پای درد دل های یک مسجد
شما ظاهرم را جلا دادید و رنگ کردید؛ امّا باطنم را تاریک ساختید. وقتی روشن کردن یک چراغ در مسجد ثواب دارد، روشن کردن یک فکر و دل با نور هدایت ثوابش بیشتر نیست؟ چرا به جای ساختن مسجد، «مسجدی» نمی سازید؟ شما مصلّا ساختید، نه مصلِّی.
حجت الاسلام والمسلمین جواد محدثی مطلبی زیبا به نگارش درآورده است با عنوان «درد دل مسجد» :
مساجد در ساختن نسلی با ایمان و دور از فساد، پاک دل و پاک رفتار، نقش کلیدی ایفا می کنند و در پیشگیری از آلوده شدن به گناه و مفاسد نیز، روی «سنگر مساجد» و «پایگاه نماز جماعت» می توان حساب باز کرد و تأثیر واکسینه کردن مسجد را در برابر تباهی های اخلاقی و انحرافات فکری به یاد داشت.
* از زبان مسجد
من همسایه شما هستم، در همین کوچه و محلّه و در همین نزدیکی ها زندگی می کنم.
من «مسجد» هستم؛ خانۀ خدا، عبادتگاه مسلمین. با شما درد دل هایی دارم که دوست دارم کمی حوصله کنید و درد دل های این همسایه را بشنوید.
با اینکه من روزی چند نوبت درِ خویش را به روی شما باز می کنم و چند ساعت به انتظار شما می مانم؛ ولی بعضی از شماها سراغ من نمی آیید و با من اُنس نمی گیرید. مثل اینکه با من قهرید. مگر از من چه بدی دیده اید؟ چرا این همه بی وفایی؟! چه خاطرة بدی از من دارید؟ من که همیشه دل شما را روشن و قلبتان را با صفا کرده ام. من که همیشه به شما آرامش روحی داده ام. شاید برخورد خادم مسجد یا حرف های مردم یا برخورد بعضی مسجدی ها شما را ناراحت کرده باشد؛ ولی چرا از من و صاحب من ـ که خداست ـ قهرید؟
می گویید: برنامه هایم جذّاب و آموزنده نیست؟ باشد، بیایید کمک کنید، طرح و پیشنهاد بدهید، با پیشنماز و متولّیان مسجد صحبت کنید، خودتان هم وقت بگذارید و مرا فعّال تر، جذّاب تر و با برنامه تر کنید! اگر قبول دارید که من پایگاهی برای تقویت ایمان، اخلاق و دینداری مردم هستم، این پایگاه را تقویت کنید؛ چرا فاصله می گیرید؟
من هر لحظه برای آشتی و دوستی با شما حاضرم، دست محبّت شما را می فشارم، پایتان را می بوسم.
کمک کنید، انضباط و نظم داخلی مرا بیش تر نمایید! مرا از تزیینات اضافی و غیر لازم پاک کنید و در عوض، خوشبو، معطّر، تمیز و با صفایم کنید! گرد و غبار از چهره ام بزدایید، روشنایی مرا بیش تر کنید، به سقفی که چکّه می کند، به دیواری که در حال ریزش است، به در و پنجره های زنگ زده، به دستشویی ها، جاکفشی ها، حیاط، حوض و وضوخانه ام رسیدگی کنید، و آنچه را که مایة بی رغبتی مردم به حضور در من می شود، از بین ببرید تا من همچون خودتان تمیزتر، بهداشتی تر و با صفاتر باشم، تا شوق آمدن از خانه، مغازه، مدرسه و پارک به سوی من بیش تر شود، و من آبادتر بشوم.
من گله ها و درد دل هایم را با شما که همسایة منید در میان گذاشته ام:
خدا فرموده است که مرا آباد بسازید! آیة «إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّکاةَ وَ لَمْ یَخْشَ إِلاَّ اللَّهَ فَعَسى أُولئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدینَ» (1) را بر پیشانی من می نویسید؛ ولی از غصّه های من خبر ندارید. فکر می کنید آبادی من به چیست؟ به گلدسته های بلند و کاشیکاری های گرانبها؟ به چلچراغ های میلیونی؟ به قالی های نفیس و درهای منبّت کاری شده و پرده ها و مرمرها و گچ بری های هنری؟.
نه به خدا قسم! آبادی من به حضور شماست، به برگزاری پرشکوه نمازهای جماعت، معنویّت و نیایش، تشکیل جلسات درس و وعظ و ذکر، تبدیل شدن من به پایگاهی برای گسترش ایمان و آگاهی و تقویت دین و بسیج مردم و کمک به مسلمین و سنگری برای دفاع از اسلام و میهن، به همبستگی دل ها و الفت جان های نمازگزاران و مسجدیان و انجام امور خیریّه و مشاکرت در کارهای عامّ المنفعه و مرکزی برای تربیت و ارشاد.
