جلسه شرح دعای ابوحمزه ثمالی توسط آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی‌(عج) در مهدیه القائم المنتظر(عج) حکیمیه آغاز شده است که مشروح هفتمین روز آن در پی می‌آید:

«أَدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجِیاً خَائِفاً إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت»

*ناله‌ عبد از خطا در محضر مولا!

بیان کردیم: انسان هنگام درخواستش در درگاه ذوالجلال و الاکرام، باید همیشه در دو حال باشد: یکی حال رهابیّت و راغبیّت است که هر دو، هم در باب معنی الهی و هم ذنوب است که اشاراتی داشتیم. دیگری حال رجا و خوف که بیان کردیم رجاء و خوف حقیقی و کاذب داریم.

بعد از آن، به ذوالجلال و الاکرام عرضه می‌داریم: «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت»، از این که مولای من، گناهان من را ببیند و مطّلع باشد، فغان می‌کنم. از آن طرف، از این هم که خودم گناهانم را ببینم و در محضر حضرتش قرار بگیرم، ناله می‌زنم.

وقتی می‌بینم؛ یعنی نگاهم به این است که گناهانم را دارم حس می‌کنم که خدا کند انسان به این مقام حسّ به ذنوب برسد. در مقابل کسی که کریم، ارحم الرّاحمین، ذوالجلال و الاکرام، گناه کردم، فَزِعْت، پس ناله سر می‌دهم و می‌ترسم. یعنی به دنوبم آگاه هستم.

پس باید بداند در محضر مولا گناه کرده و مولا هم دارد می‌بیند. این که هر دو را بیان کردم که هم خودم ببینم و هم مولا دارد می‌بیند؛ برای این است که وقتی می‌بینم در محضر مولا گناه کردم، طبیعی است می‌دانم مولایم گناهانم را می‌بیند.

پس انسان باید به آنجا برسد که مطلع باشد و ادراک داشته باشد که مولای او، دارد گناهانش را می‌بیند، «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت». من در محضر مولای کریم، گناه کردم. پس مولا من را دارد می‌بیند. یعنی عبد در محضر مولایش خطا کرده است و حالا به ناله می‌افتد.

دلیلش این است که آن کسی که راهباً راغباً و راجیاً خائفاً شد - که طبق روایت بیان کردیم این‌ها چه حالی است - با کوچکترین گناه، اوّل، فزعش به واسطه این است که مولا دارد می‌بیند. نه به واسطه‌ی این که عقوبت به گناه می‌شوم. این که من محضر مولایی دارم گناه می‌کنم که او، کریم و جواد است و دارد می‌بیند و من هم ادّعای بندگی می‌کنم.

بالاترین عقوبت عندالأولیاء، این است: انسان ببیند، بداند، بفهمد و متوجّه شود مولای کریم دارد او را می‌بیند و او در حال گناه است. دیگر خجالت می‌کشد.

در مثال مناقشه نیست، اگر نعوذبالله کسی دارد در خلوت، خطایی را انجام می‌دهد، امّا یک‌باره پدر یا مادر برسد، دیگر خجل است و سرش را نمی‌تواند بالا بیاورد.

اگر انسان بداند عالم، محضر خداست و او دارد می‌بیند، از گناه خود خجل خواهد شد. چون می‌فهمد گناه و مجازاتم یک طرف، امّا این گناه را در محضر چه کسی انجام دادم و نافرمانی چه کسی را کردم، این، خودش بالاترین عذاب است. تازه اگر انسان این را متوجّه شود.

درد این است که بنده و امثال بنده متوجّه این موضوع نیستیم که داریم محضر مولا، گناه می‌کنیم. این یک مطلب است که انسان در محضر مولا گناه می‌کند و از دیدن این وضع، فزع می‌کند.

*ناله‌ عبد از پایین آمدنش از مقام بندگی با ذنوب

مطلب دیگر، این است که گناهان جلوی چشم انسان می‌آید، «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت»، مولای من! موقعی که خودم گناهان خودم را می‌بینم، ناله می‌زنم و فغان می‌کنم. یعنی وقتی خودم یادم می‌افتد که بنا بود انسان، خلیفة‌الله، اشرف مخلوقات و عبدالله باشم، امّا گناهان، من را از آن بالا، از آن أحسن تقویم پایین کشید و گرفتار و بیچاره‌ام کرد و من را از حال انسانی خارج کرد. آن موقع من ناله می‌زنم.

