دیدار شب گذشته شعرا با رهبر معظم انقلاب با حاشیه‌های جالبی همراه بود که در ادامه می‌آید:

*سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

هنوز ساعتی، بلکه بیشتر به اذان مانده است که اهل شعر در حیاط جمع شده‌اند. پشت سرهم از راه می‌رسند. اهل ادب، اهل ادبند. استاد مجاهدی سن و سال گذشته که از راه می‌رسد، کلامی زنجانی -که او هم پیشکسوت است- برایش صندلی آماده می‌کند. شاعران هندی و پاکستانی هم در همان ردیف نشسته‌اند. شاعران آثاری را که می‌خواهند به آقا تقدیم کنند، امضا می‌کنند به نام و کنارشان می‌گذارند تا وقت گپ و گفت تقدیم کنند. جوان‌ترها کتاب‌های تازه چاپ‌شده را باذوق بیشتری در دست گرفته‌اند. سن و سال گذشته‌ها هم از همین شوق و شور، تأثیر می‌گیرند.

در میان صف‌ها، امید مهدی نژاد کارت ملی‌اش را برای امانت نگه‌داشتن مکان نشستن روی زمین گذاشته است. بگوبخند شاعرها و گپ و گفت های پیش از رسیدن حضرت آقا، ادامه دارد. قزوه احوال محمدکاظم کاظمی را به تعبیر مصطلح این روزها می‌پرسد: «آقای کاظمی دقیقاً کجایی؟». برخی وضو گرفته از پله پایین می‌آیند و در حین اینکه فضا را رصد می‌کنند، آستین پایین می‌زنند. کتاب قطور نهج‌البلاغه دست موسوی گرما رودی است، دارد برای تقدیم به آقا امضا می‌کند.

دیگران و دیگران هم کتاب‌هایشان را امضا می‌کنند: «تقدیمی با ارادت و عشق»، «تقدیم به جان جانان»، «محضر رهبر عزیز انقلاب»، «سر ارادت ما و آستان حضرت دوست» و...

عناوین کتاب‌ها هم متنوع است: رقص عجوزه، برچه‌های سرخ/کوچه‌های سبز، نقش ماهی رنگارنگ، ایما، از سناباد شعر، در این آهسته شب، جشن یگانگی، زنوبهار تو خواهم رفت و...

*از شیراز چه خبر؟

در همین حین احوالپرسی‌ها و امضا کردن‌ها، آقا می‌رسند، جماعت بلند می‌شوند، راه می‌افتند جلوتر تا یکی‌یکی محضر رهبری برسند. همان ابتدا آقای موسوی گرمارودی که صف اول نشسته بود، ترجمه کامل نهج‌البلاغه را تقدیم می‌کند. آقا اثر را ورق می‌زنند و می‌گویند خیلی کار خوبی کردید. انشاء الله استفاده می‌کنیم. تک‌تک سلام و احوالپرسی می‌کنند، مخصوصاً با آنها که عقب‌تر ایستاده‌اند. عباس براتی پور مجموعه شعر «باران» را تقدیم آقا می‌کند. مجموعه شعر از 200 شاعر جوان است.  نفر بعدی می‌رسد، آقا از حال‌وروز اهل ادب خبر دارد: «کسالتتان برطرف شد؟». رضا برجی از شیعه شدن کاردینالی در اکراین خبر می‌دهد. کتاب خون گریه و سوگنامه حضرت مهدی (عج) احد ده بزرگی تقدیم آقا می‌شود. آقا می‌پرسند از شیراز چه خبر؟ ده بزرگی می‌گوید شب‌شعر عاشورا هم 30 ساله شد. حسین قرایی مجموعه‌ای کتاب آورده است. از سناباد شعر و از صدای سخن شعر را در دست گرفته است. از شاعری متخلص به «بقا» در مشهد، حامل ابلاغ سلام و احوالپرسی به حضرت آقاست، آقا، احوال «بقا» را می‌پرسد، خنده بر لب دارد، «بقا»(آقای باقرزاده) یکی از رفقای مشهدی رهبر انقلاب است انگار. غلامرضا کافی با کتاب «انقلاب اسلامی و دفاع مقدس» جلو می‌آید. پژوهشی است در باب جریان شناسی ادبیات دفاع مقدس و انقلاب. آقا می‌گویند این کارها لازم است که صورت بگیرد. مرحوم آیینه وند مقدمه کتاب را نوشته. آقا از ایشان هم یاد می‌کند. انصاری نژاد از بوشهر آمده مجموعه شعرهای بلخی را آورده. آقا می‌گویند شعرهای خودتان البته بهتر است. شاعر کردی جلوآمده و از شعرای کرد می‌گوید. رهبر انقلاب می‌گویند خدا مرحوم ستوده را بیامرزد، خیلی با ایشان جلسه داشتیم.

امیر عاملی دستخط برای آقا آورده است. چندتایی شعر را به خط نوشته است و آورده. برای آقا می‌خواند: «به امتحان ببر ای دوست دست بر شمشیر، ببین که سینه برای سپر شدن کم نیست»

رهبر انقلاب می‌گویند: ما اتفاقاً همیشه دست به شمشیریم آقای عاملی اما میدان جنگ امروز متفاوت است و میدان امروز عرصه جنگ نرم و سیاسی و فرهنگی است.

محمدعلی قاسمی با «هات» آمده. هات در زبان کردی ایلامی می‌شود: «آمد». این مجموعه علاوه بر مسائل اجتماعی به دفاع مقدس و جنگ هم می‌پردازد. آقا گفتند این اثر را می‌خوانم. ما اهل رمان هستیم. یک مجموعه دوبیتی تحت عنوان «در ستایش جهل» هم آورده است! صائم کاشانی هم دیوان خودش و چند مجموعه شعر تقدیم می‌کند.

