باد اسپنسر؛ مردی برای تمام فصول!
مرد همه فن حریف این بار دست به خود افشاگری جالبی در ارتباط با کابوسهای شبانهاش زده بود؛ به ویژه کابوسهایی که بعد از تجویز یک رژیم غذایی خاص توسط پزشکش به سراغش آمده بود.
*با پارتی بازی و این حرفها
سلام، آره خودم هستم؛ باد اسپنسر. الان در سال 1967 هستیم؛ زمانی که جوزپه کولیتزی از راه میرسد و نقشی را در یک فیلم سینمایی به من پیشنهاد میدهد. لابد میپرسید اصلا کولیتزی کی هست و چطور شده که من را انتخاب کرده؟ کولیتزی کارگردان و فیلمنامهنویس ایتالیایی است که از یک طرف، آشنای همسرم ماریا و از طرف دیگر، هوادار کارلود پدرسولی قهرمان شنا-آقایی که من باشم-است. او برای فیلم بعدیاش به کاراکتر خاصی نیاز دارد؛ یک مرد فوق العاده قوی هیکل و در نتیجه نقش اصلی «خدا میبخشد... من نه!» را که یک وسترن ایتالیایی- یا همان وسترن اسپاگتی- است، به من پیشنهاد میدهد.
*تریپ هنری در حد لالیگا
در حال حاضر، من 38 سال دارم. در چند کار سینمایی از جمله فیلم تاریخی «هانیبال» بازی جلوی دوربین را تجربه کردهام و باور کنید کمترین علاقهای به هنرپیشگی ندارم اما خودم هم نمیدانم چطور میشود که سر آخر دست رد به پیشنهاد کولیتزی نمیزنم و قبول میکنم در فیلم جدیدش جلوی دوربین بروم. پروژهی تولید کلید میخورد و عوامل از من میخواهند یک اسم هنری آمریکایی برای خودم انتخاب کنم؛ استدلالشان هم این است که اسامی آمریکایی در بازار بین المللی بیشتر جواب میدهند. من هم تسلیم میشوم. تصمیم میگیرم اسم هنریام طوری باشد که در سطح جهانی بترکاند. برای همین ترکیبی از نام نوشیدنی مورد علاقهام «Budweiser» و همین طور اسم بازیگر محبوبم-اسپنسر تریسی، بازیگر عصر طلایی هالیوود و رکوردار نامزدی اسکار-را انتخاب میکنم و این جوری تبدیل می شوم به «باد اسپنسر».
*سلام رفیق؛
یک بازیگر نقش مقابل هم دارم. کولیتزی هنرپیشهای جوانتر را انتخاب کرده که البته در دنیای سینما به مراتب باتجربهتر از من است: ماریو جیروتی. او هم باید اسم جدیدی برای خودش انتخاب کند و در نتیجه «ترنس هیل» متولد میشود. راستش را بخواهید من به هیچ وجه قصد ندارم بازیگری را ادامه بدهم، دست کم در این مقطع زمانی چنین قصدی ندارم چون موفقیت فیلمهای وسترن اسپاگتی در اواخر دههی 1960 رو به افول است و به همین خاطر نمیتوانم بعد از این انتظار پیشنهادهای بیشتری را داشته باشم.
*بمب در سینمای کمدی
اما اشتباه میکنم و شما هم تأیید میکنید که من اشتباه میکنم چون هر چه نباشد در سال 2016 به سر میبرید و با تاریخ سینما یک نیمچه آشنایی دارید! دارید؟ بگذریم. اعتراف کردم من اشتباه میکنم چون دست بر قضا تماشاگرها عاشق زوج هنری باد اسپنسر و ترنس هیل میشوند و فیلم میترکاند. پس منطقی است که من و ترنس به کولیتزی وفادار بمانیم و دو سال آینده را وقف بازی در دنبالههای بعدی «خدا میبخشد...» کنیم. دو فیلم «برگ برنده» (Ace High) و «بوته هیل» (BOOT Hill) به ترتیب، در سالهای 1968 و 1969 با بازی ما دو نفر روی پرده میروند احتمالاً خبر دارید که در دنیا چه غوغایی به راه میاندازند و چطور سیل تماشاگرها را راهی سالنهای سینما میکنند.
