فیلم «دی‌پالما» عملا فقط یک بازیگر دارد و او هم کسی نیست جز خود برایان دی‌پالما که در مقابل یک شومینه نشسته است و صحبت می‌کند. این فیلم یک رزومه کاری است که شکل مستندی سینمایی را به خود گرفته است؛ کارنامه حرفه‌ای یک چهره افسانه‌ای سینما با 29 فیلم بلند، چند فیلم کوتاه و یک ویدیوی موسیقی محبوب‌تر از برخی پروژه‌هایی که هرگز راه به جایی نبردند؛ فیلم‌سازی که در طول زندگی حرفه‌ای‌اش گاه غرق موفقیت شد. دو کارگردان فیلم، جیک پالترو و نواه بومباک عموما از تصاویری از فیلم‌های مورد بحث استفاده کرده‌اند و آمیزه‌ای از تئوری فیلم و حواشی و شایعات آبدار مربوط به صحنه‌های فیلم‌های او را پدید آورده‌اند.

«دی‌پالما» فیلمی مانند «اتاق 237» (مستندی درباره فیلم «درخشش» استنلی کوبریک- م.) است، اما به جای طرح فرضیه‌های عجیب و دیوانه‌وار، نگرشی منطقی و البته پر افت و خیز را به نمایش می‌گذارد. تدوین دو کارگردان به اضافه سبک روایت پر آب و تاب فیلم حتی تماشاگر ناآشنا با کارنامه حرفه‌ای دی‌پالما را به خود جلب و علاقه‌مند می‌کند. برای سینما‌دوستان شیفته شیوه تصویرپردازی استیلیزه و میزانسن ظریف و استادانه این فیلم‌ساز برای صحنه‌های خشونت تکان‌دهنده، فیلم‌های دلهره‌آور برآشوبنده یا آثار مخالف‌خوان با فرهنگ غالب او، این فیلم مانند یک نوع نیروانا (حد نهایی تعالی روح در فرهنگ شرقی هندو/بودایی) است.

 

ل

 

در ادامه تکه فیلم‌های بسیار زیبایی از آثار اولیه او، «قتل آلامد» (Murder a la Mod) و «سلام و احوالپرسی» (Greetings) که به موفقیت غافلگیرکننده‌ای رسیدند، می‌بینیم. بعد به «سلام، مامان!» (!Hi, Mom) می‌رسیم که به جد می‌توان گفت (ژان لوک) گداری‌ترین فیلمی است که تاکنون در آمریکا ساخته شده است. در این مقطع دی‌پالما از نیویورک رهسپار هالیوود و هم‌پالکی پل شریدر و مارتین اسکورسیزی و همچنین فرانسیس فورد کاپولا، جورج لوکاس و استیون اسپیلبرگ می‌شود. کارگردان «ای.تی» (اسپیلبرگ) حتی به پا به صحنه «صورت زخمی» می‌گذارد و در چیدمان برخی از نماهای صحنه طولانی و پر از رگبار گلوله‌های پایانی آن فیلم به او کمک می‌کند.

این‌که چطور «صورت‌زخمی» به چنین پایان پر و پیمانی رسید، یکی از ده‌ها نکته جالب و سرگرم‌کننده‌ای است که از خلال صحنه‌های این فیلم مستند فرا می‌گیرید. معلوم می‌شود که آل پاچینو (بازیگر نقش اصلی «صورت‌زخمی») یکی از اسلحه‌هایی را که جزو اشیای صحنه بوده، در دست گرفته و دست خود را با آن سوزانده است. بعد، دی‌پالما به جای آن‌که تا دو هفته هیچ کاری نکند و صبر کند تا ستاره‌اش بهبود بیابد، دوربین خود را روشن می‌کند و یکی از معرکه‌ترین و عجیب‌ترین صحنه‌های سینمای دهه 1980 را پدید می‌آورد.

اکنون که دی‌پالما 75 سالگی را پشت سر گذاشته، دیگر از این مرحله گذشته است که بخواهد نگران حسن شهرت خود باشد و در یادآوری بخش‌هایی از کارنامه حرفه‌ای خود به حواشی نیز اشاره می‌کند. اورسن ولز که بازیگر « سعی کن خرگوشت را بشناسی» (Get to Know YourRabbit) اولین تلاش دی‌‌پالما برای ساختن یک فیلم استودیویی بود، نمی‌توانست دیالوگ‌هایش را حفظ کند و به یاد بیاورد. کلیف رابرتسون در فیلم «وسواس» (Obsession) چنان بازیگر احمق و خودپسندی بودکه در مواردی تلاش می‌کرد بازی هنرپیشه نقش مقابلش، ژنویو بوژول را خراب کند. با آن‌که دی‌پالما بود که رابرت دنیرو را کشف کرد، آن بازیگر برای گرفتن دستمزدی بالا برای بازی در (نقش منفی) فیلم «تسخیرناپذیران» او را به شدت تحت فشار گذاشت (و او نیز مانند ولز مشکل به خاطرسپردن جمله‌های خود را داشت).شان پن احساس می‌کرد که مایکل جی. فاکس برای عصبانی‌شدن در صحنه‌ای از فیلم «تلفات جنگ» نیاز به اندکی کمک اضافی دارد و به این منظور در گوش او «بازیگر تلویزیونی» را زمزمه کرد تا به او توهین کرده باشد و فاکس نیز در پاسخ او را هل داد و به زمین انداخت. دی‌پالما از نتیجه کار خوشحال شد. اما جالب‌ترین نکته، تاکید او در تحقیر هرکسی بود که تلاش کند تا بعد از او نسخه دیگری از «کری» (Carrie) را بسازد. (این فیلم را کیمبرلی پیرس در سال 2013 بازسازی کرد-م.) دی‌پالما می‌گوید: «فوق‌العاده است وقتی می‌بینی دیگران کار را اشتباه انجام می‌دهند.»