جوان اهل ادب مدافع حرمی از جهرم کتابی با عنوان «کاکاعلی» آورده، دوبیت هم تقدیم آقا می‌کند:

عطر نفس تو را دعا خوش کرده

سجاده و عطر ربنا خوش کرده

طومار یهود را به هم می‌پیچد

این چفیه که بر دوش تو جا خوش کرده

محمدعلی مجاهدی چند جلدی قطوری را به آقا معرفی می‌کند. رهبر انقلاب از حال خانواده ایشان می‌پرسند، گویا از طرفشان کسی به ملاقات والده استاد مجاهدی هم رفته است، چراکه مجاهدی این را یادآور می‌شود و تشکر می‌کند.

خلیل شفیعی جلو می‌آید. چندتایی کتاب آورده است. خاکریز آسمان، بندهای رهایی و... «تا ملاقات سحر» را هم جمع‌آوری کرده و آورده. به آقا گفت این را پیرامون دغدغه شما درباره اینکه چرا در مجالس سرور اهل‌بیت، مادحین مولودی نمی‌خوانند، جمع‌آوری کردم. خودش می‌گفت انگار آقا قبلاً این اثر را دیده بود. آقا گفتند: خوشحالم که شیراز خوب رشد کرده است.

*خدا کند حاج احمد برگردد

در میان جماعت شاعر، جوان طراح نقاشی پیش می‌آید. دانیال فرخ، کاندیدای چهره برتر هنر سال 94 تصویری کشیده بود از "آقا و احمد متوسلیان در آغوش هم". می‌گوید همین سحر کار را تمام کرده، تقدیم کرد و گفت: خدا کند حاج احمد برگردد. آقا گفتند: ان‌شاءالله، ما هم امیدواریم.

محمدکاظم کاظمی هنوز جلو نرسیده است که آقا می بیند و با او احوالپرسی می کند. کاظمی که می رسد آقا می گوید: "من رمان شوکران در ساتگین سرخ را خواندم. رمان خوبی بود. به رییس جمهورتان هم گفتم! این دفعه که آمده بود. گفت انگار نویسنده را پیدا کردند و از احوالش خبر دارند"

کاظمی گفت: "بله آقا. کار حسین فخری است. داستان زمان کمونیست هاست." آقا تاکید می کند که رمان را خوانده است.

کاظمی ادامه می دهد و به خاطر اتفاقات اخیری که در حوزه مهاجرین افتاده است، تشکر می کند؛ ثبت نام دانش آموزان افغانستانی و مسائل دیگر. آقا می گوید: ما شما را دوست داریم. مربوط به حالا هم نیست. از جوانی که در مشهد بودیم و با دوستان افغانستانی فعالیت می کردیم، شماها را دوست داشتیم.

هادی فردوسی، شاعر جوان با مجموعه شعرهایی برای کودکان آمده است. اشاره می کند به شعرها و می گوید چندتایی از چهارپاره ها برای کودکان در کتابهای دبستان هم چاپ شده است. آقا می گوید: خیلی خوب است.

فرزندان استاد سبزواری جلو می‌آیند. آقا یاد استاد را زنده می کند: «یادش به خیر منزل شما می آمدیم برای جلسات شعر، 34،35 سال می گذرد. شاعران دیگر هم بودند».  احوال همسر صبور استاد سبزواری را هم جویا می شود. محسن فرزند بزرگ استاد از تلاشهای ستاد برگزاری مراسم ارتحال آقای حمید می‌گوید و در خواستی که آنها برای دیدار با آقا دارند. آقا به یکی از همراهان برای توجه به درخواست اشاره می کنند. کلامی زنجانی هم چند کلامی ترکی با رهبر انقلاب حرف می زند.

* کاش این کار زودتر اتفاق می‌افتاد

وقت اذان است دیگر، صفوف نماز جماعت مرتب می شود. شاعران به رهبری اقتدا می کنند و نماز را به جماعت می‌خوانند. بعد از نماز داخل اندرونی می‌شویم برای صرف افطار. سر سفره هم نگاه‌ها به حضرت آقاست. وحید جلیلی سر سفره نزدیک تر می‌شود. آقا در آغوشش می‌گیرد و او را می‌بوسد. جلیلی مجموعه‌ای از خاطرات شفاهی درباره قیام گوهرشاد را نشان می‌دهد و فعالیتهایی که در این حوزه داشته است.

آقا می‌فرمایند: «کاش این کار زودتر اتفاق می‌افتاد، چون خیلی‌ها دیگر نیستند.» ذکر و خیری هم از آقای بهلول می کند. جلیلی با لبخند می گوید: مادر خود ما البته خاطرات زیادی دارد. آقا می گویند این کارها خوب است، اما تاریخ نگاری صرف کفایت نمی کند. باید فیلم ساخته شود. نام کارگردانی را هم می‌برند و می‌گویند مثلا فلانی باید در این باره فیلم سینمایی بسازد.

حسین قرایی بازهم مجموعه ای خدمت آقا می برد و از اهمیت تاریخ شفاهی شعر می‌گوید.

*یادکردی از شعرای مرحوم

بعد از افطار در محل حسینیه جمع می شویم. تقریبا یک ربع به ده است. شاعران در صندلی های خود می نشینند. جمع، جمع است. مهدی قره شیخ لو از قاریان بین المللی قرآن را قرائت می کند. قزوه جلسه را "با یادکرد" و طلب فاتحه ای برای همه درگذشتگان از مجمع شعر آغاز می کند و همینطور نام می برد:

استاد سبزواری، استاد مشفق،  قیصر، نصرالله مردانی، طاهره صفار زاده، سید حسن حسینی، سلمان هراتی، محمود شاهرخی و شاعران سفر کرده دیگر

برای احمد عزیزی و استاد چایچیان هم طلب شفا می کند.