*دوقلوهای افسانهای
علاوه بر سه پروژهای که در مقابل ترنس هیل جلوی دوربین میروم. در این مدت در چند کار سینمایی دیگر مثل «فراتر از قانون» (Beyond the Law) و «ارتش پنج نفره» (The 5 Man Army) هم ظاهر میشوم اما هیچ کدام به پای شاهکار بعدی من و ترنس هیل نمیرسد. سال 1970 از راه میرسد و فیلمبردار معروف و کار کشتهای به نام انتزو باربونی موفق میشود برای اولین فیلم سینماییاش در مقام کارگردان، یک تهیه کنندهی درست و حسابی پیدا کند. او هم طبق رسم آن دوران «ئی.بی.کلاچر» را به عنوان اسم هنری خودش انتخاب میکند و به من و ترنس پیشنهاد همکاری میدهد.
*فرمانروایی بر گیشهی دنیا
ایدهی خلاقانهاش این است که یک سبک طنازانهی منحصر به فرد و شوخیها و شیرین کاریهای اورجینال را وارد ژانر وسترن اسپاگتی کند. ایتالو زینگارلی، تهیه کنندهی محترم کار است و با استخدام من و ترنس هیل شانس در خانه همگیشان را میزند. هیچ میدانستید «به من میگن ترینتی»(They Call me Trinity) تبدیل به پرفروشترین فیلم ایتالیایی تمام دوران میشود؟ و بعد، درست یک سال بعد در 1971، ما سه تفنگدار شامل من، کلاچر و هیل موفق میشویم رکورد قبلی خودمان را بزنیم. چطور؟ دنباله بعدی فیلم را با عنوان «من هنوز ترینیتی هستم» (Trinity Is Still My Name) را روانه پرده سینماها کردیم و چه اتفاقی افتاد؟ این بار تماشاگرهای بیشتری به سمت سالنهای سینما در سراسر دنیا سرازیر شدند و باکس آفیس جهانی مثل بمبی ترکید رفت پی کارش.
*عشق من پاگنده
اوج موفقیت حرفهای من تازه از زمانی شروع میشود که در سالهای دهه 1970 در هفت فیلم پرهزینه و پر سر و صدای دیگر (به قول معروف بلاک باستری) بازی میکنم و ترنس هیل یار غار در کنارم است. همزمان، در چند کار موفق تکی هم ظاهر میشوم. در سال 1973، برای اولین بار نقش «ریتزو» پاگنده را بازی میکنم که ایدهی اولیهاش متعلق به خودم است و چند سال بعد، دو دنباله دیگر برایش ساخته میشود: «پاگنده در هنگ کنگ» که در سال 1975روی پرده میرود و «پاگنده در آفریقا» که در 1978 به نمایش در میآید و به این ترتیب، سه گانه معروف پاگنده در تاریخ سینما کمدی تبدیل به اثری ماندگار میشود. استنو، فیلمساز معروف ایتالیایی هر سه فیلم را کارگردانی میکند. من با نقش ریتزو حسابی گل میکنم. به همین خاطر هم در چند فیلم دیگر، در نقش این شخصیت دوست داشتنی ظاهر میشوم. در حال حاضر، این نقش محبوب من است.
*پرواز را به خاطر بسپار
در سالهای دهه 1980، به همراه یار غارم ترنس هیل در چهار فیلم موفق دیگر ظاهر میشوم. جانم برایتان بگوید که در فیلم موفق «قوز بالا قوز» (Double Trouble) که در سال 1984 روی پرده میرود، من و هیل نقش دو میلیاردری را بازی میکنیم که در ریو دو ژانیرو اقامت دارند و این بار هم کلاچر از روی صندلی کارگردانی فرمان میدهد. یک سال بعد در 1985، بعد از آنکه «ترینیتی: آدم خوبها و آدم بدها» شانزدهمین فیلم مشترکمان تا آن روز به نمایش در میآید، راهمان از هم جدا میشود.