چرا به جای ساختن مسجد، «مسجدی» نمی سازید؟
شما ظاهرم را جلا دادید و رنگ کردید؛ امّا باطنم را تاریک ساختید. وقتی روشن کردن یک چراغ در مسجد ثواب دارد، روشن کردن یک فکر و دل با نور هدایت ثوابش بیشتر نیست؟ چرا به جای ساختن مسجد، «مسجدی» نمی سازید؟ شما مصلّا ساختید، نه مصلِّی. نمازخانه ها زیاد شده است، نه نماز خوان ها! متأسّفانه در بعضی جاها مرا فقط با صدای «الرحمن» و مجلس فاتحه می شناسند. در من این همه «مجلس ترحیم» برای مرده ها گرفتید؛ ولی چند بار شد که «مجلس ترحّم» برای زندگان بگیرید؟ این همه برای اموات قرآن خواندید، کمی هم برای زنده ها بخوانید!
هنگام برگزاری مجالس ختم، چهره هایی را دیده ام که در طول سال پایشان به هیچ مسجدی نمی رسد. بعضی ها فقط به خاطر شیرینی، شربت، شام و خرما نزد ما مساجد می آیند و بعضی روز عاشورا و شب اربعین برای پلوخوری.
از شما دوستانِ مسجدی نیز گله دارم؛ چرا تنها به مسجد می آیید؟ چرا دوستان و فرزندانتان را با خودتان نمی آورید؟ چرا شوق مسجد را در دل دیگران ایجاد نمی کنید؟ چرا ثواب نماز و لذّت عبادت و تلاوت و حتّی حضور در مسجد را برای مردم نمی گویید؟ چرا به مسجد می آیید و فیض می برید؛ ولی از خود من دلجویی و احوالپرسی نمی کنید؟ آخر من نیز دل دارم! من هم مشکلات و نیازهایی دارم. تفقّد، رسیدگی، عیدی و خرجی می خواهم.
دوست دارم گاهی دلم شاد و روشن شود. پرده ها، فرش ها، دیوارها، شیشه ها و چراغ هایم تمیز و تازه شوند. چرا به پرده های کثیف و شیشه های دود و غبار گرفته و لامپ های سوخته و زیر پله های پر از آشغال و انباری پر از خرت و پرت من نگاه نمی کنید؟!
چرا بلندگو و سیستم صوتی مرا مرتّب نمی سازید و مردم را از شرّ سوت و خش خش آن نجات نمی دهید؟
چرا مهرهای شکسته و سیاه شدة مرا عوض نمی کنید؟ چرا قفسه های قرآن و کتاب های دعا را مرتّب نمی سازید؟ چرا دیر می آیید و زود و با عجله می روید؟ مگر مستحب نیست که انسان زود به مسجد و دیرتر بیرون آید؟ چرا «حَیَّ عَلَی الصَّلَاۀِ» را جدّی نمی گیرید و همیشه به نماز دوّم می رسید؟
دوست دارم وقتی به مسجد می آیید ـ همانطور که دستور دینی است ـ لباس های تمیز بپوشید، عطر بزنید، برای آمدن شتاب کنید، وقار داشته باشید، با وضو وارد شوید، دعا بخوانید، ذکر بگویید، آلودگی های مرا در اسرع وقت از بین ببرید، مرا جارو کنید، باکفش هایتان مرا خاکی و کثیف نکنید، در دل من چراغ روشن کنید، در صحن مسجد آب دهان نیندازید، اگر دهانتان بوی سیر و پیاز می دهد، در جمع مسجدیان حاضر نشوید، مرا محلّ گذر و راه عبور و مرور قرار ندهید، در من به سخن از دنیا، داد و ستد یا سر و صدا نپردازید.
مرا با باشگاه، قهوه خانه، سینما و یا فرهنگسرا عوضی نگیرید
بعضی ها احترام مرا حفظ نمی کنند. کارهایی که در شأن من نیست، انجام می دهند. با کف و سوت و هوار و خنده های بلند، دل مرا می رنجانند. با هیاهو، مجادله ها و منازعه ها آرامشِ مرا می گیرند. با کفش وارد مسجد می شوند. جُنُب و ناپاک به مسجد می آیند. کفش ها را کنار جانماز و روی فرش می گذارند. فرش و دیوار و زمین مرا آلوده می کنند. آشغال، پوست تخمه و هستة خرما می ریزند. کسبة محل، حیاط مرا پارکینگ موتورهایشان می کنند. در فضای من غیبت می کنند و حرف های لغو می زنند. مرا به محل بازی، ورزش یا خواب تبدیل می کنند. در من حرف از دنیا می زنند و دلّالی می کنند. گویا مرا با باشگاه، قهوه خانه، سینما، بنگاه، و یا فرهنگسرا عوضی گرفته اند.