خودش چند بیتی از قصیده ای با مضمون وصیت از آقای حمید می خواند. محسن فرزند ارشد آقای حمید را می‌بینم که متاثر می‌شود.

بنگر یکی به چشم خرد ای پسر مرا

عبرت بگیر زانچه بیامد به سر مرا

پشتی گرفت قامت و سستی گرفت پای

تاریک گشت جمله جهان در نظر مرا

به نسبت کسوت از استاد گرمارودی شروع می کند. استاد می گوید به تازگی یک نیمایی و یک غزل برای مدافعان حرم سروده. همان ها را می خواند:

چون پشت به خورشید کنی سایه پرستی

بی نور محبت نبری راه به هستی

چون تاک نده تکیه به دیوار که مستم

تا باده ننوشی نتوان گفت که مستی

شبنم زد و بر صبح سفر کرد به خورشید

ای دل تو چرا بحر سفر بار نبستی

...

داشت میرفت خم شد و بوسید/ طفل خود را که گرم بازی بود

و کلاه خیال بر سر داشت/ نگهش سوی همسرش چرخید

که رخ از اشک دیده گان تر داشت/ مرد از عمق دیده آه کشید

چرخش دیدگان مشتاقش / سوی همسر به روی ماه کشید

با خدا گفت ای بزرگ برین/ هرچه دارم زمهر نعمت توست

همسر خوب و کودک شیرین/ عشق و آرامش و قرار و قرین

بانگی اما رسد به گوش مرا/ گویدم با حرامیان جنگ است

بازمی خواندم به همیاری/ نادرست است خویشتن داری

جنگ با او وظیفه من و توست/ وز حریم حرم نگهداری

سرچشمه توان گرفت به بیل/ پرشود کیتوان گذشت به پیل

تو سر همرهی ما داری/ هیچ آیا کمک توانی کرد

گفته ام من به پاسخش آری/ کودکم گرچه نیک شیرین است

همسرم گرچه همچو مه زیباست/ همه چیزم فدای راه خداست

همه را می نهم، حرم تنهاست

* شب پیرمردها!

بعد از استاد گرمارودی ، قزوه اشاره‌ای به دکتر حداد عادل کرد و کتاب «هنوز هم...» که به‌تازگی به چاپ دوم رسیده است. حداد عادل قصیده‌ای بلند خواند:

محمّدا به که مانی، محمّدا به چه مانی

«جهان و هر چه دراو هست صورت‌اند و تو جانی»

حکایتی که تو داری به هیچ چامه نگنجد

فزون ز طاقتِ اندیشه و زبان و بیانی

...ندانمت چه بنامم، ندانمت چه بخوانم

که هرچه گویم و خوانم، چو بنگرم، به از آنی

چند نفر هم که کتاب حداد عادل دستشان است شعر را دنبال می‌کنند. قصیده چون بلند بود، قزوه با شوخی و خنده گفت: ان شاء الله کسی دیگر قرار نیست قصیده بخواند.

قزوه داشت اشاره به شاعر بعدی می‌کرد که آقا با کنایه گفت: «انگار امشب شب پیرمردهاست. جوان‌ها به فکر نباشند که شعر بخوانند.» با همین کلام کنایی آقا، جماعت دسته‌جمعی خندیدند.

قزوه نام استاد مجاهدی را که برد، آقا دوباره با اشاره به سن و سال استاد مجاهدی به‌شوخی گفتند: «من آقای مجاهدی را از وقتی دبیرستان می‌رفت می‌شناسم.» باز جماعت می‌خندند.

مجاهدی اما با غزل عاشقانه‌ای شروع می‌کند که احسنت جمعیت را هم در پی دارد: «دلم از شب نشینی های زلفش دیر می آید/ مسیرش پیچ در پیچ است و با تاخیر می آید».کنار دستی ام می گوید دود از کنده بلند می شود. جمعیت "احسنت و آفرین نثار همین بیت اول کردند". خودش هم به ذوق می گوید: «ماهم با اینکه پیرمرد هستیم، بلدیم غزل عاشقانه بگوییم.» آقا بلافاصله می گویند: شاید هم برای جوانی‌تان باشد!

با همین گفت و شنود شادانه، بهجت و فرح اولیه در جلسه حاصل می شود.

قزوه بعد از استاد مجاهدی، نام استاد اخلاقی را برد و اشاره ای به مراسم گرامیداشت ایشان کرد. آقا گفتند: من اتفاقا خوشحال شدم وقتی فهمیدم برای آقای اخلاقی گرامیداشت برگزار کردند. از دوجهت: اول اینکه شایسته گرامیداشت هستند و در ثانی به خاطر اینکه فهمیدم به غیر من هم کسانی هستند که قدر ایشان را می دانند. چون فکرمی کردم فقط من قدر ایشان را می‌دانم.

استاد اخلاقی غزلی با مضمونی مربوط به فضای میبد و خواجه رشید الدین میبدی صاحب کشف الاسرار خواند. مطلعش این بود:

«در این دقایق موزون، که زندگی تپش عاشقانه کلمات است

سکوت بال گشوده‌ست، و شب شروع نماهنگ دلنواز حیات است»

فکر می کنم چند بیتی که گفت با مضمون خواجه رشید الدین سروده است. این ابیات باشد:

و ای مفسر عاشق،‌ که کشف می‌کنی اسرار لهجه‌های ازل را

به این بلاغ بیندیش، به این بلاغت محضی که در تجلی ذات است

هزار سال گذشته‌ست، ولی مسافری از جاده قدیم خراسان

به بوی گم‌شده خویش، هنوز راهی شب‌های باشکوه هرات است

و این مسافر دلتنگ، چقدر تشنه بچرخد در این کویر و نداند

که زندگی به چه معناست، که روستای زلال تو در کدام فلات است

آقا بعد از آفرین و تحسین شعر، گفتند این «عکس مستزاد» است، فقط هم از آقای اخلاقی این قالب را شنیدیم.