البته این حال هم برای کسانی است که در زمینه ذنوب، اوّل راه هستند. خدا نیاورد که انسان این‌قدر گناه کند که بعد دیگر هیچ چیزی را متوجّه نشود. قلب، سنگ شود. نگران هیچ چیزی نباشد.

این که بیان فرمودند: یک ساعت تفکّر افضل از هفتاد سال عبادت است، خیلی نکات دارد، یکی این است که یک ساعت تفکّر کند که آخر من نباید گناه می‌کردم، اصل من، بر فطرت الهی بود، چرا گناه کردم؟! لذا خجل شود.

*خصوصیت اقرار بر گناه چیست؟

طبق روایات شریفه، یکی از مواردی که این حال، برای انسان ایجاد می‌کند، اقرار بر گناه است، البته در درگاه ذوالجلال و الاکرام. چون خداوند اقرار به گناه در مقابل دیگران را نمی‌پسندد و ناراحت می‌شود و فرموده این اقرار بر گناه، خودش گناه است. لذا این نکته بسیار مهم است که انسان فقط درب خانه‌ خدا اقرار کند، مقرّاً مذعناً معترفاً.

پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «مَن قارَفَ ذَنباً فارَقَهُ عَقلٌ لا یَرجِعُ إلَیهِ أبداً»، هر کسی گناهی را مرتکب شود، عقلی از او جدا می‌شود که دیگر هیچ موقع به سمت او برنمی‌گردد.

خیلی عجیب است! عقل، شقوق و تشکیلاتی دارد، با هر گناه، یک شقّ آن از بین می‌رود و دیگر برنمی‌گردد. می‌فرمایند: یک مطلب هست و آن، این است: إلّا من تاب، مگر آن کسی که بلافاصله توبه کند، و إقرار الذّنب باللّه تبارک و تعالی، و به درگاه پروردگار عالم اقرار به گناه کند و در آن‌جا اعلان کند که من اشتباه کردم. فأمن من فارق کلّ عقله، پس در امان می‌ماند از این که کلّ عقلش از بین برود و از او جدا شود. پس خصوصیّت اقرار بر گناه این است.

پس اقرار به درگاه پروردگار عالم که خدایا! من اشتباه کردم گناه کردم، من را ببخش و ...، سبب می‌شود که عقلش از بین نرود و کلّاً ضایع و زایل نشود. برخی تصوّر کردند که عقل، این است که دیگران را فریب بدهند، امّا آن که عاقل است، کارهایش الهی می‌شود.

*چرا اگر عذاب آتش هم نبود، سزاوار نبود گناه کنیم؟

اینکه در این فراز از دعا به لسان زین‌العابدین، امام‌العارفین، آقا علیّ‌بن‌الحسین(ع) به ذوالجلال و الاکرام عرضه می‌داریم: «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت»، خدایا! وقتی گناهانم را می‌بینم، ناراحت هستم و ناله سر می‌دهم؛ یک دلیلش این است: انسان ببیند این گناه را در مقابل چه کسی انجام داده است. لذا اصلاً خود گناه و عقاب آن هیچ، مهم این است که من این گناه را در مقابل چه کسی انجام داده‌ام! به فرض اصلاً و ابداً عقابی هم نباشد، این مهم است که من این گناه را در مقابل چه کسی انجام داده‌ام!

لذا امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیّ‌بن‌أبی‌طالب(ع) می‌فرمایند: «لَو لَم یَتَوَعَّدِ اللّه ُ على معصِیَتِهِ لَکانَ یَجِبُ ألاّ یُعصى شُکراً لِنِعَمِهِ»، اصلاً اگر پروردگار عالم بر نافرمانی که انسان نسبت به خدا می‌کند(معصیت یعنی نافرمانی خدا که هر چه خدا بگوید، انسان بگوید: نه. این که پروردگار عالم می‌فرماید: احترام به پدر و مادر بگذار، اگر احترام نگذاری، خودش، معصیت است. پروردگار عالم می‌فرماید: مراقب باش که از مقام انسانیّتت پایین نیفتی، اگر مراقب نباش، خودش معصیت است. لذا معصیت یعنی نافرمانی خدا)، بیم به آتش جهنّم نمی‌داد، باز هم واجب می‌شد که به خاطر شکر نعمت‌هایش نافرمانی نکند.