*کوچ به تلویزیون
در 1986، من در کمدی فانتزی «علاءالدین» (Aladdin) جلوی دوربین میروم؛ فیلمی که دیلمانته کوچکترین دخترم هم در آن نقش دارد. بعد از این، سعی میکنم دست به تجربههای تازهای بزنم و این جوری میشود که تبدیل به ستاره سریالهای تلویزیونی میشوم. در 1988 در سریالی تلویزیونی «بزرگ مرد» (Big Man ) باز هم به کارگردانی استنو جلوی دوربین میروم و در نوشتن سناریوی شش قسمت با تیم نویسنده همکاری میکنم. در 1990 کلاچر با فیلم «عجب حلالزادهای» (Speaking of the Devil ) دوباره من را به وادی سینما برمیگرداند. در این فیلم باز هم با دیلمانته دخترم همبازی میشوم و او این بار نقش دخترم را بازی میکند. پسرم جوزپه هم برای خودش مردی شده و تهیه کنندگی فیلم را برعهده میگیرد. در سالهای 1991 و 1992 سریال تلویزیونی بعدی از راه میرسد. در «اکسترالارج» (Extralarge) من نقش کارآگاه اکسترالارج را بازی میکنم که در فلوریدای آفتابی در پی به دام انداختن یک تبهکار فراری است.
*پیرمرد خستگی ناپذیر
به گزارش همشهری جوان، در 1994 جوزپه بالاخره موفق میشود من و ترنس را دوباره در مقابل دوربین ببرد؛ پروژهای به کارگردانی ترنس هیل که در ژانر وسترن و با عنوان «شب قبل از کریسمس» (The Night Before Chrismas) روی پرده میرود. نگارش سناریو برعهده جس، پسر ترنس است در حالی که جوزپه، پسر خودم تهیهکنندگی کار را با همکاری دو نفر دیگر برعهده دارد. الان که دارم برایتان حرف میزنم هفتاد سالگی را رد کردهام و یک قدری از تک و تا افتادهام. از حالا به بعد دیگر میتوانم در نقشهای مکمل بدرخشم.
*خداحافظ پاگنده
تا بهار 2010، همچنان در چندین فیلم و سریال جلوی دوربین میروم و با تمام توان در برابر بازنشستگی و خانهنشینی مقاومت میکنم. دو روز قبل از نمایش آخرین سریالم «جنایات آشپز» (Recipe for Crim) من و رفیقم ترنس هیل به خاطر یک عمر دستاورد حرفهای با دریافت جایزه «داوید دی دوناتلو»-معروف به اسکار ایتالیاییها-در شهر رم تجلیل میشویم.
از مرد همه فن حریف چه میدانید؟
از هر انگشت پاگنده ...
خیلی قبلتر از آنکه کارلو پدرسولی با نام هنری «باد اسپنسر» روی پرده سینما ظاهر شود و هواداران پر و پا قرص خودش را در عالم هنر پیدا کند؛ حتی خیلی قبلتر از آنکه شاهد ظهور موجود قوی هیکل و مهربانی به اسم پاگنده در مجموعهای از فیلمهای اکشن کمدی باشیم، پدرسولی برای خودش یک پا ورزشکار بود. او خیلی دلی برای بچهها ترانه مینوشت و اجرا میکرد و بعدها که دست به قلم برد، کتابش در فهرست پرفروشترینها قرار گرفت. خلاصه از هر انگشت پاگنده یک هنری میریخت که چند نمونهاش را اینجا برایتان آوردهایم.