* ادبیات افغانستان جوهره خودش را نشان می‌دهد

قزوه از جریان نیرومند شعر در حوزه صحبت کرد و گفت می رویم سراغ مهمانان فارسی زبان کشورهای همسایه؛ به عنوان اولین نفر، محسن سعیدی از افغانستان شعر خواند.

آقا بعد از تحسین شعر سعیدی گفتند: ادبیات افغانستان دارد جوهره خودش را نشان می دهد.

از هندوستان، دکتر نقی عباس شعری درباره حضرت رسول (ص) خواند. قزوه گفت: دکتر نقی عباس انجمن ادبی حزین لاهیجی را تاسیس کردند. آقا گفتند:

جوان هم هستند. غزل نقی عباس تحسین برانگیز بود، بیت بیت اش "آفرین" آقا و جمع را بر می انگیزاند:

از کوه نور آمده بودی، با یک سبد بهار، محمد(ص)

بر شانه ات هزار فرشته، در سینه ات شرار محمد(ص)

ای جلوه گاه خلق ستوده، دنیا در انتظار تو بوده

این خلق را رسانده قراری، با جان بی قرار محمد(ص)

تو آفتاب اول و خاتم، تو رحمتی برای دوعالم

هرچند زیر پای توریزند، از بغض و کینه خار محمد(ص)

هم در ازل وجود تو موعود، هم تا ابد فیوض تو موجود

مانند لطف حضرت معبود، پنهان و آشکار محمد(ص)

با قلب خسته از جگر خویش، دنیا شده است تشنه تر از پیش

برماببار از کرم خویش، والا پیامدار محمد(ص)

آقا گفتند: خیلی خوب و خوش آهنگ بود.

نفر بعدی از پاکستان سید احمد حسینی، متخلص به شهریار بود. با این مطلع شروع کرد: جز حرف راست هیچ نگوید، زبان ما، تیر شکسته را نرهاند کمان ما" و تا آخر ادامه داد.

نصیر ندیم از بلخ آمده بود. سلام اهالی بلخ را به آقا رساند و آقاپاسخ داد و گفت: علیکم و علیهم السلام.

چند بیتی از اشعارش تحسین رهبری و همه جمع را به دنبال داشت:

لشکر پیل به تخریب حرم امده است

کو ابابیل که بر کعبه ستم آمده است

ناکسانند و در این معرکه میدان دارند

قاسطانند و به نیزه همه قرآن دارند

نوبت توست که این معرکه را برداری

شرق تا غرب به شمشیر مسخر داری

...وقت آدینه  به آدینه تو را می طلبند

سیصدو سیزده آیینه تورا می طلبند

کی به اصلاح جهان بار سفر می بندی

ذوالفقار پدری را به کمر می بندی

بعداز تحسین دسته جمعی این شعر از نصیر ندیم، قزوه گفت نوبت جوانان است. از شاعر دانش آموز نوجوان با نام روح الله اکبری نام برد. اکبری غزل

عاشقانه خواند:

سکوت کردی و این اول شنیدن بود

سکوت کردن تو لب گشودن من بود

به چشم های تو سوگند می خورم که دلم

به بازگشتن تو، ماندن تو، روشن بود

من و تو در نظر دوست چون گلیم و بهار

همین علاقه ی ما خار چشم دشمن بود

تو دل بریده ای از من چنان که رود از کوه

سرت بلند! که روزی به شانه ی من بود...

آقا از سن و سال و مدت زمانی که روح الله جوان شعر می گوید، سوال کرد و او هم پاسخ داد.

روحانی دیگری که در جلسه شعر خواند، سید محمدمهدی شفیعی بود. آقا او را می شناختند. قزوه گفت از خانواده فقاهت و علم هستند. آقا گفتند بله نوه

اقای شفیعی اهواز هستند.

شعرش را خواند. بیت به بیتش تحسین برانگیز بود و جمع را به تشویق و احسنت و آفرین وامی داشت. آقا هم برای هر بیت یک آفرین می گفت. هیجانی

داشت که برخی را حتی نیم خیز می کرد تا چهره اش را هم ببینند.

کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی می‌کند

سرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی می‌کند

مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان

آسمان شام با ایران چه فرقی می‌کند

قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم

حصر الزهرا و آبادان چه فرقی می‌کند

مرز ما عشق است هرجا اوست آنجا خاک ماست

سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست

بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می‌کند

شعله در شعله تن ققنوس می سوزد ولی

لحظه آغاز با پایان چه فرقی می کند

آقا بعد از خاتمه گفتند: هم لفظ هم مناسبت و هم معنا نو بود.

* گوشه‌ای از مناقب آمریکا!

قزوه از حسن صنوبری نام برد برای شعر خواندن و عنوانی را گفت و گفت فکر می کنم این شعر را می خواهند بخوانند. آقا با شوخی گفت: هرچی دلتان می‌خواهد بخوانید. جماعت دوباره خندیدند. صنوبری شعری نو خواند. پاسخی بود به سوالی که علی محمد مودب در شعر «شاعر می‌پرسد، این آمریکا چیست؟» در جلسات پیشین مطرح کرده بود، خواند:

«پرسش دشوار است/ اما برایش پاسخ بسیار است/ این آمریکا چیست؟/ آغاز جنگ است، آغاز کین است/ آمریکا این است...حتی اگر یار / آمریکا چون مار/ در

آستین است/ آری مصدق، آمریکا این است.../  فریادها بود/ مارادرعالم/ دریادها ماند/ یارا/ صدامان/ ضرب طنین فریادهامان/ شمشیرها را در هم شکستیم/

زنجیرها را از هم گسستیم/ از بند رستیم/ ضحاک را هم در کوه بستیم/ باری برادر/ از گرگی او چیزی نشد کم/ ما بره باشیم/ او در کمین است/ آری برادر آمریکا

این است»

شعر که تمام شد، رهبر انقلاب با لبخند گفتند: خیلی هم خوب. گوشه ای از مناقب آمریکا را بیان کردید! تبسم به لب جمع نشست.