این نعمت بدن، دست، چشم، دهان، زبان و ... باعث می‌شود که انسان از صاحب این نعمت‌ها نافرمانی نکند. تشکّر نعمت دهان این است که لقمه شبهه‌ناک پایین نرود (چه برسد به لقمه حرام). این، تشکّر است، اولیاء خدا می‌فرمایند. پس هر کدام از اعضاء و جوارح، شکری مجزا دارد، اگر گفتند: شکر دهان چیست؟ می‌گویید: لقمه حرام و شبهه‌ناک از این دهان پایین نرود، حرف رکیک از این دهان خارج نشود، دروغ، غیبت و تهمت از این دهان خارج نشود، این، شکر است.

لذا می‌فرمایند: اگر عقاب هم نبود، جا ندارد گناه کنیم، چون خدا این همه به ما نعمت داده است. لذا انسان عرضه می‌دارد: من وقتی به یاد گناهم می‌افتد، فزع می‌کنم؛ چون کاری ندارم به این که من را عقاب می‌کنی یا نمی‌کنی؛ از این ناراحتم که چرا این نعمت را بردم و جای دیگر خرج کردم! چرا چشمم به جای خواندن آیات الهی و احادیث و روایات و دیدن خلقت تو، دیدن دریا، کوه‌ها، صحرا و ... از باب عبرت گرفتن و دیدن قدرت پروردگار عالم و گفتن: خلق الخلائق بقدرته، رفت و معصیت کرد؟!

وقتی کنار دریا می‌روم، باید عظمت آن را ببینم، مثلاً آن‌جا که دو دریا به هم وصل می‌شود، مرج البحرین یلتقیان، بینهما برزخ لا یبغیان، امّا با هم مخلوط نمی‌شود. شما هم کلیپ آن را دیدید که این آب شور و شیرین به هیچ عنوان با هم ممزوج نمی‌شود و کأنّ خدای متعال یک شیشه بسیار بزرگ وسط آن‌ها قرار داده است که آب‌ها به آن می‌خورند و برمی‌گردند. رنگ‌هایشان هم متفاوت است.

لذا این دریا را ببیند، عظمت پروردگار عالم را حس کند، مثلاً به موجوداتی که در دریا زندگی می‌کنند یا در خشکی و یا هر دو فکر کند و ... . آن‌وقت در این‌جا جای این دارد که شکر کند.

امیرالمؤمنین می‌فرمایند: اصلاً فرض می‌کنیم عذابی نبود، به خاطر شکر نعمت خدا نباید گناه کنیم. لذا یکی از جایگاه‌هایی که سبب فَزعتُ می‌شود، همین است. اولیاء خدا می‌فرمایند: همین که انسان می‌بیند من نافرمانی کسی را انجام دادم که این همه نعمت به من داده است، به فزع می‌افتد. لذا این که من کاری کردم که عمرم تلف شد، زندگی‌ام از بین رفت و ...، فزع ایجاد می‌کند.

*‌ناله‌ عبد از گناه، به دلیل به مقصود نرسیدن

«إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت»، مولای من! موقعی که گناهان خودم را می‌بینم، ناله  و فغان سرمی‌دهم. بیان می‌کنند: این یکی از موارد این فزع در جایی است که می‌بیند از طریق این گناه، به هیچ جایی هم نرسید.

پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «مَن حاوَلَ أمراً بِمَعصیَةِ اللّه ِ کانَ أبعَدَ لَهُ مِمّا رَجا و أقرَبَ مِمّا اتَّقى»، آن کسی که با معصیت، کاری را انجام بدهد؛ آن هدف که امید داشت به او برسد، از او خیلی دور می‌شود (یعنی نه تنها به آن نمی‌رسد، بلکه از او دور هم می‌شود)، امّا به آنچه که از طریق تقوا پیش برود، نزدیک خواهد بود.

