمتالله، مهرداد فرید نیز با سابقه دبیر هنری روزنامههای سیاسی مانند «سلام» و همچنین سردبیری فصلنامه نقد سینما با ساخت «آرامش در میان مردگان» در سال ۸۴ به جرگه کارگردانان پیوست اما در طول دوران کاریش چندان موفق به کسب نظرات مثبت منتقدان و مردم نشد.
در میان منتقدان فیلمساز شده اما چهرههایی هم هستند که با ورود به فضای فیلمسازی ترجیح دادند به جای پارامترهای هنری ملاکشان فروش بیشتر باشد و به همین دلیل به ساخت کمدیهای تجاری روی آوردند. از جمله اصغر نعیمی که با بیش از یک دهه فعالیت مطبوعاتی با ورود به عرصه فیلمسازی به ساخت فیلمهایی مانند «بیوفا» یا «سلام بر عشق» مشغول شد.
نکته قابل توجه دیگر اما حضور چهرههایی در این لیست است که پس از سالها نقد فیلم، در دوران میانسالی تصمیم به حضور در سینما به عنوان کارگردان گرفتهاند، از جمله؛ صفی یزدانیان که پس از سالها نقد فیلم، سال گذشته با «در دنیای تو ساعت چند است؟» به فیلمسازی روی آورد و تا حدودی مورد توجه نیز قرار گرفت.
به هر صورت روزنامهنگاری سینمایی و نقد فیلم همواره به عنوان یکی از مجراهای ورود به سینما باقی خواهد ماند و این روزها نیز فیلمی پرحاشیه از رضا درمیشیان بر پرده سینماهاست که شاید آخرین فرد این فهرست بلندبالا باشد، فیلمسازی که ظاهرا از مدیوم سینما نیز همانگونه استفاده میکند که از حوزه کاری پیشینش یعنی مطبوعات.
با این اوصاف این سوال همچنان باقیست که با وجود علاقه فعالان بسیاری از صنفهای سینما برای تجربه فیلمسازی و کارگردانی، از جمله فیلمبرداران معتبری مانند محمود کلاری یا فیلمنامهنویسان پرکاری مانند پیمان قاسمخانی و حسین مهکام و حتی برخی از بازیگران، چرا همواره منتقدان مورد این اتهام از سوی فیلمسازان قرار میگیرند؟
ارسال نظر