گشتی در محلهای که شیخ 84 سال در آنجا زندگی کرد
با خودم گفتم چرا مزاحم خانواده بشوم و آنها را از خواب بیدار کنم. همان جا پشت در نشستم تا صبح شود ولی لحظاتی بعد یکدفعه دیدم همسرم آمد و در را باز کرد و گفت در خواب سیدی را دیدم که به من گفت چرا خوابیدهای؟ بلند شو برو در را باز کن؛ مرتضی پشت در است
چهار راه سیروس را که رد کنید نرسیده به چهاره راه مولوی کوچهای هست که هنوز قدیمیهای محل آن را به نام «حمام گلشن» میشناسند؛ کوچهای که امروزیها آن را «بالاگر» میگویند. درست روبهروی امامزاده سیداسماعیل(ع) گلدستههای بلند مسجد گلشن که انتهای این کوچهی بلند و باریک قرار گرفته از همان ابتدای کوچه خودنمایی میکنند. شلوغی و همهمهی خیابان سیروس را رها میکنیم و وارد کوچه بالاگر میشویم به بهانهی رد و نشانی از شیخ مرتضی زاهد که در این محله به دنیا آمد و 84 سال در آن زندگی کرد تا خرداد سال 1331 که برای همیشه از آنجا رفت.
تقریبا انتهای کوچه، سمت راست داخل یک کوچهی بن بست کوچک چشمم به حسینهی شیخ مرتضی زاهد میافتد که روزگاری خانهاش بود و حالا شده محل برگزاری جلسات نوهاش آیت الله محمدعلی جاودان دیوار خشتی خانهی قدیمی شیخ مرتضی زاهد حفظ شده و درب چوبی کلون دار که هنوز سر جایش است و اتاقی از بنای قدیمی خانهی شیخ مرتضی که آن سوی دیوار و گوشهای از حیاط باقی مانده. حسینیه با چند عقب نشینی از داخل حیاط ساخته شده. چند خانهی کوچه هم با همان حال و هوای قدیمی حفظ شدهاند. هر چند که دیگر خبری از ساکنان قدیمیاش نیست و مرحوم شدهاند و حالا آن خانهها شدهاند انبار فرش. انتهای کوچه خانهای قدیمی است که روزگاری خانهی پدری آیت الله جاودان بوده و اینک کوچه شبهایش دیگر تاریک و بی نور نیست مثل روزگاری که حاج میرزا ابولقاسم جاودان، نوهی شیخ مرتضی زاهد به خاطر تاریکی کوچه چراغ کش پدربزرگش بود و خیلی از شبها چراغی را در دست میگرفت و جلوی شیخ مرتضی راه میافتاد تا راه را برایش روشن کند.
*آقا محمود! مرا دعا کن
خانهی قدیمی حاج محمدحسن اخوان که درست روبهروی خانهی شیخ مرتضی است هنوز پابرجاست اما سوت و کور. خانهای که مرحوم شیخ مرتضی زاهد هفتهای یک شب در آن جلسه داشت و حاج احمد، حاج محمدعلی و حاج محمود اخوان پسران مرحوم حاج محمدحسن از سالها همسایگی با شیخ مرتضی زاهد خاطره داشتند. حاج محمود خوب یادش بود خاطرهی آن شب سالهای جوانیاش را که با شیخ مرتضی دو نفری از جلسهای برمیگشتتند؛ «سالهای جوانی یک شب با شیخ مرتضی دو نفری از جلسهای برمیگشتیم، او پیرمرد و ضعیف شده بود و من دستهایش را گرفته بودم و در راه رفتن کمکش میکردم. آن شب آهسته آهسته او را تا جلوی خانهاش رساندم. موقع خداحافظی وقتی میخواست داخل خانه برود، رو کرد به من و گفت آقا محمود! مرا دعا کن. از این حرف آقا خندهام گرفت و گفتم آقا جان! شما که به دعا احتیاج ندارید. تا این حرف از دهان من خارج شد، یکدفعه منقلب شد و با چشمهای پر از اشک گفت: نه آقا محمود! مرا دعا کن. همهی ما به دعا احتیاج داریم. بعد با گریهای شدید و با صدایی لرزان و بغض کرده گفت: آقا محمود! شیطان قسم خورده همهی ما را اغوا کند. همهی ما به دعا احتیاج داریم. آقا محمود! مرا دعا کن.»