*پاگنده به المپیک میرود
صد البته که پدرسولی صرفا یک ورزشکار معمولی نبود و به قدری کارش درست بود که تا پیش از هنرپیشگی، دست کم هفت مرتبه قهرمان شنای ایتالیا شده بود. اسپنسر، اولین شناگر ایتالیایی بود که رکورد شنای صد متر آزاد مردان جهان را با مدت زمان زیر یک دقیقه به نام خودش ثبت کرد. بعد هم خیلی شیک و مجلسی، در سالهای 1952 و 1956 به عنوان نماینده کشورش در رقابتهای المپیک تابستانی شرکت کرد اما هر بار در مرحله نیمه نهایی متوقف شد. اسپنسر اواخر عمرش به اولین عشقاش یعنی آب برگشت و به عنوان مربی شنا و واترپلو مشغول به کار شد.
*پاگنده خواننده میشود
اوایل دههی 1960 زمانی که اسپنسر هنوز متولد نشده بود و ما صرفا پدرسولی را میشناختیم، مردی با ابهت ایتالیایی برای کودکان ترانه مینوشت و آواز میخواند. بعد از اینکه وارد عالم هنرپیشگی شد، آهنگهای بیشتری ضبط کرد که همگی به طریقی وارد بازار موسیقی شدند بدون اینکه انقلابی در این بخش از دنیای هنر ایجاد کنند. این آهنگها شامل عاشق آوازهای عامیانه، موسیقی پاپ و موسیقی برزیلی بود. خودش میگفت موسیقی همیشه یکی از مهمترین بخشهای زندگیاش بوده. باز هم به گفته خودش، موسیقی برایش در حکم منبع الهام و آرامش ذهن بوده. اسپنسر عقیده داشت موسیقی تنها زبان بین المللی است که میتواند مرز ملتها، موانع فرهنگی و زمان را پشت سر بگذارد.
*پاگنده به آسمان میرود
در سال 1973، اسپنسر بعد از بازی در فیلمی که به همراه ترنس هیل در نقش دو خلبان کلاهبردار ظاهر میشوند، عشق پرواز و خلبانی به سرش میزند و شروع میکند به تعلیم دیدن تا اینکه مجوز خلبانی هلی کوپتر و جت شخصی را دریافت میکند. او در سال 1984، شرکت هوایی خودش را با عنوان «مسیترال ایر» تأسیس میکند؛ یک شرکت پست هوایی که مسافر هم جابهجا میکند و بعدها به کمپانی دیگری فروخته میشود.
*پاگنده وارد سیاست میشود
در سال 2005 اسپنسر که محال بود یک جا آرام بگیرد وارد عرصه سیاست شد. خودش میگفت: «کاری نبوده که در زندگیام انجام نداده باشم. فقط سه کار باقی مانده-باله، سوارکاری و سیاست. از دو تای اولی که بگذریم، میخواهم از این به بعد خودم را وقف سیاست کنم.» اما پاگنده این بار شکست خورد و مخالفانش او را متهم به «خودنمایی» سیاسی کردند. در نتیجه از عرصه سیاست پا پس کشید و وارد دنیای آدمهای فرهیخته شد.
*پاگنده دست به قلم میشود
باد اسپنسر در بهار 2010 کتاب زندگینامه خود نوشتش را منتشر کرد. همان سال این کتاب در چند کشور دنیا از جمله آلمان و مجارستان هم منتشر شد و تا هفتهها در فهرست پرفروشترینهای صنعت نشر قرار داشت. در سال 2012، دومین کتاب اسپنسر با عنوان «دور دنیا در 80 سال-بخش دوم زندگینامه خود نوشت من» منتشر شد. در پاییز 2014، اسپنسر علاوه بر اینکه موفق شد تولد هشتاد و پنج سالگیاش را جشن بگیرد، سومین کتباش «فلسفه من در غذا خوردن» را منتشر کرد. مرد همه فن حریف این بار دست به خود افشاگری جالبی در ارتباط با کابوسهای شبانهاش زده بود؛ به ویژه کابوسهایی که بعد از تجویز یک رژیم غذایی خاص توسط پزشکش به سراغش آمده بود. پاگنده که با آن هیبت به سختی سرجایش بند میشد، دست آخر یک کتاب آشپزی هم منتشر کرد که حاوی دستور غذاهای مورد علاقهاش بود که برای هوادارانش به یادگار گذاشت.
ارسال نظر