محمدکاظم کاظمی هم شعر خواند. شعری درباره کودکان کار خواند و دوباره در جمع به خاطر اتفاقات مثبتی که اخیرا درباره مهاجران اتفاق افتاده تشکر کرد:

به نوجوانان کارگر هموطنم‌

دیدمت صبحدم در آخر صف‌، کولة سرنوشت در دستت‌

کوله‌باری که بود از آن پدر، و پدر رفت و هِشت‌، در دستت‌

گرچه با آسمان در افتادی تا که طرحی دگر دراندازی‌

باز این فالگیر آبله‌رو طالعت را نوشت در دستت‌

بس که با سنگ و گچ عجین گشته‌، تکّه‌چوبی در آستین گشته‌

بس که با خاک و گِل به‌سر برده‌، می‌توان سبزه کشت در دستت‌

شب می‌افتد و می‌رسی از راه با غروری نگفتنی در چشم‌

یک سبد نان تازه در بغلت و کلید بهشت در دستت‌

کاش می‌شد ببینمت روزی پشت‌ِ میزی که از پدر نرسید

و کتابی که کس نگفته در آن قصّة سنگ و خشت‌، در دستت‌

بازی‌ات را کسی به‌هم نزند، دفترت را کسی قلم نزند

و تو با اختیار خط بکشی‌، خطّ یک سرنوشت‌، در دستت‌

مرتضی طوسی شاعر ترک‌زبان، شعری عاشقانه با مطلع: «باخدی غافل دن او کج آیین گؤزون/ حیله باز، نازک باخیشلی، چین گؤزون» خواند و با « کئشکه جان ایستردی، قالمازدیم دو دل/ مندن ایمان ایسته ییر کابین گؤزون» تمام کرد. آخرش قزوه به گفت: در مورد انرژی هسته‌ای بود گویا! آقا هم با تبسم گفتند: نه‌خیر!

* عاشقانه بخوان!

محمد برزگر شاعر بعدی بود که گفت آقا می خواهم عاشقانه نیمایی بخوانم. آقا با حالتی کشیده گفتند: عاشقانه بخوان!

شعر را که خواند، رهبر انقلاب گفتند: «این شعر چیزی بین نیمایی و سفید بود. اما می دانید نیما اصلا شعر سپید ندارد. شعر سپید را شاگردان نیما به راه

انداختند. نیما شعر سپید ندارد. »حاضران هم تایید می کردند و ایشان ادمه داد: اما این شعر را درست نفهمیدم که نیمایی بود یا سپید بود.

قزوه دوباره شوخی کرد و گفت: نیمایی بود ولی خوب نخواند!

علی انسانی شاعر بعدی بود. با یک دوبیتی شروع کرد و بعد غزلی تقدیم به ساحت حضرت زهرا(س) کرد:

در چشم تو عکس دل ما می افتد

سرهای سران تو را به پا می افتد

بر هر که نگاه تو زلالش نکند

گر اشک شود ز چشم ها می افتد

این دوبیتی در جمع تحسین شد و آقا هم آفرین گفت. بعد از غزل تقدیمی به حضرت زهرا(س) هم آقا گفتند: ماجور باشید.

قزوه بعد از شعری که انسانی خواند، یادآوری کرد که امشب شب میلاد امام حسن(ع) است. شعر طنزی از آقای فیض می شنویم. شروع فیض هم طنازانه و همراه با شوخی و خنده بود.

هر بیتش صدای قاه قاه و خنده جمعیت را می برد بالا:

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

من مانده‌ام این‌جا که حلال است، حرام است؟

با این که به فتوای دل اشکال ندارد

گر یار پسندید ترا کار تمام است

در مذهب ما باده حلال است، ولی حیف

در مذهب اسلام همین باده حرام است

شد قافیه تکرار ولی مسئله‌‌ای نیست

چون شاعر این بیت طرفدار نظام است

این ماه شب چاردهم در شب مهتاب

یا این که نه، همسایه ما در لب بام است

در مجلس اگر جای خودت را نشناسی

این جا است که مهفوم قعود تو قیام است

پرسید طبیبم که پس از رفتن یارت

وضع تو اعم از بد و از خوب کدام است

از این که چه آمد به سرم هیچ نگفتم

گفتم دل من سوخت، نفهمید کجام است

دیریست که دلدار پیامی نفرستاد

چون شعر مرا دید که دارای پیام است

آقا گفتند خوب بود، کتاب شما را هم دیدیم که تازه چاپ شده.

قزوه گفت، خانم وحیدی در مجلس حضور دارند اما وقتشان را به جوانها می‌دهند. آقا باز به خنده و شوخی گفتند: "شما هر سال همین را می‌گویید، بگذارید خودشان درباره وقتشان تصمیم بگیرند.

باز جماعت شاعر خندیدند و درباره مدیریت قزوه بر جلسات شوخی می‌کردند، سقلمه می‌زدند و پچ پچ می‌کردند.