آخر من هم برای خودم قداست و حرمتی دارم! این بی حرمتی ها حرام نیست؟ چرا بعضی ها پروا نمیکنند؟ بعضی ها وقتی به مسجد می آیند، فقط حرف می زنند و غیبت و همهمه می کنند و مزاحم ذکر و عبادت و نماز و گوش دادن دیگران می شوند.
این گِله ها را با شما نگویم، با که بگویم؟ وقتی مجلس ترحیم می گیرید، صدای بلندگویتان ـ گاهی ـ سبب رنجش همسایه ها می شود و آن وقت از من بدشان می آید. چرا باید کسی که می خواهد خانه بخرد، دقت می کند که همسایة مسجد و مدرسه نباشد؟ مگر مسجد جای هدایت، معرفت و حق نیست؟ نکند زمانی فرا رسیده است که حضرت علی علیه السلام فرمود: «روزی خواهد آمد که مساجد از جهت ساختمانی آباد است؛ ولی از جهت هدایت، خراب!» (2)
دوست دارم پیشنماز مسجد...
دوست دارم پیشنماز مسجد، با اخلاق و سخنانش، محور جاذبه باشد و جوانان برای یادگرفتن و فیض معنوی بیشتر به مسجد آیند و از رفتار و علوم او بهره گیرند و او را محرم رازها و دوست خودشان بشناسند.
دوست دارم همهمه و سر و صدا موقع نماز جماعت، حال مردم را نگیرد، بوی بد جوراب ها و عرق بدن ها مردم را از من فراری ندهد. اذان و تکبیر با صدای خوش، دلها را مشتاق من می کند، مؤذّن و مکبّر و خادمِ خوبی برای من انتخاب کنید. از خادم مسجد بخواهید کمی با مردم، به خصوص نوجوانان و جوانان خوش اخلاق تر برخورد کند، تا پای آنها از مسجد بریده نشود. من دوست دارم در جلسات و نمازها، چهره های جوانان را بیشتر ببینم. کودکان را از مسجد بیرون نکنید؛ بلکه یادشان بدهید که آداب، آرامش و نظافت را مراعات کنند، تا آنها نیز «مسجدی» شوند. دوست دارم وقتی صدای اذان می آید، همسایه ها، کسبه و مغازه داران برای نماز جماعت به مسجدها هجوم آورند، نه آنکه نماز جماعت کنار آنها برپا شود؛ امّا آنان یا مشغول چانه زدن با مشتری باشند، یا قدم زدن در خیابان، یا تماشای تلویزیون و یا سرگزم حرف و حدیث با یکدیگر.
آیا این توقّع ها چیزهای بدی است که من از شما دارم؟ شما که امّت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله هستید، شما که می توانید اوقات مسجد را به دعا، قرآن و نماز بگذرانید، چرا به غیبت، حرف دنیا و لغویّات می پردازید؟
من انتظار دارم حق مرا ضایع نکنید، حرمتم را نشکنید، مرا از معنویّت و یاد خدا خالی نکنید، نقشِ محوری من در زندگی خودتان را از یاد نبرید، مرکزیّت مرا حفظ کنید. مرا کانون اصلاح اخلاق سازید. شما مسجدیان الگوی دیگران باشید. مسجد را محلّی برای رشد و ایمان کنید. چرا باید بعضی از ترس اینکه کفش هایشان را ببرند، به مسجد نیایند؟ چرا باید بعضی برای پرهیز از خاکی شدن شلوراشان از مسجد گریزان باشند؟ چرا باید وقتی بعضی مساجد چنان در گوشه های پرت و دور از رفت و آمد باشند که دنبال مسجد می گردند، آن را نیابند؛ نه تابلویی، نه چراغی، نه علامتی؟ چرا وقتی مرا می سازید، به فکر نیازهای آیندة من نیستید و آنها را پیش بینی نمی کنید؟
آیا این توقّعات و انتظارات من، حق نیست؟ پس با من بیشتر همکاری کنید. من همدم شمایم، شما نیز با من همدمی و همراهی کنید.
مسجد، خانة خداست. خانة خدا را با «معرفت»، «تقوا»، «عمل صالح» و «یاد خدا» آباد کنید! گِله ها و درد دل های مرا هم به دل نگیرید. من خیر و صلاح خودتان را می خواهم.
پی نوشت:
1) توبه / 18.
2) «یَأتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ... مَسَاجِدَهُم یَومَئِذٍ عامِرَةٌ مِنَ البَنَاءِ خَرَابٌ مِنَ الْهُدی.» نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 361.
ارسال نظر