 

ل

 

اما برای فیلم‌سازی مانند دی‌پالما، بازیگران اغلب به اندازه کار دوربین عنوان جالب نیستند. او بارها در مورد استفاده معروفش از دیوپتر تقسیم شده و صفحه نمایش تقسیم‌شده بحث می‌کند. (او استفاده از این تکنیک در فیلم «خواهران» محصول 1973 را با فیلم «کری» محصول 1976 مقایسه می‌کند و می‌گوید متوجه شده که در فیلم «کری» کمتر موفق عمل کرده است، چون پرده تقسیم‌شده در تعلیق بهتر از اکشن جواب می‌دهد.) همچنین در این مستند نگاهی به پلان-سکانس‌های طولانی «انفجار»، «تسخیرناپذیران»، «راه کارلیتو» و «چشمان مار» انداخته می‌شود و ارجاع‌های مکرر دی‌پالما به هیچکاک نیز مورد اشاره قرار می‌گیرد- فیلم با قطعه‌ای از «سرگیجه» (آلفرد هیچکاک) شروع می‌شود.

در جریان داستان‌های متعددی که در فیلم بازگو می‌شود، از ازدواج‌ها، طلاق‌ها و پدران خیانتکار نیز سخن به میان می‌آید، اما این نکات همیشه در حاشیه باقی می‌ماند. این مرد پیوسته به دنبال راه‌های تازه برای عرضه‌کردن تصاویر بوده و هست. هر وقت که موفقیت مالی پیش آمده، مثل «ماموریت غیر ممکن» و «پروردن قابیل» (Raising Cain)، آن را خوب می‌داند، اما می‌گوید موفقیت مالی هدف واقعی او نبوده است. هر وقت که فاجعه‌ای به بار آمده، مثل «آتش‌بازی بیهوده» (Bonfire of the Vanities) سعی می‌کند موضوع را عوض کند. دی‌پالما اذعان می‌کند که هر چه در کتاب وقایع‌نگاری جولیا سالامون با عنوان «آب نبات شیطان» (TheDevil’s Candy) درباره شکست تاریخی این فیلم نوشته شده دقیق و درست است، اما ادعا می‌کند که فیلم در اساس و تا زمانی که کسی رمان تام ولف (نویسنده رمان «آتش‌بازی بیهوده» با تامس ولف اشتباه نشود-م.) را نخوانده باشد، خوب بوده است. وقتی این نکته مضحک را می‌گوید، لبخند معنی‌داری هم می‌زند.

 

ل

 

آخرین آثار دی‌پالما «کوکب سیاه»، «سانسور شده» (Redacted)، «شور و شوق» (Passion)- طرفدارانی هم دارند، اما این فیلم‌ها حتی در میان هواداران پر و پا قرص او هم اشتیاق چندانی به وجود نیاورده‌اند. با آن‌که او در مورد بازنشستگی چیزی نمی‌گوید، چنین ابراز عقیده می‌کند که همه شروع کارگردانان بزرگ بعد از پنجاه سالگی، کمرنگ می‌شوند. (بعید می‌دانم رفیق شفیق او، مارتین اسکورسیزی که اخیرا «گرگ وال استریت» را با همان قدرتی ساخته که در جوانی می‌توانست بسازد، در این مورد با او هم‌عقیده باشد). به گزارش صبا، کمتر کارگردانی پیدا می‌شود که در آثارش تا این اندازه از لحاظ ارزشی که منتقدان برایشان قائلند، قطب‌بندی و دودستگی وجود داشته باشد. همان‌طور که در مورد هیچکاک هم می‌دانیم، او تا وقتی که آخرین اثرش را ساخت هم خودش را یک هنرمند بزرگ نمی‌دانست. شاید فیلم پالترو و بومباک اولین اقدام برای آن باشد که دی‌پالما بتواند با بزرگترین قهرمان خود، هیچکاک، هم‌مسیر شود.