غرب مدرن «بشرانگار» است
برجستهترین نظراتی که این بحران و انحطاط را بازنمایی میکند، اندیشه پستمدرن است. در این اندیشه بسیاری از تفکرات غرب زیر سؤال میرود و به تمام یقینیات تشکیک میشود. ما فقط بخشی از ویژگیهای این غرب مدرن را میتوانیم توضیح دهیم.
شهریار زرشناس در صبح نو نوشت: موضوع این جلسه تاریخ غرب است، نگاه ما به تاریخ بر اساس یک حکمت اسلامی است که «وقت» نام دارد. تاریخ را بر مبنای وقتها تقسیم میکنیم. سه وقت عمده بر بشر گذشته است: یکی وقت آغازین بشر یا وقت دینی. ذیل این وقت امت واحده داشتهایم. وقت دینی ابتدای تاریخ بشر بوده و طبق قوانین امت واحده تا زمان نوح وجود داشته است. سپس شرک به وجود آمد. وقت دینی منقرض شد و در حجاب رفت و وقت شرقی جای آن را گرفت که باطن آن اسطوره بود. مبتنی بر نوعی مسخ کردن ولایت الهی است. با شرک ظلم هم میآید. وقتی شرک و ظلم میآید استثمار و تبعیض و فساد میآید.
وقت شرقی هم یک زمانی به پایان رسید و وقت غربی جای آن را گرفت. وقت غربی نیست انگار است و وقت الهی و ولایت الهی را انکار میکند. نیهیلیزم همان نیستانگاری است. تاریخ غرب از حدود قرن هشتم قبل از میلاد در منطقه یونان آغاز میشود. ایلیاد و اودیسه تجسم انسان یونانی هستند. هومر اندیشه یونانی و نیستانگاری را بازتاب میدهد. ایلیاد و اودیسه اگرچه دارای خدایان هستند اما دیگر خدایان مقدس و اسطورهای نیستند، بلکه خدایانی هستند که انسانی میشوند. تصویر قهرمانان و سبک زندگیشان نشان میدهد که انسانی تازه پدید آمده است. این انسان نسبت تازهای با عالم دارد.
خود غرب سه تاریخ را پشت سر گذاشته است. غرب باستان، غرب سده میانه (غرب مسیحی یا غرب وسطی) که از اواخر قرن 4 تا 14 است و غرب مدرن که از قرن 14 آغاز میشود. درباره آغاز قرن مدرنیته اختلاف نظر وجود دارد. برخیها قرن چهاردهم را ذکر میکنند. یعنی از 1348 تا 1517 که به آن رنسانس میگویند. دور دوم تکوین بنیادها از 1517 تا 1688 و دور بعدی از 1688 تا به بعد ادامه دارد. رنسانس درواقع تولد غرب مدرن است. دور سوم دوران روشنگری است و بزرگترین انقلابها در این دوران اتفاق افتاد. انقلاب انگلستان و موج اول انقلاب صنعتی در این دوران است. از 1900 ما با بحران جدیدی مواجه میشویم که دوران انحطاط است. دوره مدرن از اینجا به بعد دچار بحران شد.برجستهترین نظراتی که این بحران و انحطاط را بازنمایی میکند، اندیشه پستمدرن است. در این اندیشه بسیاری از تفکرات غرب زیر سؤال میرود و به تمام یقینیات تشکیک میشود. ما فقط بخشی از ویژگیهای این غرب مدرن را میتوانیم توضیح دهیم.
یکی از این ویژگیها و محوریترین آنها اومانیزم است. اومانیزم را اگر بخواهیم به یک کلمه فارسی برگردانیم بهترین واژه «بشرانگاری» است. اگر در غرب باستان کاسموس یا دهر مبنا بود و خدا و انسان را ذیل کاسموس میدیدند و اگر خدای تئوس مبنا بود، در غرب مدرن بشر مبناست. بشر بر همه چیز حاکم است. بشر موجودی خودبنیادانگار است.سوژه به معنای موضوع است. اصالت موضوعیت نفسانی در اومانیزم مطرح میشود. انسان بهمثابه سوژه ظاهر میشود. پس هر چه مقابل انسان قرار بگیرد متعلَق به انسان است. رابطه سوژه و ابژه رابطه بیگاری و ظالمانه است. به همین دلیل از قرن 18 به بعد ازخودبیگانگی مسألهای مهم میشود. در لیبرالیسم هر نفر یک سوژه است و میخواهند دیگران را استثمار کند. هر انسانی اگر سوژه شود همه ما در نسبت با او قرار میگیریم هر انسانی از این دیدگاه مرکز جهان است.
ارسال نظر