نغمه مستشار نظامی غزلی تقدیم به اهل بیت کرد. بیت هایش خوب و خوش وزن بود. بیت آخرش تحسین برانگیز تر بود:

با اهل بیت پاک نبوت، غیر از سلام و نور مگویید

با مستجاب دعوه ترینها، جان بردن از مباهله سخت است

رهبری خطاب به خانم نظامی گفتند: خیلی خوب بود، ان شاء الله مأجور باشید.

سیده فاطمه موسوی نفر بعدی بود که غزل خواند و تقدیم به شهید علم الهدی کرد. نیلوفر بختیاری شعری با حال وهوای سبک زندگی و در نقد ماهواره خواند:

باز شب شد، بی هدف، بی دیدن ماه و ستاره

پای خود ما را نشاند این جعبه ی جادو دوباره

خنده خواهر، غم ِ مادر، اجیرِ قصه گو شد

دور هم بودیم، اما ذهن هامان در اجاره...

بس که شب ها این شبح ها را به خود تشبیه کردیم،

آدم هر قصه ای شد از من و تو استعاره

چیست پشتِ پرده‌های نخ‌نمای این نمایش؟‌

قهرمانی بی قواره، قصه هایی نیمه کاره

سرنوشتی را که باید آبی یکدست باشد،

حیف!، پنهان کرده نعشِ ابرهای پاره پاره

در جهانِ مردگان، شب زنده داری کافی ات نیست؟

پیر شد بختِ جوان تو، به پای ماهواره..

خانم دیگری که شعر خواند، فرزند شهید افشاریان بود. بعد از سلام، درباره غزلی که می خواست بخواند توضیح داد که چندی پیش کربلا بوده و نایب الزیاره و این غزل را در فضای دلتنگی سروده است.

وقتی که در ایرانم و دلتنگ عراقم

در دل به هوای حرمت کنج رواقم

بعد از سفر این دل شده دیوانۀ یک عکس

عکس حرم توست به دیوار اتاقم

تا جلوه نمودی به دلم، پر شدم از عشق

عطر حرم یار خوش آمد به مذاقم

بعد از سفر نور دلم تنگ شما شد

حالا چه کنم من که گرفتار فراقم

هر روز سلامت کنم ای عشق از اینجا

دلبستۀ ایرانم و دلتنگ عراقم...

* خاطره‌های خوب از کاشمر

ریحانه کاردانی شاعر بعدی بود که از کاشمر آمده بود. از اهل کاشمر به آقا سلام رساند. آقا بعد از پاسخ گفتند: ما هم خاطره‌های خوبی از کاشمر داریم.

خانم کاردانی یک رباعی و یک غزل تقدیم به غیورمردان مدافع حرم کرد:

در هیئت عاشقان علم بودم کاش

یک مصرع شعر محتشم بودم کاش

در روضه عباس به خود می گفتم

ای کاش مدافع حرم بودم کاش

غزل:

راه حرم را بسته اند اینک حرامی‌ها

تا چند در چنگال خونخواران گرامی‌ها

نفرین به طراحان این ترفندهای شوم

نفرین به اربابان جنگ و تلخکامی‌ها

هر کس مدافع می شود محکم ترین شعری

از باده ی این شعر می‌نوشند جامی‌ها

دارایی رود خروشان چشمه‌ها هستند

مدیون سربازان گمنامند نامی‌ها

در سینه ی خاصان عالم راز جانسوزی است

این راز را هرگز نمی فهمند عامی ها

یک روز می‌آید کسی روشن تر از خورشید

چشم انتظار صبح باید بود شامی‌ها!!

بعد از خانم‌ها، سعید یوسف‌نیا تنها "ترانه" این محفل شعری را خواند. در بخشهایی از این ترانه آقا پیش پیش همراهی می‌کرد و مصراع‌ها را تمام می‌کرد:

تو میگی بیا از این دنیا بریم

من میگم غمت چیه چرا بریم

تو میگی نمیشه اینجا بمونیم

من میگم نمیشه از اینجا بریم

وقتی آسمون بالا سرمون

وقتی بی‌نهایته، کجا بریم؟...

سعید پورطهماسبی از شاعران جوان دیگری بود که یک غزل تحسین برانگیز خواند.

از تو من تنها نگاهی مختصر می‌خواستم

من که چشمان تو را از هر نظر می‌خواستم

گرچه شاید سهم اندوه مرا از دیگران

بیشتر دادی، ولی من بیشتر می‌خواستم

این اگر آن‌گونه بود و آن اگر این‌گونه... نه!

عشق را بی هیچ اما و اگر می‌خواستم

روزگارم هرچه باشد وام‌دار چشم توست

من که در هر کاری از چشمت نظر می‌خواستم

رستن از بند قفس، رنج اسارت را فزود

آه، آری! باید اوّل بال و پر می‌خواستم

رفت عمری، تا بیابم خویش را گم کرده‌ام

تا بیابم خویش را، عمری دگر می‌خواستم

باید از ماهی بخواهم راز دریا را، اگر

پیش از این از ساحل سطحی‌نگر می‌خواستم

خواب دیدم پیله می‌بافم به دور خویشتن

کاش روزی مثل یک پروانه برمی‌خاستم

بیت آخرش تحسین جمع و هم تحسین آقا، آفرین جمع و هم آفرین آقا را به دنبال داشت و رهبر انقلاب از محل زندگی و تجربه پورطهماسبی در شعر پرسید و او هم جواب داد.

* اینجا آقای قزوه همه‌کاره‌اند!

سیار کنار دست پورطهماسبی نشسته بود. آقا گفتند "آقای سیار، شما هم بخوان". مهدی سیار با شوخی گفت: «آقا! ولی امر مسلمین شما هستید اما اینجا آقای قزوه همه‌کاره‌اند.» این را که گفت باز صدای خنده‌های بلند جمعیت شاعر در فضای حسینیه پیچید.