*شبی که شیخ مرتضی پشت در نشست
به گزارش «آیه»، حسین حیدری رامشه که 50 سال است در این محله زندگی میکند و مغازهاش درست روبهروی کوچهای است که خانهی شیخ مرتضی زاهد در آن قرار دارد، میگوید: «خانهی پدری من در کوچهی پشتی منزل شیخ مرتضی بود. من او را ندیدم ولی از مرحوم پدرم و اهالی قدیمی محل خاطرات زیادی دربارهی او شنیدم. او تمام زندگیاش را وقف تربیت مردم کوچه و بازار کرده بود. کمتر روزی بود که جلسهی خانگی نداشته و به موعظه و ارشاد مردم نپردازد. شیخ مرتضی اهل نشست و برخاست با مردم عامی بود و به سوالات آنها جواب میداد. او سالها در مسجد چهل ستون بازار نماز میخواند. البته نقل است یکی دو ساعت بعد از اذان ظهر به مسجد میرفت تا کسبهی بازار که به هر دلیل نتوانسته بودند در نماز جماعت اول وقت شرکت کنند، بتوانند نمازشان را به جماعت بخوانند» حسین حیدری رامشه خاطرهای را از قول یکی از قدیمیهای محلهی حمام گلشن تعریف میکند با این مضمون: «روزی شیخ مرتضی به حاج حسن محمدی که از خانوادههای قدیمی این محل بود میگوید یک شب وقتی از جلسه به خانه بازگشتم، دیدم خیلی دیر شده و همه خوابیدهاند. با خودم گفتم چرا مزاحم خانواده بشوم و آنها را از خواب بیدار کنم. همان جا پشت در نشستم تا صبح شود ولی لحظاتی بعد یکدفعه دیدم همسرم آمد و در را باز کرد و گفت در خواب سیدی را دیدم که به من گفت چرا خوابیدهای؟ بلند شو برو در را باز کن؛ مرتضی پشت در است. من هم از خواب پریدم و آمدم در را باز کردم و دیدم شما پشت در نشستهاید»
از مردمداری و نشست و برخاست شیخ مرتضی با مردم خیلی تعریف میکنند. یکی از همسایههای قدیمی محل که خانهاش در همسایگی شیخ مرتضی بود، تعریف کرده: «ما روی پشت بام خانهمان کبوتر داشتیم، همسایهها همیشه به خاطر پرهای کبوترها و مزاحمتهای دیگر به من اعتراض میکردند، ولی هیچ گاه مرحوم شیخ مرتضی بابت این موضوع به من ایراد نگرفت و اعتراضی نکرد»
یکی از پیرمردهای قدیمی محل که حالا مرحوم شده از حال و هوای جلسات شیخ مرتضی میگفت: «گاهی از همان ابتدای صحبت که شروع میکرد به گفتن حدیثی از اهل بیت (ع) آرام آرام از گوشهی چشمهایش اشک سرازیر میشود و با همین حال، اخبار و احادیث اهل بیت را برای مردم میخواند»
*جلساتی که هیچ وقت تعطیل نشدند
مرحوم شیخ مرتضی زاهد حساسیت زیادی برای برگزاری جلساتش داشت و در هیچ شرایطی حاضر به تعطیلی آنها نمیشد. او در هفته به صورت ثابت هر شب و روزها هم جلساتی برای تعلیم و تربیت بانوان متدین تهران داشت که یکی از آنها، هر هفته صبحهای سهشنبه در خانهی خود شیخ مرتضی برقرار بود. این جلسات در هیچ شرایطی تعطیل نمیشدند؛ حتی در زمستانهای سرد و یخبندان که عبور و مرور به سختی انجام میشد. اما عشق به تربیت مردم باعث نشد مرحوم زاهد حتی در ایام پیری و زمینگیری و سالهای آخر عمر جلساتش را تعطیل کند. یا حتی آن موقع که یک نفر از دوستان او را کول میگرفت و به جلسات میآورد. در زمستانها زیاد اتفاق میافتاد که در طول راه چند بار هر دو روی برفها میافتادند و صدمه میدیدند ولی با این حال شیخ مرتضی هر طوری بود خودش را به جلسات میرساند.