شاید سؤال کنید: خیلی‌ها گناه انجام می‌دهند و از طریق گناه، به جاهایی هم می‌رسند. می‌گوییم: این برای کسانی است که دیگر بر قلبشان مهر خورده است. کسی که بر قلبش مهر بخورد، چون پروردگار عالم عادل است، هر چه هست در این دنیا به او می‌دهد و دیگر فردا هیچ طلبی ندارد.

امّا آن کسی که از راه گناه، هدفی را دنبال کند، به مطلوب خودش نمی‌رسد که هیچ، از آن دورتر هم می‌شود، کانَ أبعَدَ لَهُ مِمّا رَجا. امید داشت به چیزی برسد، امّا دورتر شد. این برای کسانی است که هنوز آن‌چنان آلودگی پیدا نکردند. هشدار می‌دهد.

لذا یک قسم فزع زدن عبد، این است که وقتی گناهم را می‌بینم که با آن، به جایی هم نرسیدم، فزع می‌زنم و ناله سر می‌دهم که دیدی نشد! «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت».

پس این ناله زدن انسان برای چند مورد شد:

چون پروردگار عالم می‌بیند و او نافرمانی کسی را کرده که این همه به او نعمت داده است.

چون از مقام انسانیّت سقوط کرده است.

وقتی انسان یاد گناهانش می‌افتد، می‌بیند با گناهش به هیچ جایی نرسیده و از مطلوبش دور هم شده است. لذا اگر هنوز عقلش کامل از بین نرفته باشد (بیان کردیم که فرمودند: وقتی یک گناه انجام بدهد، شقّی از عقلش می‌رود، مگر آن کسی که توبه و اقرار به گناه در محضر حضرت حقّ داشته باشد و عمل را جبران کند تا عقلش کاملاً از بین نرود)، از این ناراحت است که چیزی را از دست داده که دیگر تمام شد و برنمی‌گردد.

*چرا وجود اذکار صحیح، چشم شاگرد آیت‌الله سلطان‌آبادی باز نشد؟

ابوالعرفا، آیت الله العظمی ادیب می‌فرمودند: من می‌دیدم که یکی از شاگردان آیت‌الله ملّا فتحعلی سلطان‌آبادی خیلی ناله می‌کرد و وقتی به حرم می‌رفتیم، سرش را می‌کوبید تا اشتباهش را جبران کند.

آقا ‌فرموده بودند: این شاگردم از لحاظ استعداد خیلی خوب بود. یک روز در درس با استاد محاجّه کرد. در طلبگی این‌طور است که إن‌قلت می‌آورند و استاد جواب می‌دهد. امّا او چندین بار إن‌قلت آورد و هر بار استاد جواب داد، تا اینکه آقا فرموده بودند: شما برو مطالعه کن و در اینجا وقت دیگران را نگیر. آن شاگرد یک‌باره بی‌ادبی کرده بود و گفته بود: شما برو مطالعه کن، چرا من مطالعه کنم؟! معلوم است که امروز شما مطالعه نکردید و آمدید درس می‌گویید!

قلب استاد او شکست که عجب طلبه‌ بی‌ادبی است، درست است که خوش استعداد است، امّا چقدر بی‌ادب است.

لذا آیت‌الله ملّا فتحعلی سلطان‌آبادی به او گفته بودند: به این امیرالمؤمنین، با این اعمالی که انجام دادی (او، شاگرد عرفانی آقا بود و اعمالی را آقا به او گفته بودند و انجام داده بود)، بنا بود تا هفته‌ بعد چشم‌های تو چیزهایی ببیند که دیگران در نجف نمی‌دیدند، ولی بدان: فارق لک أبداً أبداً.

وقتی چیزی از بین می‌رود، دیگر می‌رود. مانند همین روایت که فرمودند: «مَن قارَفَ ذَنباً فارَقَهُ عَقلٌ لا یَرجِعُ إلَیهِ أبداً». این روایت تأیید همین فرمایش مرحوم سلطان‌آبادی است.

*درس دادن بقّالی به یک طلبه

برای همین اگر کسی بفهمد گناه چیست، فزع می‌زند. «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت»، مولای من! موقعی که گناهان خودم را می‌بینم، می‌فهمم اگر چیزی می‌خواست به من مرحمت شود، با اثر این گناه، تمام شد.

ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب می‌فرمودند: زمانی در نجف معروف شد که مردم می‌رفتند و قسطی اجناس مورد نیاز خود را تهیّه می‌کردند و برگه و چوب‌های مخصوصی بوده که خط می‌زدند و ... .

بقّالی بود که آدم خوبی بود و آیت‌الله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی و آیت‌الله العظمی نائینی هم به او گفته بودند: اگر طلبه‌ای آمد و چیزی خواست، ما وساطت او را می‌کنیم، نگران نباش.

طلبه‌ای رفته بود که از آن بنده خدا که مشهور به تقوا هم بود، جنسی بگیرد. به او گفته بود: دفترچه‌ای برای من بگذار و قسطی جنس به من بده، منتها یک مقدار بیشتر بده، الآن که ماه شعبان است، می‌خواهم روزه‌هایم را بگیرم، چون چند روزه، قرض به پروردگار عالم دارم، دو سال است که نمی‌توانم بگیرم، امسال دیگر تصمیم گرفتم هر طور شده در نجف و با این آب و هوا، روزه‌هایم قرضی‌ام را بگیرم.

آن بقّال داشت دفترچه یا همان لوح که خودشان می‌گفتند، برای او درست می‌کرده، ناگهان با شنیدن حرف‌های او لوح را برداشت و گفت: من به شما قسطی جنس نمی‌دهم.

پرسید: چرا؟

گفت: چون تو خوش حساب نیستی.

گفت: تو که هنوز به من چیزی ندادی، از کجا می‌دانی؟!

گفت: تو که چند سال است قرضت را به پروردگار عالم ندادی، حالا می‌خواهی با من خوش‌حساب باشی؟! بعد هم حالا که می‌خواهی این‌ها را انجام بدهی، خجالت نمی‌کشی که بگویی من دو سال است تأخیر انداختم؟!

بعد هم گفته بود: حالا بیا یک چیز دیگر را هم پنهانی به تو بگویم: وقتی قرض خدا را نمی‌دهی، شب‌ها هم که با طلبه‌ها گعده می‌گیرید، غیبت فلان استاد و فلان دوستتان را می‌کنید، بعد ادای آن‌ها را هم درمی‌آورید، برو توبه کن که این‌ها به درد نمی‌خورد.

این طلبه برای آقا تعریف کرده بود که این بقّال عادی نیست، چیزهای زیادی می‌داند. عزیزان! همین‌طور هم هست. حتماً نباید در این لباس مقدّس باشید. مگر آقا سیّدهاشم حداد روحانی بود؟! او یک آهنگر بود. این بقّال هم همین حالت را داشته است.

البته آن طلبه هم با شنیدن حرف‌های او، از بس خجالت کشیده بود که دیگر هیچ موقع سراغ آن بقّال نرفته بود و می‌گویند: بعد از آن حرف‌ها، دیگر زاهدی شده بود و آیت‌الله قاضی هم ایشان را جزء شاگردانشان پذیرفته بودند.

پس اگر انسان بداند که با گناه، عقلش، فارق می‌شود، ناله سر می‌دهد. حالا إن‌شاءالله ادامه‌ی این فراز را در جلسات بعد بیان کنیم.

*استغفاری پیچیده شده در زرورق نوریّه!

شب جمعه است، آن هم شب جمعه‌ ماه مبارک که نورانیّتش مافوق نورانیّت شب‌های جمعه‌ی دیگر سال است، نور علی کل نور است، نور فوق کلّ نور است.

تا می‌توانید امشب استغفار کنید، تا می‌توانید از پروردگار عالم آمرزش اموات و خودمان را بخواهید. تا می‌توانید بگویید: اللّهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات، تابع بیننا و بینهم بالخیرات. امشب، شب استغفار است. تا می‌توانید این‌ها را در یک زرورق مافوق طلا و نوریّه بپیچانید که آن هم صلوات بر محمّد و آل محمّد است.

به خصوص که امشب خدوند به ما لطف می‌کند که با دعای کمیل که دعای انبیاء است و هبه‌ امیرالمؤمنین به شیعیانشان است، به درب خانه‌ او می‌رویم.