سیار یک شعر نیمایی به ساحت قرآن تقدیم کرد: نه سواد عربی...نه صناعات و فنون ادبی...آیه هایش باری/نه مفسر، که مسافر میخواست/ درک این نامه دیرینه فقط اندکی درد معاصر میخواست.../ای برف ای شگرف/ آن کثرت همیشگی و رنگ را/ یکباره از بساط زمین پاک کرده ای/ کولاک کرده ای!

بعد از آفرین آقا غزل عاشقانه اش را خواند:

چگونه در خیابانهای تهران زنده می مانم؟

مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می مانم

مرا در گوشه این شهر آرام و قراری هست

که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده می مانم

هوای دیگری دارم... نفسهای من اینجا نیست

اگر با دود و دم در این خیابان زنده می مانم

شرابی خانگی دائم رگم را گرم می دارد

که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می مانم

بدون عشق بی دینم، بدون عشق میمیرم

بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده می مانم

آقا گفتند شما یک شعری با آقای میلاد (عرفان‌پور) گفته بودید که سرود هم شده بود. منظور آقا هتل کوبورگ بود: «من به لبخند گرگ بدبینم». بعد هنگام سخنرانی بیشتر از این سرود تعریف کردند.

قزوه از استاد کلامی هم خواست بخواند. کلامی زنجانی هم که کنار دست سیار بود، گفت شاعر نوجوانی از من خواسته این مخمس را در محضر حضرتعالی بخوانم. آقا گفتند بفرمایید. و کلامی خواند:

باخما که آل سعود اولدورور اهل یمنی

باخما که منطقه ده ظلمون ادیپدور علنی

چکیری فرشچیان طرح ضریح حسنی

اوردا رهبر گورورم خطبه طولانی اوخور

پای منبرده ده حاج اصغر زنجانی اوخور

بعد شاعر را معرفی کرد: بهلول حبیبی. آقا گفت : خدا شما و شاعر شعر و حاج اصغر زنجانی را حفظ کند ان شاء الله.

محمدجود شاهمرادی( آسمان) شاعر دیگری بود که با مطلع «به هشیاران بگو؛ آن مِی به ساغر برنمی‌گردد/ بگو آن روزهای خوب، دیگر برنمی‌گردد» خواند. بیت آخرش (از این افسانه، تنها کلبه احزان حقیقت داشت/ تو یوسف باش ـ بنیامین! ـ برادر برنمی‌گردد) که تمام شد، آقا گفتند: ولی یوسف برگشت. با عزت و فخر هم برگشت!

*ابیات بهشتی

قزوه از عباس براتی پور به عنوان مجری سالهای قبل تر این جلسات یاد کرد و خواست غزلی بخواند. بعد از غزل استاد براتی پور، آقای محمدی گلپایگانی قصیده ای به ساحت حضرت امیر، علی علیه السلام تقدیم کرد که با مصراع «ای کعبه عشق و جان جانان» شروع می شد.

بعد از قصیده آقا خطاب به آقای محمدی گفتند: ان شاء الله برای هر بیتی که سرودید یک بیت در بهشت به شما بدهند.

قزوه پایان جلسه شعرخوانی را اعلام کرد. البته آقا با فروتنی گفت: من حاضرم به جای من هم دوستان شعر بخوانند. قزوه و جمع اما منتظر شنیدن بیانات رهبر انقلاب بودند.

 

* حرفهای نگفته‌ام به دل است، غزل ناسروده را مانم

عقربه های ساعت سمت راستی 11و نیم را رد کرده است. رهبر انقلاب با مطلوب خواندن این جلسه پیشرفت شعر و شاعری را موجب احساس شوق و شکر دانستند و گفتند هم شعرا زیاد هستند و هم شعرها خوب است، اما آرزوی ما بیش از اینهاست.

دیدم که برخی تازه دست به قلم شده اند برای نوشتن نکات آقا. آقا با خواندن این مصراع «حرفهای نگفته‌ام به دل است، غزل ناسروده را مانم» گفتند: خیلی با شما حرف داریم اما مجال کم است.

در همان ابتدا از استاد سبزواری یاد کردند. در واقع محوریت جلسه آموزش هایی بود که آقا از منش و سبک و شعر و قریحه استاد سبزواری برای جمع یادآوری می‌کردند.

ایشان استاد سبزواری را یار همیشگی این جلسات معرفی کردند و گفتند افرادی مانند آقای حمید تا زنده هستند شناخته نمی‌شوند و شخصیت‌شان جمع‌بندی نمی‌شود. البته در میان کلام، لطیفه‌وار گفتند: هرکس مایل است زود جمع‌بندی شود راهش این است". همین بیان لبخند به لب اهالی حاضر در جلسه آورد. آقا گفت: سبزواری شاعر بالذات بود، متصنع نبود. گستره واژگانی داشت، تنوع داشت، به‌روز بود.

آقا خاطرات اوایل انقلاب و جلسات شعری با استاد سبزواری را به «دریچه‌ای که هوای آزاد می‌رساند» تعبیر کرد.

رهبر انقلاب ویژگی بی‌نظیر حمید سبزواری را سرودهای ایشان دانستند که هم به لحاظ معنا و هم به لحاظ کیفیت با ارزش بود.

بعد آقا مفصل در مورد اهمیت سرود صحبت کردند و اینکه سرود از همه ی انواع شعر تاثیرگذارتر است. نکته جالب در میان صحبتهای ایشان این بود که رهبری حتی دغدغه اینکه جوانها در کوه یا اردوهای دسته جمعی یا راهپیمایی ها چه سرودی را بخوانند را هم داشتند. گفتند: یکی از خصوصیات سرود فرهنگ سازی در جامعه است.

