پارس بررسی می کند:
نگاهی بر سیره سیاسی امام رضا علیه السلام/ پذیرش ولایتعهدی بر مبنای اعتماد یا اضطرار؟!
با توجه به اینکه قیام ها در قلمرو حکومتی مأمون بیش از پیش رو به فزونی بود مأمون می توانست با جلب رضایت امام رضا علیه السلام در مسئله خلافت و ولایتعهدی اوضاع حکمرانی خود را موقتا آرام کند.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- یکی از مؤلفه های مهم در سیره سیاسی ائمه معصومین علیهم السلام نحوه تعامل و مواجه با دستگاه طاغوت و کسانی است که حق حکومت سیاسی ایشان را غصب کرده بودند. آنچه مسلم است جوهره اصلی حیات این هادیان دین، «مبارزه حاد سیاسی» برای رهایی مستضعفین از سلطه مستکبران بوده است و آنچه در سیره برخی از ایشان به عنوان توافق و همراهی با سردمداران الحاد و کفر ذکر شده است، استثنائاتی است که حسب مصالح خاص آن عصر رخ داده و تنهاترین وجه احسن در حفظ خون خود و یاران حقیقیشان بوده است.
در مورد مناسبات سیاسی عصر حیات امام رضا علیه السلام نیز پیچیدگی های زیادی وجود دارد که در خلال آن باید مسئله ولایتعهدی و همراهی آن بزرگوار با خلیفه عباسی تحلیل شود. خلافت عباسی که به طور جدی با علویان و شیعیان به مبارزه می پرداخت و آنها را سرکوب می کرد و هم چنین خلیفه ملعون آن، که برای حفظ و تداوم قدرت خود حاضر به قتل برادرش میشود با چه انگیزه ای به امام رضا علیه السلام ابتدا پیشنهاد پذیرفتن خلافت را می دهد و سپس پذیرفتن ولایتعهدی؟ در این سطح اعتماد سازی و تلطیف فضا میان عباسیان و علویان با چه هدفی صورت می پذیرفت و امام رضا علیه السلام چگونه این توطئه را خنثی نمودند ؟ آیا همین مدل اعتمادسازی و دادن امتیازات پوشالی و راهبردی برای اضمحلال درونی، ترفند سران استکبار در عصر حاضر و در مقابل ایران به عنوان سنبل مقاومت و مبارزه با طاغوت جهانی نیست؟
سیاستی که مأمون برای اعطای این امتیاز به امام رضا علیه السلام در نظر داشت می تواند تابع علل ذیل باشد:
1- صلح طلب جلوه دادن خود:
با توجه به اینکه قیام ها در قلمرو حکومتی مأمون بیش از پیش رو به فزونی بود مأمون می توانست با جلب رضایت امام رضا علیه السلام در مسئله خلافت و ولایتعهدی اوضاع حکمرانی خود را موقتا آرام کند.
2- فریب و دلسرد کردن یاران جبهه مخالف:
اگر امام رضا علیه السلام راضی به پذیرفتن خلافت و یا ولایتعهدی با میل باطنی و طیب نفس می شدند لزوماً علویان و ایرانیانی که با دستگاه خلیفه وقت درحال جدال و قتال بودند از حرکت خود دلسرد و ناامید شده و دست از مبارزه با دستگاه جور عباسی برمی داشتند چراکه می دیدند امام خویش نیز با سرکردگان و قاصبان حق معصومین ع از در صلح و دوستی وارد شده است.
3- تأمین امنیت حکومت توسط مخالفین:
هنگامی که امام علیه السلام پیشنهاد خلیفه را می پذیرفتند عملاً جزئی از آن دستگاه به حساب می آمدند و نه خود می توانستند با استفاده از نارضایتی مردم علیه خلیفه قیام کنند و نه کسانی که با شعار«الرضا من آل محمد» هرچند وقت یکبار دست به قیام علیه حکومت عباسی می زدند. مبتنی بر همین راهبرد مأمون لقب «رضا» را به این امام همام داد. در روایات نیز آمده است که ایشان به مأمون فرمودند:«من می دانم که تو می خواهی بدین وسیله مرا خراب کنی»(بحار الانوار ج49، ص 128)
تمامی این موارد را می توان به عنوان عناصر مشترکی مطرح کرد که امروزه نیز در دیپلماسی عمومی سران استکبار برای مهار نفوذ فرهنگ مقاومت از طرف انقلاب اسلامی ایران به کار بسته می شود.به همین جهت عملکرد این امام بصیر و دشمن شناس در نقش برآب نمودن سیاست های خبیث آلود مأمون که بناداشت امام علیه السلام را در یک بازی دو سرباخت قرار دهد، قابل تأمل و عبرت آموزی است؛ عملکرد متقابلی که علی رغم عاری بودن از هرگونه قدرت سیاسی و قوه قهریه توانست مانع از فروپاشی جبهه حق حتی پس از حیات ایشان شود تا آنجاکه مأمون پس از عملی نشدن برنامه هایش، چاره ای جز به شهادت رساندن ایشان نداشت.
امام رضا علیه السلام اولاً به اختیار خویش به مرو جهت پذیرفتن امر ولایتعهدی و یا خلافت نیامدند و تا قبل از رسیدن به مرو نیز از این موضوع مطلع نبودند.
همچنین امام علیه السلام به هیچ عنوان با طیب خاطر این مسئله را نپذیرفتن و برهمگان آشکار نمودند که به شدت با پذیرفتن چنین مسئله ای مخالف هستند از طرف دیگر مأمون با تشبیه پذیرفتن ولایتعهدی با ماجرای شورای شش نفر در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام به نوعی ایشان را تهدید کرد که اگر این مسئله را نپذیری همانند عمر که آنها را در صورت عدم تصمیم تهدید به مرگ نمود، تو نیز به چنین سرنوشتی دچار خواهی شد. ایشان در جای دیگر با تشبیه خود به حضرت یوسف نبی به این اضطرار اشاره نمودند که «او پیامبر بود و من وصی پیامبر او از مشرک تقاضایی کرد و من مجبور به قبول آن از سوی مسلمانی شدم، او خود تقاضا کرد و من مجبور شدم»(وسائل الشیعه ج 12ص14)
نهایت امر امام علیه السلام با این شرط ولایتعهدی را پذیرفت که در هیچ یک از امور سیاسی و مسائل عزل و نصب حکومتی دخالتی نکند. بدین ترتیب امام علیه السلام به موضع مخالف خود بر ولایتعهدی پای فشردند. از طرف دیگر ایشان برای اولین بار در تاریخ تشیع عمیق ترین معارف پیرامون امامت را مطرح نمودند تا تفکیک آن با مناصب حقیر مادی مانند ولایتعهدی کاملاً مبین شود.
براین اساس امام علیه السلام نه تنها علیرغم تلقی برخی از سر بی نیازی یا جهت پیشبرد اهداف تشیع به همراهی با سران کفر نپرداختند بلکه در مقام اضطرار نه اعتماد مسئله ولایتعهدی را پذیرفته و در سراسر حیات خویش به این بی میلی نسبت به تعامل و تبادل امتیاز سیاسی تأکید نمودند.
ارسال نظر