*حیف نیست دندانهایت را طلا گرفتهای؟
از اهالی قدیمی محله کسی را که خودش شیخ مرتضی را دیده باشد نمیشود پیدا کرد. غیر از حاج احمد شرافتپور انگشتر ساز قدیمی محل که مغازهاش انتهای کوچهی «حمام گلشن» قرار گرفته. هر چند که حالا خیلی وقت است دیگر به مغازه نمیآید و درب آن بیشتر اوقات بسته است. با او که تنها باقیماندهی کسانی است که شیخ مرتضی زاهد را از نزدیک دیده تلفنی صحبت میکنم. میگوید ناراحتی قلبی دارد و این روزها حرف زدن برایش سخت شده. خاطرش هست که موقع ارتحال شیخ مرتضی نوجوانی 16، 17 ساله بوده. میگوید: «خودم خاطرهای از او به خاطر ندارم. چون آن سالها سن و سالم اقتضا نمیکرد در جلساتش شرکت کنم اما مرحوم پدرم در همین کوچهی حمام گلشن مغازهی قصابی داشت و با توجه به شغل و پیشهاش در همان حال و هوای داش مشتی گری و این گونه عوالم بود. مرحوم پدرم در یک دورانی دندانهایش مشکل پیدا کرده و همهی آنها را طلا گرفته بود. تا اینکه یک روز شیخ مرتضی زاهد از جلوی مغازهی قصابی او رد میشود و بعد از سلام و علیک به پدرم میگوید اصغر آقا! حیف نیست دندانهایت را طلا گرفتهای؟ کلام شیخ مرتضی زاهد به قدری نافذ بود که فردای آن روز مرحوم پدرم با همان داش مشتی گریای که داشت، رفته بود و همهی دندانهای طلایش را برداشته بود»
از روضههای خانگی شیخ مرتضی زاهد حکایتهای زیادی نقل شده. از جمله این حکایت از روز شهادت اما صادق(ع) و منبر رفتن حاج مقدس: «روز شهادت امام صادق(ع) درمنزل مرحوم شیخ مرتضی زاهد روضه برقرار بود. بزرگان بازار تهران حضور داشتند. شیخ هادی تهرانی مشهور به «حاج مقدس» منبر بود. او رو کرد به بزرگان بازار تهران و فرمود: «شما انتظار دارید اینجا بنشینید و من برای شما روضه بخوانم و بعد به بازار بروید و درها را باز کنید و به کسب و کار مشغول شوید! این طور نیست. من همین جا مینشینم تا شما به بازار بروید و بازار را برای مناسبت شهادت امام صادق(ع) ببندید. آن وقت اینجا بیایید و در مجلس روضه شرکت کنید» بزرگان بازار آن طور که حاج مقدس گفته بود عمل کردند و از آن روز به بعد رسم تعطیلی بازار در روز شهادت امام صادق(ع) برقرار شد» از محلهی شیخ مرتضی زاهد که بیرون میآیم یاد این خاطره از مرحوم حاج شیخ محمد حمامی از همسایگان مرحوم شیخ مرتضی و خوابی که دیده بود میافتم؛ «شبی مرحوم حاج شیخ هادی مقدس تهرانی را در خواب دیدم که در یک باغ بسیار زیبا بود و حالش هم بسیار خوب بود. از احوال او که پرسیدم گفت حالم خوب است و اینجا منزل و بهشت من است. گفتم شیخ مرتضی زاهد کجاست؟ گفت او همردیف سلمان و ابوذر است و دست من به او نمیرسد»
ارسال نظر