بعد خاطره ای از شهید مجید حداد عادل برادر دکتر حداد عادل تعریف کردند. گفتند: وقتی سنندج در سال 59 از دست انقلاب آزاد شد، شهر عادی شد و به‌حالت خواستنی خودش برگشت. در میان خوشحالی مردم یک آقایی که آبمیوه گیری داشت، بساط آبمیوه گیری را به راه انداخته بود و جوانها در صف ایستاده بودند. هر هویجی که برای خرد کردن در داخل آبمیوه گیری می‌انداخت با آن این سرود: «این بانگ آزادی است از خاوران خیزد» را می‌خواند. شاید به‌قول آقای فیض طرفدار نظام هم نبود (خنده جمع) اما سرود در او نفوذ کرده بود. ما این را کم داریم و به آن احتیاج داریم و مرحوم سبزواری در این زمینه بی‌نظیر بود.

*سرودی که شبکه‌های ضدانقلاب را عصبانی کرد

بعد آقا به همین مناسبت به همان سرود «من به لبخند گرگ بدبینم» اشاره کردند که سیار و عرفان‌پور شعرش را گفتند و باز اشاره کردند که بعد از این سرود شبکه‌های ضدانقلاب عصبانی شده‌اند، تصریح کردند: این خیلی خوب است و ما باید سرود خوب را ترویج کنیم.

آقا شاعر را جزو عزیزترین سرمایه های هر کشوری دانستند و گفتند شعر مثل صندوق توسعه ملی است. ما ذخیره می کنیم که یکجایی به درد کشور بخورد و از همین جا مسئله شعر موضع دار را مطرح کردند و گفتند شعر عاشقانه هم خوب است اما حتی اگر عاشقانه است باید مایه های هدایت درون خودش داشته باشد، تأکید کردند که شعر موضع دار باید تقویت شود و به خیانتهای آمریکا در برجام اشاره کردند و این که گفتن اینها فقط کار سیاسیون نیست هنرمندان و به‌خصوص شاعران باید به میدان بیایند.

ایشان با انتقاد از حمایت از برخی هنرمندان ولنگار و بی اعتقاد به انقلاب گفتند: مسئولین باید توجه کنند که از شعر موضع دار حمایت کنند. آقا همچنین می‌خواهند که امکانات مجموعه های مردمی حوزه ادب و شعر توسعه پیدا کند.

آقا در مورد نوحه و مرثیه هم تاکیداتی داشتند و با نقل خاطره ای از دوران انقلاب به نوارهای نوحه ای که از یزد و جهرم با شعرهای خوب به دستشان می رسید سخن گفتند؛ اینکه زیبا بود، آهنگ داشت و مهیج و محرک بود. به شعرهای دفاع مقدسی مرحوم معلمی که آقای آهنگران می خواند هم اشاره کردند و گفتند مداحان باید شعر خوب بخواهند و بخوانند.

*آقا شمشیر را کشیده‌اند

آقا همان عبارتی را که به استاد عاملی گفته بودند، تکرار کردند. این که؛ شمشیر را کشیده‌اند اما میدان عمل امروز فرق دارد و در شعر کار نکرده زیاد است.

به اهمیت ترجمه شعر اشاره کردند و با نقل خاطره‌ای گفتند: خانم دکتری از عراق به دوست ما گفته بود بعداز سقوط صدام به ایران که آمدم به هر ایرانی که می‌رسیدم فکر می‌کردم او برادران مرا کشته است تا اینکه سلیمانی و فداکاریهایش را دیدم. آقا گفتند باید شعر ترجمه شود تا او هم بداند چه اتفاقی افتاد.

ما در خانه نشسته بودیم. عراق حمله کرد و ما دفاع کردیم. باید این حقیقت‌ها روشن شود.

آقا از پیشرفت شعر ابراز خرسندی کردند و گفتند شاعران همواره باید به دنبال تعالی بخشیدن شعر خودشان باشند و یکی از ابزارهایش الفاظ فاخر و زیباست.

آقا درباره «زیبایی لفظ» نیز گفتند: شعر با نظر صاحبنظر است که تقویت می شود.

* همهمه اما برپاست

ایشان درباره شعر آیینی و تاثیر مداح و منبر نیز نکاتی را بیان کردند و بحثشان را خاتمه دادند. همانطور که روی صندلی نشسته بودند، شاعرها آمدند.

جوانترین شاعر محفل انگشتریش را به دست آقا متبرک کرد. آقا با امیری اسفندقه هم احوالپرسی کردند. شهرام شکیبا و دیگران در مسیر بودند و آقا احوالشان را می پرسید.  آقا بعد از چند دقیقه ای حضور در میان شاعران و خوش و بش پایانی جلسه، تشریف بردند. ساعت 12 و 35 دقیقه، همهمه اما برپاست در حسینیه، گعده های چند نفره شکل گرفته و هرکسی به آن یکی که شعر خوانده تبریک می گوید. علی محمد مودب و میلاد عرفانپور و دیگر شهرستان ادبی ها شاید کم مانده از شوق چشم تر کنند. شاعران یکی یکی مودب را در آغوش می گیرند و تحسین اش می کنند. آقای حداد عادل «هنوز هم» را برای چندنفری امضا می کند. استاد کلامی شاعری را که شعر ترکی سروده تحسین می کند. دور مهدی سیار هم شلوغ است. سعید بیابانکی به طنز می گوید، «مودب»

وزیر فرهنگ بعدی است. وزیر فرهنگ هم در حلقه گعده ها چند قدم چند قدم جلو می رود. بیرون می آییم. سرحال، سرزنده و امیدوار به شعر این سرزمین!

شاعرها ماه کامل شب پانزدهم را نگاه می کنند و می گویند: خدارا شکر!

مجلس تمام شده است اما: چه حرف ها که درونم نگفته می ماند خوشا به حال شماها که شاعری بلدید.